eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
عبدی که بود پست و هوسران تر از همه برگشته سر به زیر، پشیمان تر از همه از خود فرار کرده غلام فراری ات سوی تو بازگشته گریزان تر از همه یا که مرا مقابل این خوب ها بزن یا که مرا ببخش نمایان تر از همه از روی جهل، حال خوشی را که داشتم بر معصیت فروختم ارزان تر از همه وقتی سلاح اشکِ مرا غفلتم گرفت ماندم میان معرکه حیران تر از همه غیر از تو ای کریم کسی می خرد مگر؟! آن را که بی بها شد و ویران تر از همه من ناامید نیستم از لطف و رحمتت هستم اگر چه بی سر و سامان تر از همه خواهی گرفت روز حساب و کتاب خلق بر نوکران فاطمه آسان تر از همه دلبسته ام به لطف کریمان، در این میان بر رحمت حسین فراوان تر از همه بالای تل زینبیه آه می کشید اُخت الحسین پاره گریبان تر از همه بر نیزه تکیه داد ولی باز نیزه خورد شاهی که بود زخمی و عطشان تر از همه
شرح حال بیچارگی ام از سرِ عصیانِ زیاد است از فرطِ گنه حاصل یک عمر ، به باد است بر عاشقِ هجران زدهٔ درد کشیده جان دادنِ در بادیهٔ وصل ، مراد است در مدرسه عشق فقط حرف زِ عشق است خوش آنکه مُزَیّن به چُنین علم و سواد است در مُلکِ خُلوص و شرف و صِدق و سعادت بازار ریا سخت خراب است و کساد است اینکه همگی عاشق پیغمبر و آلیم خِیری است که بر ما زِ کرم فاطمه داده است باید که پیِ راه و مرام شهدا رفت جنگیدنِ با نفس ، تعاليِ جهاد است هستیم همه سائلِ سلطان خراسان که راه ورود حرمش بابِ جواد است ما غیر گدایی به خدا هیچ نداریم این سینه زنی هاست که در حشر ، عِماد است ما غمزدهٔ داغ امامُ الشُّهداییم با یادِ حسین این دل ماتمزده شاد است لعنت به کسی که سرِ او تشنه جدا کرد آن رو سیَهِ پست ، که ابلیس نهاد است
. خدایا منم بنده ی روسیاهی به دوشم بود بار جرم و گناهی به حق زینب گل بیت حیدر در این ماه رحمت به من کن نگاهی نگریارب غرق عصیانم ببخشاای حی سبحانم خدای من ای خدای من(۲) شدم از کرامت در این ماه رحمت کنار خوان عطای تو دعوت ببخشا یارب تو جرم و گناهم که داری بر کل عالم محبت به دل من شور و نوا دارم در این عالم من تو را دارم خدای من ای خدای من زفرط گنه قلب مهدی شکستم ولی آمدم ،من ز عالم گسستم در این ماه رحمت به دستان خالی دوباره به یاد تو یارب نشستم منم یا رب عبد شرمنده خدای من هستی بخشنده خدای من ای خدای من نگر بر حال من دل شکسته ز بار گناهان دگرگشته خسته نمودی مرا دعوتم ای خدایا دلم را به امید عفو تو بسته تو هستی یار و حبیب من به درد منی تو طبیب من خدای من ای خدای من به گلزار عصمت چو خارم خدایا گنه گشته ،کوله بارم خدایا تو دادی نویدم تو هستی امیدم کسی را به جز تو ندارم خدایا به درگاه تو من بد و پستم محبت کن تو بگیر دستم خدای من ای خدای من
