eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.» شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد. گفتم: «صمد تو اینجایی؟!» هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن. گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!» گفت: «بیا بنشین کارت دارم.» نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.» گفت: «عیبی ندارد. کار واجب دارم.» بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.» ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.» گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.» گفتم: «حرف خیر بزن 💞خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!» قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.» بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.» خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!» اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.» بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.» سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. 💞از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستن ✍ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 ایجاد فتنه ای دیگر از...... چه کسانی در کشور به آمریکا کمک می کنند⁉️ #روشنگری دیگر از آقای زاکانی #دوراهی جنگ و صلح ایجاد دو قطبی کاذب به نام جنگ و صلح
اينگونه فرج مي آيد.mp3
15.89M
🔊 سخنان بسیار مهم حجت الاسلام امینی خواه درباره وضعیت پیش رو کشور تا #ظهور.. ▪️نقل فتنه های پیش رو... ▪️وعده های بزرگان در مورد آینده انقلاب ▪️اهمیت رهبری مقام معظم رهبری ▪️امتحاناتی که امام از آیت الله خامنه ای میگرفتند! ▪️پیش گویی های منتشر نشده بزرگان از وقوع انقلاب اسلامی و #ظهور 📅 تاریخ: ۱۳۹۸/۱۰/۲۳ 🔺 امینی خواه مدیا
✅ چرا ما هم معتقدیم کیمیا علیزاده سرکوب شد؟! ✍️ محمدرضا شکیبایی زارع 🔸 پس از مهاجرت به هلند، سؤالی برای همگان پیش آمد؛ مگر او در ایران چه کم داشت که مهاجرت کرد و از خودش به‌عنوان «سرکوب‌شده» یاد کرد؟ در یک نگاه، شاید بتوان پذیرفت که کیمیا علیزاده، یکی از زنان سرکوب شدۀ ایران است! نه تنها او، چه‌بسا همۀ زنان ایرانی، همانند او سرکوب شده‌اند! اما سؤال این است که چه کسانی آن‌ها را سرکوب کرده‌اند و چرا؟ 🔸 کیمیا علیزاده در هجده‌سالگی، اولین بانوی مدال‌آور ایران در المپیک لقب گرفت. تقدیرهای زیادی از او انجام شد و مورد توجه مسئولان و بزرگان کشور قرار گرفت. در چنین فضای جدیدی که برای «کیمیا» ایجادشده بود، او قطعاً یک «نیاز مهم» داشت. «کیمیا»ی قهرمان، نیاز به الگویی داشت که راه خودش را انتخاب کند و بزرگ‌شدن را یاد بگیرد. اما فضای موجود جامعه و مجموعۀ متولیان فرهنگی، الگویی را برای او نشان دادند که حاصلش شد «مهاجرت». ما با «سوپراستارسازی» و بزرگ‌کردن توئیت‌بازی‌های امثال «مهناز افشار» و دیگر سلبریتی‌ها، الگویی را پیش‌پای او گذاشتیم که در مسیر آن‌ها قرار گرفت. او نیز با وجود اینکه، بیشترین استفاده را از امکانات کشور برد، به‌راحتی مملکت خود را رها کرد و رفت. 🔸 ما رسانه‌ها به امثال «کیمیا» یادنداده بودیم که راه قهرمان ملی شدن، از لابه‌لای تاروپود دستکش «ننه‌عصمت» می‌گذرد نه پرتوقعی‌های امثال «مهناز افشار». سینمای ما چند سکانس از شکنجه‌هایی «مرضیه دباغ» را به‌تصویرکشیده است؟ ما چند پلان از زندگی «چریک پیر» را به کیمیا نشان داده‌ایم؟ 🔸 گفته شده است اکنون او قرار است تبعۀ کشور آلمان شود و برای این کشور به میدان بیاید. شاید اگر او تصویری از آن همسر جانبازی داشت که پرستار سرفه‌های حاصل از بمب شیمیایی آلمانی است، این راه را انتخاب نمی‌کرد. او قهرمان شد و ما به‌جای «الگو»، مسیر مهاجرت را به او نشان دادیم! 🔸 همان کیمیای ساده‌دلِ صمیمی در برنامۀ «خندوانه»، از دل فضای رسانه‌ای مسموم، دختر متوقع و متوهمی شد که به‌‍راحتی برای خیانتش به میلیاردها تومان از اموال مردم ایران، توجیه می‌بافد. آری! کیمیا علیزاده سرکوب شد اما نه در جامعۀ شهیدپرور ایران؛ که در سینما و رسانه‌های غالباً ضدقهرمان و بزدل‌پرور.
آنکس که زد به روی تو باید زند نقاب از من نگیر رو که شدم از خجالت آب هر شب کنار آهِ تو من آه می کشم در خاکِ بستر تو علی شد ، ابوتراب در بین بی محلیِ یک شهر ، فاطمه قنفذ به خنده ، جان مرا میدهد عذاب شرمنده ام از این که ورم کرده بازویت سهم تو تازیانه شد و سهم من طناب زهرا به خونِ محسنمان می خورم قسم روزِ قیامتی رسد و می شود حساب اعجل وفات ، قصه به جانم نشانده است زهرا همیشه ذکر تو بوده است مستجاب نه سال ، در کنار تو چون لحظه ای گذشت اینقدر بهر پر زدن خود نکن شتاب
⭕️تاکوهی هارتونیانس بانوی ارمنی اهل استان گلستان نقاشی لحظه شهادت و دست جدا شده سردار سلیمانی را برای نگهداری در موزه شهدای کرمان به خانواده این شهید اهدا کرد./فارس پلاس
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ سقط جنین ناقص الخلقه... نظر آیت الله خامنه‌ای
سخت آزرده شد و وقتِ سفر درد کشید بسکه از دست قضا، دستِ قدَر درد کشید تار میدید و شنیدم که حدودِ دو سه ماه با همان چشم ِ ورم کرده و «تر» درد کشید از همان لحظه که، گستاخیِ آتش گل کرد جگرش سوخت و از داغِ پدر درد کشید میخ با آتش و دیوار تبانی می کرد بیهوا تا که لگد خورد به «در»! درد کشید جانش آمد به لب و آنچه نباید می شد تا که شش ماهه پسر گشت سپر درد کشید پشتِ در آیه ای از سورۂ کوثر جان داد گفت «یافضّه خذیني» و کمردرد کشید با همان دست که با آه می آمد بالا دستمالی به سرش بست و چه سردرد کشید در خودش ریخت غمش را همۂ روز، ولی... شب چه بیتاب شد و تا به سحر درد کشید به علی(ع) گفت عزیزم به خدا رفتنی ام خودش از گفتنِ این حرف و خبر درد کشید بارها دست به زانو زد و برخواست علی(ع)... تا که تابوت بسازد چقدَر درد کشید!
🌸احکام🌸 🔶 سوال : در صورت پاسخ به گوشي همراه با اذکاري چون تکبير و.و.و. نماز نمازگزار چه حکمي دارد⁉️ 🔶 جواب: به طور کلي اگر نمازگزار کلمه‌اي را به قصد ذکر بگويد و هنگام گفتن ذکر، صدا را به قصد فهماندن مطلبي به ديگري بلند کند، اشکال ندارد ولي اگر فقط به قصد فهماندن به ديگري بگويد، نماز باطل مي‌شود. 🌸🍃🌸 🔷 احکام 🔶 سوال : اگر شخصي ناشنوا به دنيا آمده باشد و هيچگونه آموزشي براي صحبت کردن نديده باشد تکليف نماز آن شخص چيست؟ 🔶 جواب: ب واجب است که ياد بگيرد و نماز را انجام دهد و آنچه ذکر شده باعث سقوط تکليف نمي‌شود و اگر يادگيري نماز موجب عسر و حرج شديد باشد به هر مقداري که مي‌تواند بايد بخواند.
4_5893185843010470025.mp3
9.41M
🎤🎤 کربلایی سید رضا نریمانی ◾️ نوحه واحد حماسی بسیار زیبا و بصیرتی ◾️ هم دیانت فاطمه است ◾️ هم سیاست فاطمه است ◾️ الگو ی ما در دفاع ◾️ از ولایت فاطمه است 🇮🇷 #بسوی_دولت_اسلامی 🇮🇷 #مجلس_جوان_انقلابی 🇮🇷 #مقاومت_اسلامی
4_5877620202924933199.mp3
6.3M
🎤🎤 کربلایی سید رضا نریمانی ✍ ما گرفتار شماییم مدد یا زهرا 🇮🇷 #بسوی_دولت_اسلامی 🇮🇷 #مجلس_جوان_انقلابی 🇮🇷 #مقاومت_اسلامی
1_1878782.mp3
17.59M
🎤🎤 کربلایی سید رضا نریمانی ◾️ نوحه واحد بسیار زیبا تقدیم به خواهران زهرایی ◾️ #حجاب فاطمی عفاف زینبی 🇮🇷 #بسوی_دولت_اسلامی 🇮🇷 #مجلس_جوان_انقلابی 🇮🇷 #مقاومت_اسلامی
4_5830463506419287058.mp3
1.62M
🎵 #مداحی_شهدایی ✨میگم عاشقم ...💔 ✨اما خودم بهتر میدونم نالایقم ...😔 #بسیار_زیبا👌👌 #تلنگر🔔 ❤️ #سه_شنبه_های_مهدوی
‌چرا ز یوسف زهرا خبر نمی آید؟ چرا شب غم ما را سحر نمی آید؟ عزیزِ فاطمه "مهدی" بیا به مجلس ما مگر به روضه مادر پسر نمی آید؟! #سه_شنبه_های_مهدوی #ایام_فاطمیه #فاطمیه
بفرمائید نوش جان👆👆👆👆
شبتون روشن به نور حضرت ماه ... 🌕🌔🌓🌒🌑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری آمریکا سالهاست از دست قدرتمند حزب الله ضربه میخورد #سلامتی_فرمانده_صلوات
داستان شب👇👇👇👇👇
✨﷽✨ ❤️عاقبت شوخی با نامحرم 👈یکی از علمای مشهد می فرمود : ♦️روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم، جوانی آمد و مسئله ای پرسید. گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم؟ و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت. ❇️بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد. 🔶بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت: وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم. ☀️از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد؟ 🔷گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد. با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. . ◼️حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: یکی از گروه هایی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند. 📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم. زیاد وقتت رو نمی گیره...
امروزهم به پایان رسید الهی اگربدبودیم یاریمان کن، تافردایی بهترداشته باشیم خدایابه حق مهربانیت نگذارکسی باناامیدی وناراحتی، شب خودرابه صبح برساند. 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
و رسیدن به لذت بندگی 🔸🔹📊⚪️▫️🔹 قسمت پانزدهم 2 (شناخت ریشه ی گناهان) ⛔️هوای نفس همون "شیطان درونیِ انسان" هست. 🔴اون یه موجود بسیار دروغگو، احمق، لجباز، حسود، پر رو، فضول، مغرور و نامرد هست. در هر موقعیتی سعی میکنه "تا اونجا که میشه انسان رو به خطا بندازه". ⁉️یه سوال خیلی مهم رو حتما تا حالا چندین بار پرسیدید و احتمالا جوابی براش پیدا نکردید: ⭕️اینکه یه نفر با اینکه میدونه کارش اشتباه هست چرا اون کار رو انجام میده؟ ⁉️🤔 اونی که می دونه سیگار کشیدن اشتباهه و ضرر داره چرا سیگار میکشه؟ چیه؟ ایمان نداره به اینکه سیگار بد هست؟ ❗️ 🔴نه عزیزم. طرف حتی ممکنه دکتر هم باشه اما میبینیم بازم سیگار میکشه! کاملا هم "ایمان داره که سیگار براش ضرر داره". علت چیز دیگه ای هست.☺️ 👈🏼علتش اینه که "یه برنامه ی منسجم مبارزه با نفس نداشته". 🔶اونی که غیبت میکنه میدونه بد هست و انجام میده. اونی که حسادت میکنه، اونی که ارتباط با نامحرم داره و .... تقریبا 99 درصد گناهانی که انسان ها انجام میدن رو میدونن بد هست اما انجام میدن.درسته؟! علتش چیه؟ 🌺سرزمین لذت ها
😁خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم. 💞بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.» فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست. 💞صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم ✍ادامه دارد.....