eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ سقط جنین ناقص الخلقه... نظر آیت الله خامنه‌ای
سخت آزرده شد و وقتِ سفر درد کشید بسکه از دست قضا، دستِ قدَر درد کشید تار میدید و شنیدم که حدودِ دو سه ماه با همان چشم ِ ورم کرده و «تر» درد کشید از همان لحظه که، گستاخیِ آتش گل کرد جگرش سوخت و از داغِ پدر درد کشید میخ با آتش و دیوار تبانی می کرد بیهوا تا که لگد خورد به «در»! درد کشید جانش آمد به لب و آنچه نباید می شد تا که شش ماهه پسر گشت سپر درد کشید پشتِ در آیه ای از سورۂ کوثر جان داد گفت «یافضّه خذیني» و کمردرد کشید با همان دست که با آه می آمد بالا دستمالی به سرش بست و چه سردرد کشید در خودش ریخت غمش را همۂ روز، ولی... شب چه بیتاب شد و تا به سحر درد کشید به علی(ع) گفت عزیزم به خدا رفتنی ام خودش از گفتنِ این حرف و خبر درد کشید بارها دست به زانو زد و برخواست علی(ع)... تا که تابوت بسازد چقدَر درد کشید!
🌸احکام🌸 🔶 سوال : در صورت پاسخ به گوشي همراه با اذکاري چون تکبير و.و.و. نماز نمازگزار چه حکمي دارد⁉️ 🔶 جواب: به طور کلي اگر نمازگزار کلمه‌اي را به قصد ذکر بگويد و هنگام گفتن ذکر، صدا را به قصد فهماندن مطلبي به ديگري بلند کند، اشکال ندارد ولي اگر فقط به قصد فهماندن به ديگري بگويد، نماز باطل مي‌شود. 🌸🍃🌸 🔷 احکام 🔶 سوال : اگر شخصي ناشنوا به دنيا آمده باشد و هيچگونه آموزشي براي صحبت کردن نديده باشد تکليف نماز آن شخص چيست؟ 🔶 جواب: ب واجب است که ياد بگيرد و نماز را انجام دهد و آنچه ذکر شده باعث سقوط تکليف نمي‌شود و اگر يادگيري نماز موجب عسر و حرج شديد باشد به هر مقداري که مي‌تواند بايد بخواند.
4_5893185843010470025.mp3
9.41M
🎤🎤 کربلایی سید رضا نریمانی ◾️ نوحه واحد حماسی بسیار زیبا و بصیرتی ◾️ هم دیانت فاطمه است ◾️ هم سیاست فاطمه است ◾️ الگو ی ما در دفاع ◾️ از ولایت فاطمه است 🇮🇷 #بسوی_دولت_اسلامی 🇮🇷 #مجلس_جوان_انقلابی 🇮🇷 #مقاومت_اسلامی
4_5877620202924933199.mp3
6.3M
🎤🎤 کربلایی سید رضا نریمانی ✍ ما گرفتار شماییم مدد یا زهرا 🇮🇷 #بسوی_دولت_اسلامی 🇮🇷 #مجلس_جوان_انقلابی 🇮🇷 #مقاومت_اسلامی
1_1878782.mp3
17.59M
🎤🎤 کربلایی سید رضا نریمانی ◾️ نوحه واحد بسیار زیبا تقدیم به خواهران زهرایی ◾️ #حجاب فاطمی عفاف زینبی 🇮🇷 #بسوی_دولت_اسلامی 🇮🇷 #مجلس_جوان_انقلابی 🇮🇷 #مقاومت_اسلامی
4_5830463506419287058.mp3
1.62M
🎵 #مداحی_شهدایی ✨میگم عاشقم ...💔 ✨اما خودم بهتر میدونم نالایقم ...😔 #بسیار_زیبا👌👌 #تلنگر🔔 ❤️ #سه_شنبه_های_مهدوی
‌چرا ز یوسف زهرا خبر نمی آید؟ چرا شب غم ما را سحر نمی آید؟ عزیزِ فاطمه "مهدی" بیا به مجلس ما مگر به روضه مادر پسر نمی آید؟! #سه_شنبه_های_مهدوی #ایام_فاطمیه #فاطمیه
بفرمائید نوش جان👆👆👆👆
شبتون روشن به نور حضرت ماه ... 🌕🌔🌓🌒🌑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری آمریکا سالهاست از دست قدرتمند حزب الله ضربه میخورد #سلامتی_فرمانده_صلوات
داستان شب👇👇👇👇👇
✨﷽✨ ❤️عاقبت شوخی با نامحرم 👈یکی از علمای مشهد می فرمود : ♦️روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم، جوانی آمد و مسئله ای پرسید. گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم؟ و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت. ❇️بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد. 🔶بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت: وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم. ☀️از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد؟ 🔷گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد. با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. . ◼️حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: یکی از گروه هایی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند. 📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم. زیاد وقتت رو نمی گیره...
امروزهم به پایان رسید الهی اگربدبودیم یاریمان کن، تافردایی بهترداشته باشیم خدایابه حق مهربانیت نگذارکسی باناامیدی وناراحتی، شب خودرابه صبح برساند. 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
و رسیدن به لذت بندگی 🔸🔹📊⚪️▫️🔹 قسمت پانزدهم 2 (شناخت ریشه ی گناهان) ⛔️هوای نفس همون "شیطان درونیِ انسان" هست. 🔴اون یه موجود بسیار دروغگو، احمق، لجباز، حسود، پر رو، فضول، مغرور و نامرد هست. در هر موقعیتی سعی میکنه "تا اونجا که میشه انسان رو به خطا بندازه". ⁉️یه سوال خیلی مهم رو حتما تا حالا چندین بار پرسیدید و احتمالا جوابی براش پیدا نکردید: ⭕️اینکه یه نفر با اینکه میدونه کارش اشتباه هست چرا اون کار رو انجام میده؟ ⁉️🤔 اونی که می دونه سیگار کشیدن اشتباهه و ضرر داره چرا سیگار میکشه؟ چیه؟ ایمان نداره به اینکه سیگار بد هست؟ ❗️ 🔴نه عزیزم. طرف حتی ممکنه دکتر هم باشه اما میبینیم بازم سیگار میکشه! کاملا هم "ایمان داره که سیگار براش ضرر داره". علت چیز دیگه ای هست.☺️ 👈🏼علتش اینه که "یه برنامه ی منسجم مبارزه با نفس نداشته". 🔶اونی که غیبت میکنه میدونه بد هست و انجام میده. اونی که حسادت میکنه، اونی که ارتباط با نامحرم داره و .... تقریبا 99 درصد گناهانی که انسان ها انجام میدن رو میدونن بد هست اما انجام میدن.درسته؟! علتش چیه؟ 🌺سرزمین لذت ها
😁خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم. 💞بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.» فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست. 💞صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم ✍ادامه دارد.....
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم. 💞تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.» پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره. گفت: «قدم!» نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.» با تعجب نگاهش کردم. همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد. آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. 💞زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان!مقاومت کن تا نیروها برسند. آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.» دست هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم. گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!» گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم ✍ادامه دارد.....
👶👶👶👶تربیت فرزند👶👶👶👶 💠 از امام باقر (عليه السلام) روایت شده: 🔹 هنگامی که کودک به سه سالگی رسيد به او بگويند هفت مرتبه بگويد لا اله الّا الله 🔹 در چهار سالگی به او بگويند که هفت مرتبه بگويد محمد رسول الله 🔹 در پنج سالگی رويش را به قبله متوجه كنند و به او بگويند كه سر به سجده بگذارد 🔹 در پايان شش سالگی ركوع و سجده صحيح را به او بياموزند 🔹 و در هفت سالگی به طفل گفته شود: دست و رويت را بشوی و پس از آن به او گفته شود: نماز بخوان. 📙مكارم الاخلاق، ص 115
✅ آنچه رهبری درباره حاج قاسم نگفت‼️ 🔹 رهبر معظم انقلاب در فرمایشات اخیر خود به یک خصوصیت بارز و شاخص شهید سلیمانی که یکی از اصلی ترین و مهم ترین ویژگی های ایشان هم در حوزه گفتار وهم در عرصه عمل  بود اشاره ای نکردند، نه از این جهت که معظم له اطلاعی از این مشخصه بارز شهید نداشتند بلکه بهتر از هرکسی رهبر معظم انقلاب به این ویژگی شهید واقف بودند اما از آنجا که این موضوع به شخص و جایگاه والای ایشان برمی گشت از اشاره مستقیم به آن خودداری فرمودند. آن موضوع اعتقاد قلبی و راسخ حاج قاسم به "ولایت فقیه" و مسئله ولایتمداری بالای ایشان بود. 🔻آنچه در ذیل می آید تنها بخش کوچکی از جملات ارزشمند شهید سلیمانی راجع به جایگاه رفیع ولی فقیه است: 🔹 مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می‌کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می‌شناسم. الان ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را می‌شناسم، علمای پاکستان را می‌شناسم، علمای حوزه خلیج فارس را می‌شناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیت‌الله العظمی خامنه‌ای» است. 🔹 من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و می‌شناسم آنها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آنها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاست‌شناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازی‌های سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این نظام است. (کنگره شهدای کرمان- ۱۳۸۹) 🖌 ( کارشناس زمانه )
خسته‌بودیم و زخمی و بی‌تاب ، اوجِ بی‌رحمی زمستان بود. روز‌‌ها آه بود و شب‌ها سوز، عمرِ دی‌ماه رو به پایان بود. صبحِ یک جمعه بینِ اشک و دعا، خبری تلخ از عراق رسید. نیمه‌شب در ضیافتی خونین، زائری از دمشق مهمان بود. روی زانوی سیّدالشّهدا، داد آرام جان ابومهدی🕊 روح آرامِ حاج‌قاسم نیز، در هم‌آغوشی شهیدان بود🕊 اشک و لبخند با شهادت و فتح، رازِ اعجازِ حاج‌قاسم شد. نقشی از خونِ سرخِ سلمان‌ها، روی انگشترِ سلیمان بود فتحِ‌ عین‌الاسد به‌ غرّشِ‌ خشم، لشکرِ ۲۵ میلیونی قصّه‌ی آتش و هواپیما، امتحاناتِ سختِ ایران بود نفسِ شهر بند آمده بود، از ترافیک و دود و فتنه و ننگ شهر با سرفه‌های پی‌در‌پی ، سخت چشم‌انتظارِ باران بود ناگهان از ستادِ استهلال، خبر آمد که ماه در راه است✨🌙 ظهرِ جمعه امامِ آرامش، در مصلّای شهرِ تهران‌ بود🌹
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ چهارشنبه 👈2 بهمن 1398 👈26 جمادی الاول 1441👈22 ژانویه 2020 🕋مناسبت های دینی اسلامی. 🕋روز اتشباران و منهدم شدن کعبه با منجنیق به دستور یزید ملعون 🎆امور اسلامی و دینی. 📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند ان شاءالله. 📛امور ازدواجی خوب نیست امکان جدایی دارد. ✅صدقه منفعت فراوان دارد. 👶برای زایمان مناسب و نوزاد عمری طولانی دارد. ان شاءالله. 🚘مسافرت اگر ضروری باشد حتما حتما با صدقه همراه باشد. 🔭احکام و اختیارات نجومی. ✳️شکار و صید. ✳️امور کشاورزی. ✳️دید و بازدید. ✳️و دیدارهای سیاسی نیک است. 💉💉حجامت خون دادن فصد خوب و موجب خلاصی از مرض است. 💇‍♂💇اصلاح سر و صورت خوب است 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 27 سوره مبارکه نحل است قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین..... و مفهوم ان این است که جاسوسی خبری به خواب بیننده برساند و او در صدد تفحص براید و معلوم شود که خبر راست بوده . و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید. ✂️ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
❤️جانم فدای امام خامنه ای❤️ ای علمداران علمداری کنید رهبر اسلام را یاری کنید بازهم در غربتی پْر از خروش "اَین عمار" علی آید بگوش گوئیا که شام عاشورا شده عشق در این امتحان معنا شده رفتنی ها می روند از کربلا کیست تا باقی بماند بر وفا عشق را بار دگر احیا کنید گوش جان خویشتن را وا کنید رهبری بیدار دل فریاد زد شعله ها بر جان استبداد زد بی بصیرت، عالمی در غفلت است بی بصیرت، دین حق در غربت است سعی در راه شریعت لازم است در ره ایمان بصیرت لازم است دل به سوی کربلا پر می زند نبض ما با نبض رهبر می زند ما دل خود را به رهبر می دهیم ما به فرمان علی سر می دهیم جلوۀ ایمان ز رویش منجلی است رهبر بیدار ما "سید علی" است