✴️ 10 اردیبهشت 1399👈5 رمضان 1441👈29 آوریل 2020 🕋مناسبت های دینی اسلامی. 🇮🇷روز ملی خلیج همیشه فارس 🎆امور اسلامی و دینی. 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند ان شاءالله. 👶برای زایمان مناسب و نوزادش حالش خوب است. 📛از قسم دروغ پرهیز شوددکه زود جزا داده شود. 📛ملاقات های سیاسی نیز خوب نیست. 🚘مسافرت مکروه و اگر ضروری باشد با صدقه همراه باشد. 🔭احکام و اختیارات نجومی. ✳️خرید ملک و کالاهای مورد نیاز و.... ✳️امور کشاورزی و زراعی. ✳️و کندن چاه و قنات و ابراه نیک است. 💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه. مباشرت خوب و فرزند یا عالم گردد یا حاکم. 💉💉حجامت خون دادن فصد خوب نیست و موجب زردی رنگ است. 💇‍♂💇اصلاح سر و صورت خوب و باعث سرور و شادیست. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 6 سوره مبارکه انعام است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن مکناهم فی الارض. و مفهوم ان این است که چیز ناخوشایندی به صاحب خواب برسد مثلا از منفعتی بیفتد و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید. ✂️ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
.: ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻇﻬﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﮔﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ😋😋 ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﺠﺮﯼ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯽ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﯼ؟؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ😌😌😅 ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﻫﺎ😨😂😂
‼️احکام جنابت و روزه 🔷اگر شخصی در ماه مبارک رمضان با آب نجس غسل کند و بعد از چند روز متوجه شود که آن آب نجس بوده است، روزه‌های او محکوم به صحت است. 🔷 کسی که در شب ماه رمضان وظیفه دارد غسل کند، اگر به دلیل تنگی وقت یا مضر بودن آب و امثال آن نتواند غسل کند، باید تیمم بدل از غسل به‌جا آورد. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چه چیزی به درد آخرت میخوره (ره) 🌸🌿 شکر خدا را که در پناه حسینم 🌸🌿 گیتی از این خوبتر پناه ندارد 1⃣ اهل بیت علیهم السلام 2⃣ تقوا(انجام واجبات و ترک محرمات)
1_200335906.mp3
3.39M
🎙 🔰 اسمتو بردم زیر بارون بارون گریه کرد تربت گذاشتم لای قرآن قرآن گریه کرد
مداحی آنلاین - تنهاترین - مهدی رسولی.mp3
2.97M
🌙 ویژه اومدم تنهای تنها من همون تنهاترینم 🎤حاج مهدی رسولی... 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
4_5764793404923839672.mp3
3.07M
اهمیت نماز شب 👆👆 مرحوم آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی، به نقل از استادشان فرموده بودند: ما ندیدیم کسی به جایی برسد و اهل نماز شب نباشد!. 🍃علیکم بصلاة اللیل
امشب گناهِ دل را با آبِ توبه شستم من با خدای خوبم عهدی دوباره بستم  گفتم که بارالها! من عبدِ رو سیاهم چون پرده ی حیا را با هر گنه گسستم از لطفِ بیکرانت یک فرصتی دگر ده شاید که فائق آیم از هر چه فعلِ پستم خود شاهد و گواهم در ورطه ی گناهم بر خوانِ رحمتِ تو بی معرفت نشستم در شکرِ نعمتِ تو من فاقدِ سپاسم در کفر و ناسپاسی آخر بگو که هستم؟ آگه ز هر خطایم امّا سر از ندامت در دفترِ تمرّد تقصیرِ در الستم اغماض از خطا کن این رو سیه ببخشا آن روز اگر تو دادی پرونده ام به دستم یارب تفضّلی کن بر بنده ی حقیرت در کوی حق پرستان از جان تو را پرستم  ای منتهای رحمت بر من عنایتی کن گر چه سر از جهالت عهدِ تو را شکستم یا رب ز درگهِ خود این روسیه مرانی من هر که هر چه هستم آن بنده تو هستم!
