✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
💭پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره.
💭اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!» یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
💭مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راهحل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
💭پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
✅خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
✨حدیثی از معصوم ✨
🌹امام کاظم(علیه السلام)مےفرمایند:
زراعت درزمین هموار می روید، نه برسنگ سخت!
و چنین است که حکمت در دلهای متواضع جای
می گیرد نه در دل های متکبر. خداوند
متعال ،تواضع را وسیله عقل، و تکبر را وسیله
جهل قرار داده است.
📚تحف العقول،ص۳۹۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
امام خامنهای: همه
دستگاههای کشور با وزارت بهداشت
که در صف مقدم مقابله با بیماری قرار
دارد، همکاری کنند و امکانات مورد
نیاز خود را در اختیار آن قرار دهند.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#ولادت_امام_جواد_ع
امشب رضويون شادند همه
دل در حرم رضا نهادند همه
عيدى ولادت از پدر مى گيرند
خشنود ز مقدم جوادند همه
#میلاد_امام_جواد_ع_مبارک
مداحی آنلاین - جانی و جانان تویی - محمود کریمی.mp3
11.01M
#میلاد_امام_جواد(ع)
جانی و جانان تویی
تفسیر قرآن تویی
🎤 #محمودکریمی
"خاطرات طنز جبهه
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق نداره رانندگے کنه😓!
یه شب داشتم مےاومدم كه یکے کنار جاده، دست تکان داد
نگه داشتم سوار كه شد،
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت مےروندم و با هم حرف میزديم!
گفت: مےگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!
راست میگن؟!🤔
گفتم: فرمانده گفته!
زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتے فرمانده باحالمون...😄
مسیرمون تا نزدیکے واحد ما، یکی بود؛
پیاده که شد، دیدم خیلے تحویلش مےگيرن!
پرسيدم: کے هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😐😂
فرمانده مهدی باکری
🔰 #کلام_شهید
«...فرمانده خوب کسی است که نیروهایش را همیشه در حالت آمادگی برای حماسهآفرینی و شهادت نگه دارد. کسی است که همیشه پیشمرگ نیروهایش باشد و برای تقویت روحیه فداکاری، در آنها هم رنگ آنان گردد»...
#شهید_جواد_دل_آذر
💕💕💕
#تلنگر
بالاترین تنبیه:
وقتی حضرت موسی (ع) خواست به کوه طور برود کسی به او گفت:
به پروردگار بگو این همه من معصیت میکنم،چرا من را تنبیه نمیکنی!؟
خداوند به حضرت موسی گفت، وقتی رفتی به او بگو:
بالاترین تنبیهات این است که نماز میخوانی و لذت نماز را نمی چشی...
آیت الله حق شناس(ره)
💕💕💕
#حکایت_رزق_و_روزی :
دوش حمام رو ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است.
رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره
💕💕💕
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی💖
قسمت ۴۰
🔹🔗🔸🔗🔹
#برای_عبد_شدن ۷
1⃣ خدا به ما دستور داده چون خیلی دوستمون داره
( بی نهایت😊)
2⃣دلیل دومی که خدا به ما دستور داده اینه که:
با دستور
"تکبر و منیت" ما رو بزنه.
👆✔️💪
اگه انسان صرفا "کار خوب" انجام بده👇
👈باعث میشه "هوای نفسش قوی تر بشه"
😈
و در نهایت بدبختش کنه.
ما هر کار خوبی که انجام میدیم👇
🔴یه مقدار "تکبر" هم در کنارش سبز میشه!
و این تکبر 👇
انسان رو به زمین خواهد زد.
⛔⛔⛔
🔴مثلا طرف میره صف اول نماز جماعت توی مسجد
وقتی بیرون میاد و به دیگران نگاه میکنه یه حسی داره
میگه به به!😈
من چقدر مومنم!😇
👈این بی دینا نمیان مسجد! اما "من" میام!😒
چی؟ من!!!😨
⛔تو که قرار شد با عبادت، "من" خودت رو بزنی!😒
🔴اگه اینجوریه که عباداتت توی سرت بخوره!
😣😞😱
#مراحل_عبد_شدن
#لذت_عبودیت
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بودو من از همونجا ڪامران رو شناختم.لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.هردو از ماشین پیاده شدند.مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد .ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
– سلام!!مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟!بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده.یڪ سرے قوانین خاصے هم داره.ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم.اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روزخوبے رو آرزو ڪرد.او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.وحدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی