eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
479 دنبال‌کننده
856 عکس
117 ویدیو
41 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
🏴🚩 دودمه‌‌های‌ مادرانه‌ای‌ برای‌ روضه‌های‌ مقاومت✊ *مادران انقلاب و رهروان زینبیم ما حسینی‌مکتبیم، ما خمینی‌مکتبیم بیرق زهرا به دوش و ذکر زهرا بر لبیم ما حسینی‌مکتبیم، ما خمینی‌ مکتبیم* ۱۴۰۱ *"مادرانه*" * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [اینستاگرام](https://www.instagram.com/madare_madari) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
تو مهربانی کن،یک شهر مهربان می‌شود! اون روز قرار بود با دوستان مادرانه‌ای برای افطاری ساده خیابانی، توی خونمون ساندویچ درست کنیم. قبل از اومدن خانوما برای کمک، آبجی‌م گفت من با همسرم می‌تونیم چندتا از خریدهایی که مونده رو انجام بدیم. قبول کردم. خودمم با دخترخاله‌ام تماس گرفتم که با ماشین بیاد و بریم برای الباقی خرید. برای خرید نون رفتیم و چند نفری توی صف ایستادیم. مسئولیت نان رو یکی از خانوم‌ها قبول کرده بودن برای افطاری امروز تهیه کنند. ایشون و دخترخاله‌م پول نونوایی رو حساب کردن و خواستن توی این کار خیر شریک باشن. آبجی اینا هم چند دقیقه قبل اونجا بودن و برای افطاری نون گرفته بودن. نانوا که خانواده مارو می‌شناخت چندباری گفت: بخدا شب قدر امشب نیست!!! بعد از نونوایی، رفتیم برای خریدهای بعدی که خداروشکر خیلی سریع، کار پیش رفت و برگشتیم. ساعت ۱۵ شد، آبجی و یکی دیگه از خانم‌های باحال گروه هم اومدن کمک و از دخترم که روزه اولیه خواستن برای دخترشون که خیلی حجاب کاملی نداره دعا کنند، گفتن اگه دعات بگیره یه شیرینی پیش من امانت داری!! دخترم گفت: من اول برای مردم فلسطین دعا می‌کنم بعد برای شما! تعداد ۳ نفر برای ۲۰۰ تا ساندویچ واقعا کم بود. منم باپررویی با همسایه‌مون تماس گرفتم و کمک خواستم. ایشونم باخوش‌رویی اومدن. با یکی از بستگان که توی همسایگی‌مون هستن هم تماس گرفتم، با نیروی کمکی اومدن. پنیرمون تموم شد. با آقای تازه به خواب رفته تماس گرفتم، چند دقیقه بعد با پنیر جلو در بود. سبزی تموم شد دخترم دهان روزه رفت از خونه‌ی آبجیم سبزی آورد. (برای عاقبت‌بخیری دخترها دعاکنید.) کارها خوب پیش رفت و به موقع تموم شد. موقع پخش ساندویچ‌ها دوباره با همسرم تماس گرفتم و گفتم بیاد ما رو برای توزیع ببره داخل شهر. جلوی مغازه‌ی شوهر یکی از اعضای گروه، ایستادیم. ایشون از مغازه‌شون میز آوردن و ساندویچ‌ها و اسپیکر رو روی میز چیدیم. ندای اسپیکر توی محل پیچیده بود و جلب توجه می‌کرد. تا اذان کارمون طول کشید. وقتی برگشتیم خونه، دیدم دخترم سفره رو پهن کرده و همسرم نون بربری تازه و داغ خریده بود. خیلی بهم چسبید، خستگی‌م در رفت. 🖊فهیمه زرقانی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*