1.mp3
5.96M
کتاب صوتی حاج قاسم جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی قسمت اول 🌸🌸🌸🌸
ترتیل جزء05 - غامدی www.jea.ir .mp3
6.02M
🔊 ترتیل قرآن - جزء5 - سعدالغامدی
ترتیل جزء05 - منشاوی www.jea.ir .mp3
7.14M
🔊 ترتیل قرآن - جزء5 - منشاوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترتيل جزء04 - پرهيزكار www.jea.ir .mp3
6.31M
🔊 ترتیل قرآن - جزء4 - پرهیزکار
💚 سراپا من گرفتارم اباصالح دعایم کن برایت عبد سربارم اباصالح دعایم کن گنهکارم، بدم، بی چاره ام، آلوده دامانم تمام آلوده رفتارم اباصالح دعایم کن😞
حاج کمیل گفت:معذرت میخوام!! همین جمله ی کوتاه هم براش سنگین بود.دستهاش رو با کلافگی روی صورتش کشید ونفسش رو بیرون داد. بلند شد و دور اتاق راه رفت.چند دور زد تا بالاخره مقابلم ایستاد. _حاج آقا قصد بدی از گفتن اون حرفهانداشتند.ایشون نگران شما هستند.. لبخند تلخی زدم. _نگران من نه..نگران شما و خانوادتون..البته حق هم دارن..من واقعا برای شما و خانوادتون ننگم.. او داشت دیوونه میشد. بلند بلند نفس میکشید. کنارم زانو زد و زل زد به چشمهام. _اینطوری تا نکن رقیه سادات خانوم..شما خودت بهتر میدونی که حاج آقا نگران شما هستن.خودشون گفتن شما از خودمونید با حرص گفتم:نیستم! من از شما نیستم! اگه از شما بودم گنهکار نبودم..گذشته م سیاه نبود..بخاطر من سر شما نمیشکست..من یک لکه ی ننگم وسط اعتبار خانوادگی شما.. چرا؟؟؟ چرا حاج کمیل از من خواستگاری کردید؟! شما که گفتی منو دوستم داشتی..پس چرا حاج آقا گفتن به رسم یتیم نوازی … بالاخره گریه ام گرفت.. او محکم بغلم کرد..نفسهاش بیشتر و بیشتر میشد.. ومن بلند بلند روی اون شونه ها اشک میریختم. گفت: به جدتون قسم اینطور نیست..حاج آقا شیوه ی خودشونو دارن..اعتقادات و افکار خودشون و دارن..من ..من سرم رو از روی شونه اش برداشت و صورتم رو مقابل صورتش گرفت. با چشمهایی که صداقت و اطمینان ازش می بارید گفت: به اسمت قسم من بهت ایمان دارم..شما اصلا برای من لکه ی ننگ نیستی. .برای هیچ کدوممون نیستی..حتی برای حاج آقا. .من عاشقتم.. سرم رو تکون داد وبا تاکید بیشتر گفت: گوش کن!!! من عاشقتم!بخاطر همین الان جانشین الهامی.. سرم رو رها کرد و کنارم به مبل تکیه داد و زانوانش رو بغل گرفت! گفت: شما خیلی مونده تا حاج آقا رو بشناسی. ایشون فقط به حضور اون دختر تو مسجد خوش بین نیستند.. اون داشت مدام حرف اون دختر رو میزد در حالیکه من فقط یک سوال ذهنم رو درگیر کرده بود نه نسیم!! به سمتش چرخیدم و با صورتی گریون دوباره پرسیدم:حاج کمیل،من به اون دختر کاری ندارم..من از اون متنفرم..الان مساله ی اصلی یک چیزه..اونم گذشته ی منه..شما نگفته بودی که خونوادتون از گذشته ی من مطلع هستند.شما نگفته بودی که پدرتون مخالف این وصلت بوده.من فقط دنبال یک جوابم.اعتراف کنید..اعتراف کنید که این وصلت فقط بخاطر رضایت پروردگار بود نه رضایت شما! هق هقم بیشتر شد. _بهم بگید چرا خودتون و اعتبارتون رو فدای یک دختر بی سروپا کردید؟؟ چرا اجازه دادید بهتون مهر بوالهوسی بخوره؟؟ سرش رو با تاسف تکون داد. نگاهش پر از اشک شد. میخواست چیزی بگه ولی حرفش رو میخورد! با بغض گفت:میدونی درد من چیه؟!!! درد من اینه که من شما رو باور کردم شما منو باور نکردی..دست مریزاد رقیه خانوم..دست مریزاد سید اولاد پیغمبر… اینو گفت و بلند شد. داشت میرفت سمت اتاق ولی دوباره برگشت سمتم. موقع حرف زدن فکش میلرزید: _حتما در شما چیزی دیدم که به همسری اختیارت کردم..چیزی که خودت ندیدیش.به والله ندیدش..که اگر میدیدیش اینطوری درمورد خودت حرف نمیزدی.. او به سبک خودش عصبانی بود. این رو میشد از بکار بردن افعال دوم شخصش فهمید. سرم درد میکرد.دستم رو حایل سرم کردم وناله زدم. خدایااا من واقعا خسته ام..از این همه شک و تحقیر خسته ام..کی گذشته ی من و پاک میکنی؟! کی میتونم خودم رو باور کنم..؟؟ به دقیقه نکشید با یک لیوان آب کنارم نشست. از میان پلکهای خیسم نگاهش کردم. چه آرامشی میدادن بهم اون یک جفت چشم نا آروم!! آب رو از دستش گرفتم ولی نگاهم رو نه!! من به اون چشمها احتیاج داشتم!! اونها به من اعتماد میداد! عشق میداد! از همه مهمتر اونها به من صبر و آرامش هدیه می داد. نجوا کردم:ببخشید که ناراحتتون کردم.. پیشونیم رو بوسید.یک بوسه ی طولانی! _دوستت دارم… ومن طبق عادت تا صبح مرور کردم همین یک کلمه را(دوستت دارم)!!! شب بعد تصمیم گرفتم به مسجد نرم. شاید اگر نسیم می دید که من مسجد نمیام دیگه اونجا رفت وآمد نمیکرد. تا چند روز مسجد نرفتم و تلفنی از فاطمه اخبار نسیم رو میگرفتم.فاطمه میگفت نسیم هرشب به مسجد میاد و سراغ منو میگیره. حتی چندبار اصرار کرده که فاطمه شماره ی تماسی از من بهش بده ولی فاطمه هربار به بهانه ای سرباز زده.! روزهای بعدی فاطمه میگفت که نسیم دیگه مسجد نمیاد. ته دلم عذاب وجدان داشتم. . اگه نسیم حس کرده بود که من بخاطر دست به سر کردن او به مسجد نمیام و ازمن نا امید شده باشه و دوباره برگرده به روزای اولش اون وقت تکلیف من چی میشد؟ چرا اون زمان توقع داشتم همه توبه ی منو باور کنند ولی  من دوست ده ساله ی خودم رو باور نکردم و ازش فرار کردم؟! ادامه دارد... نویسنده:
وقتی کسی تو را میرنجاند، ناراحت نشو، چرا که این قانون طبیعت است... درختی که شیرین ترین میوه ها را دارد، بیشترین سنگها را می خورد...
یه شب درمورد افکارم نسبت به مسجد نیومدن نسیم تلفنی صحبت کردم. او هم بعد از شنیدن حرفهام سکوت مدت داری کرد و گفت:شاید حق با تو باشه..فقط خدا از نیات آدمها خبر داره..ولی احتیاط هم شرط عقله.پرسیدم:تو درمورد منم محتاط بودی؟! او انتظار چنین سوالی نداشت. این رو از سکوتش فهمیدم!!! گفت: توکل کن به خدا.از خدا بخواه اگه برات خیره نسیم و دوباره ببینی در غیر این صورت ازت دورش کنه.. یک الهی آمین بلند گفتم.چون دعای خوبی بود. شب شهادت دوم بود.مسجد مراسم داشت و من دلم پرمیکشید برای روضه و عزاداری تو مسجد.از اونجایی که مطمئن شده بودم نسیم دیگه به مسجد نمیاد تصمیم گرفتم با حاج کمیل به اونجا برم. دم حیاط که ازهم  جدا میشدیم با همون حیای همیشگی گفت: یادتون نره..دعای قنوتتون رو.من دلم غش میرفت برای این ابرازهای عاشقانه ی او.. گفتم:حاج کمیل امشب شما روضه ی مادرم و بخون..دلم یه دل سیر گریه با صوت حزین شما میخواد. او دستش رو روی چشمش گذاشت و با یک التماس دعا وارد مسجد شد. وقتی وارد مسجد شدم همه ی دخترها به سمتم اومدند.راضیه خانوم و مرضیه خانوم هم همراه مادرشوهرم مهمان مسجد بودند. از روی اونها خجالت میکشیدم. بعد از شنیدن حرفهای پدرشوهرم دیگه نمیتونستم لبخندهای اونها رو باور کنم.مدام این فکر آزاردهنده در ذهنم چرخ میزد که مبادا اونها فقط بخاطر برادر و پسرشون منو تحمل میکنند؟! اونها طبق عادت همیشگی با دیدنم تمام قد به احترام بلند شدند.من دست مادرشوهرم رو بوسیدم و راضیه خانوم و مرضیه خانوم رو بغل کردم. همه با دیدن ما با لذت و تحسین نگاه میکردند.شاید اونها فکر میکردند من احساس خوشبختی میکنم ولی واقعا اینطور نبود.من بازهم آرامش نداشتم. اونها کنار خودشون برام جا باز کردند و به اتفاق نشستیم. هرچند دقیقه یکبار سرم رو برمیگردوندم تا بلکه چشمم بیفته به فاطمه.دلم براش تنگ شده بود. نماز اول رو خوندیم ولی خبری از فاطمه نبود.در حین گفتن تسبیحات دوباره سرم رو به عقب برگردوندم که چشم تو چشم نسیم شدم او چند ردیف عقب تر ایستاده بود و فکر کنم دنبال من میگشت. برای اینکه خودم رو به ندیدن بزنم خیلی دیرشده بود.با اضطراب سرم رو به حالت قبل چرخوندم که راضیه خانوم با لبخندی پرسید:منتظر کسی هستید؟ متقابلا لبخند زدم:قرار بود فاطمه جون بیاد ولی دیرکرده.. راضیه خانوم با همون لبخند همیشگی گفت: ان شالله میاد. صدای سلام بلند نسیم بند دلم رو پاره کرد. برگشتم و سلام دادم. او که ماهیت خانواده ی همسرم رو نمیشناخت بی توجه به اونها شروع کرد به گله گذاری! _بابا بی معرفت کجایی؟ ! هی چندوقته میام میبینم نیستی.دیگه با خودم گفتم اگه این دوست جدید وبدعنقت شماره تو نداد دنبال شوهرت راه میفتم آدرست رو پیدا کنم. خانواده ی حاج مهدوی با تعجب چشم دوخته بودن به صورت او.!! من اینقدر از بی ادبی و وقاحت او در بهت و حیرت بودم که زبانم بند اومده بود. باز هم صدای مکبر به فریادم رسید که دستور قیام میداد! به لطف نسیم هیچ چیز از نماز نفهمیدم.فقط به جملاتش فکر میکردم و آرایش غلیظی که داشت .اگر میشد وقت قنوت جای دعا به خودم وشانسم لعنت می‌فرستادم که نسیم بعد از چندروز غیبت درست روزی سرو کله ش پیدا شد که من مسجد اومدم.وبدتر از اون باید همین امشب هم خانواده ی حاج کمیل مهمان مسجد میبودند. سلام نماز رو که دادیم تسبیحاتم رو طولانی کردم تا نسیم باهام حرف نزنه. ولی نسیم که این چیزها حالیش نبود.همینطوری یک ریز کنار گوشم با صدای بلند حرف میزد: _میگم مامانم و آوردم خونه خودم.اول قبول نمیکرد ولی راضیش کردم.تو چرا مسجد نمی اومدی؟یه شماره هم که بهم ندادی.این دختره..فاطمه..هیچ ازش خوشم نمیاد! با اون قیافه ش..خیلی رو مخه.خودشو خیلی عقل کل فرض میکنه. .من که میگم حسودیش میشه من دوباره باهات رفیق شدم میخواد بینمونو به هم بزنه وگرنه تو این قدر نامرد نیستی تو این شرایط تلفنتو ازم دریغ کنی. صورتم از شرم سرخ شده بود.الکی لبم رو تکون میدادم که فکر کنه دارم ذکر میگم. یک دفعه تسبیحمو کشید و با خنده گفت: بسه دیگه بابا توام!! ببینم تسبیح از این درست درمون تر نداری؟!اینکه همه جاش وصله پینه خورده!! چرا یکی از مهره هاش رنگش با اونای دیگش فرق داره؟! با شماتت نگاهش کردم و تسبیح رو ازش گرفتم. گفتم: یک شب یه دیوانه ای پاره ش کرد به این روز افتاد!! او که معنی کنایه مو گرفته بود با تمسخر گفت: بعد اون وقت اون عاقله چیکار کرد؟؟ ازغیض جوابش رو ندادم. دوباره رفت سروقت فاطمه! _چرا نمیومده پس این دوستت؟ گفتم:نمیدونم! نگرانشم.. _خوشبحالش واقعا میشه بگی چیکار کرده که اینقدر تو دلت جا داره؟ والا من که هم باحالترم هم خشگلتر!هم با مرام تر. ادامه دارد... نویسنده:
روی شانه ی نسیم زدم وگفتم:اینها تو رفاقت ملاک نیست.هرچند که فاطمه از این مثالهات مستثنی هم نیست. او خندید:واقعا خیلی کج سلیقه ای!! فاطمه خوشگله؟ ؟بابا ولمون کن عینهو شیربرنج میمونه با اون دماغ درازش.. دیگه واقعا داشت از حد فراتر میرفت. اخم کردم:لطفا غیبت نکن..اگه اومدی مسجد پس سعی کن آدابش رو رعایت کنی.. او بجای خجالت دوباره خندید. مادرشوهرم ازبین دخترهاش نگاهم کرد. پرسید: رقیه سادات جان ایشون رو معرفی نمیکنی؟ وااای این یعنی ته بدبیاری! با من من گفتم:ایشون یکی از بچه های جدید مسجده.. راضیه خانوم پرسید:ظاهرا ار قبل آشناییتی هم با هم داشتید. درسته؟ من که شرم داشتم از اعترافش ولی نسیم با افتخار و آب و تاب گفت:بله ما با هم دوستای دانشگاهی بودیم. چندساله باهم رفیقیم. من بدنم خیس عرق شد. به نسیم خانواده ی حاج کمیل رو معرفی کردم. او که فکر نمیکرد اونها با من نسبتی داشته باشند رنگ وروش تغییر کرد ویواشکی بهم گفت:واقعا که..پس چرا زودتر بهم نگفتی اینقدر چرت وپرت نگم؟! اتفاقی که نباید می افتاد افتاد.. شاید حتی نسیم ته دلش از این جریان خشنود بود. مادرشوهرم خطاب به من گفتند:ایشون شوخ هستند؟ من که دست وپام رو گم کرده بودم گفتم:بله خیلی..یک وقت حرفهاشو جدی نگیرید..ایشون مدلش اینطوریه.. او موشکافانه به تمام زوایای صورت نسیم دقت کرد و بعد با لحن معنی داری گفت:بله کاملا پیداست.. ای لعنت بهت نسیم که بخاطرت من تو این شرایط بارداری باید متحمل  چنین فشارها و اضطرابهایی بشم. راضیه خانوم کنار گوشم گفت:خیلی با خودت فرق داره. . زل زدم به چشمش! طبق معمول لبخند همیشگیش رو نثارم کرد.اینبار دست سردم رو بین دو دستان گرم ومهربونش گذاشت و با مهربانی نوازشش کرد. از مهربانی او چشمهام پراز اشک شد. با اخم و تعجب نگام کرد. دستم رو مقابل لبهاش برد و در مقابل چشم نسیم بوسید.. خیلی خجالت کشیدم .من نمیدونستم چنین قصدی دارن وگرنه هرگز اجازه نمیدادم دستم رو ببوسند! با شرمندگی گفتم این چه کاری بود کردید راضیه خانوم؟ او شانه هام رو فشرد و با افتخار گفت:دست ساداته..اونم چه ساداتی..پاک، زیبا، مهربون.. سرم رو که چرخوندم سمت نسیم، با چشمانی قرمز و صورتی سرخ نگامون میکرد. نمیدونم سرخی چشمهاش از حسرت و احساسات بود یا آتش حسادت در چشمهاش زبانه میکشید؟ شاید هم من بی جهت نگران بودم و بخاطر بدبینی م به او تمام حرکتها و رفتارهاش منفی بنظرم میرسید. مراسم آغاز شد. نسیم بعد از معرفی خانواده ی همسرم کلامی حرف نزد و چهار زانو نشسته بود و دست راستش رو زیر چونه گذاشته بود، با دست دیگرش مهرش رو بازی میداد! خیلی دلم میخواست بدونم به چه چیزی فکر میکنه.. هرازگاهی دست آزادش رو ، کنار چشمش میبرد و من حس میکردم داره آروم آروم گریه میکنه. دلم براش سوخت. نسیم با همه ی بدیها و غیر قابل تحمل بودنش شخصیت ترحم انگیزی داشت. مطمئن بودم که او از ته قلبش دوست داره خوب باشه مثل همه ی آدمها ولی این عادت بد دردیه!! او عادت کرده بود به بد بودن! روضه که شروع شد هق هق نسیم جون گرفت.بلند بلند گریه میکرد و داد میزد. ماااامان مااامان خدایا مامانم و ازم نگیرررر.. خدا جون غلط کردم.. در تمام مسجد صدای هق هق و ناله ی او پیچیده بود.راضیه خانوم کنار گوشم پرسید:مادرشون مریضند؟ من که از گریه های جگرسوز نسیم گریه م گرفته بود گفتم بله..دکترها جوابش کردن  راضیه خانوم چهره اش در هم رفت.زمزمه کرد:اللهم اشف کل مریض.. نسیم رو از پشت بغل کردم و آهسته زیر گوشش گفتم:این خانوم دست رد به سینه ی کسی نمیزنه..از حضرت بخواه برای شفای مادرت دعا کنه.. او با هق هق گفت:نهههه اون به حرف من گوش نمیده..تو بخواه..من صدام بالا نمیره..عسللللل عسللل خدا و دارو دسته ش از من متنفرند.. با هر کلمه ش جگرم کباب میشد.. محکم بغلش کردم و شانه به شانه ی هم گریه کردیم.من آهسته او با صدای بلند.. گفتم:اگه اینجایی حتما دعوت شدی. .هرکسی بی دعوت نمیتونه بیاد.خودشون بهت نظر کردن. فکر نکن بیخودی اینجایی! حالا من شده بودم فاطمه برای رقیه ساداتی که اسمش نسیم بود!!! عجب دنیاییه!! ادامه دارد... نویسنده:
حضرت امام خامنه ای:برادران و خواهران!اگر به خودمان نرسیم،بدبختی است؛روسیاهی است؛از چشم خدا افتادن است؛از مقامات معنوی دور ماندن و از نعیم ابدی الهی،تهیدست ماندن است.پس باید به خودمان برسیم.کتاب های اخلاق هم خوشبختانه در اختیار هست.لکن آن چیزی که آدم از مجموع می فهمد و آن چه مهم است،این است که انسان بتواند هوا و هوس خود را کنترل و مهار کند.این،اساس قضیه است.