eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5893227027451873036.mp3
12.99M
دوست دارم واسه ی تو همه دنیامو بدم فوق العاده زیبا 🆔 ایام تخریب قبور ائمه بقیع ۹۸ (ع) گرگان شیطان بزرگ
سرودمولا.مازندرانی.mp3
7.65M
. مولا علی جون .................................................. 🎙بانوای: .................................................. هیئت حضرت حسن بن علی علیه السلام
4_401129415502725526
6.36M
( شمس الضحی ... السَّلام علیک یا به بهانه بازگشایی درب های حرم مطهر ( علیه السلام )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 روز هشتم شوال، که روز خرابی قبور ائمه بقیع است، اقامه عزا کنید و این روز را اهمیت بدهید ▪️آیت الله وحید خراسانی حفظه الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرّ اسرائیل را از این جهان کم میکند؛ دست سردار حسین مداحی حماسی و ماندگار حاج محمود کریمی در حضور سردار سلیمانی و مقتدی صدر در بیت رهبری
babolharam saeed CharkhGard.mp3
3.82M
🎼آرزویِ ما حکایتی داره .. |⇦• تقدیم به ساحتِ مقدس کریم اهل بیت امام مجتبی (ع) با نوای کربلایی سعید چرخگرد •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ به قـدر یک سـنـگ قبـر هـم سهـمی از این زمین نداشت آقایی که منصوب به پیامبر و معروف به کریم‌آل‌الله بود...
🎼آرزویِ ما حکایتی داره .. |⇦• تقدیم به ساحتِ مقدس کریم اهل بیت امام مجتبی (ع) با نوای کربلایی سعید چرخگرد •✾• ای ضربانِ قلبِ من پشت و پناهِ سینه زن همراهِ بی بی فاطمه تو هم بگو : حسن .. حسن .. آرزویِ ما حکایتی داره حتی گفتنش حلاوتی داره یه روزی میشه همه بهم میگیم ضریح حسن ، چه هیبتی داره ای شاهِ کرم حسن سایه ت رو سرم حسن ان شالله همین روزا میشی صاحب حرم حسن مولا یا حسن .. مولا یا حسن .. طوفان ، حسن جانِ تجسم قرآن ، حسن جانِ کلید دارِ خانه ی احسان ، حسن جانِ اونی که تو خواب میدیدم تو حرمش ایوان ، حسن جانِ به علی رفته که تیغِ سخنش بُرنده ست مثلِ زهرا شده که خطبه ی او کوبنده ست این که در جنگ جمل زلزله ای افکنده ست به گمانم دو سه تا قلعه ی خیبر کنده ست بی ریا ، حسنِ هل اتی ، حسنِ یک کلام ، حسنِ با مرام ، حسنِ من غلام حسینم چون آقام حسنِ
فتوکپی نباشید !!! خودتان باشید ‌نه فتوکپی و رونوشتِ همدیگر ! خودتان را از روی دستِ دیگران ننویسید ! باور کنید چیزی که هستید ، بهترین حالتی است که می توانید باشید ! بعضی ها ، ساکتشان دلنشین است ، بعضی ها پرحرفشان ! بعضی ها ، باچشم و موی سیاه ، زیبا هستند ، بعضی ها با چشمان رنگی و موی بلوند ! بعضی ها با شیطنت دل می برند ، بعضی با نجابت ... جذابیتِ هرکس منحصر به خودش است ! باورکنید رفتار و خصوصیاتِ تقلید شده و مصنوعی ، شخصیتتان را خراب می کند ... تا می توانید ، خودتان باشید ! 💕💕💕
باور داشته باش هر آنچه که هنگام عبادت خدا از اوطلب میکنی بدست می آوری پس طوری شکرگزاری کن که گویا آنرا قبلا گرفته ای 🌟شبتون بخیر فرداتون پر از برکت🌟
خدايا بہ دستانت نيـاز دارم؛ بہ ايڹ ڪہ وقتي ميلغـزم نوازشم ڪني. ڪمڪم ڪڹ در راهـت ثـابت قـدم بمـانم. تنہايم مگذار ڪہ مڹ از دڸِ خودم مي‌ترسم.
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 🔖کسی که نمازهایش قضا می شود... 1⃣↫ کسی که نمازهایش قضا می شود ، به این معناست که شیرینی خواب را بر شیرینی صحبت کردن با خدا ترجیح داده است! 2⃣↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که همخواب شیطان شده است و مورد لعن خدا! 3⃣ ↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیدونه که چقدر از نعمت های دنیا و آخرت رو از دست داده است! 4⃣ ↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیدونه که صحت و سلامتی را خدا در سحر خیزی قرار داده که بیدار شدن از خواب خیلی از بیماری های روانی از قبیل افسردگی و امراض جسمی را بوسیله آن دفع میکند! 5⃣ ↫ کسی که نمازش قضا می شود شاید نمی داند که خدا استجابت دعا را در اوقات ابتدایی نماز صبح قرار داده است! 6⃣ ↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که خدا بوسیله نماز های اول وقت بر ملائکه خود مباهات می کند! 7⃣ ↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که با قضا شدن نمازها ملائکه رحمت رو از خودش دور کرده و شیاطین جن و انس رو به سمت خودش دعوت کرده است! 8⃣ ↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید به آیه قرآن غافل است که فرمود روز قیامت روز حسرتی است که به مقامات همدیگر حسرت میخورند! 9⃣ ↫ کسی که نمازهایش قضا می شود شاید به خدا و آخرت آنگونه که باید ایمان بیاورد ایمان نیاورده است؟
🔴رهبری و لاریجانی غافلگیری برخی دوستان انقلابی دوشب قبل که درباره مراجع و لاریجانی مطلب زدم، یکی اومد گفت، شماکه از مراجع حمایت میکنید، چرا رهبر پیامی نداد به لاریجانی، گفتم احتمالا به زودی پیامی بده و بازهم دوستان بظاهر انقلابی این پیام به مذاقشون خوش نیاد، تا اینکه دیروز رهبری پیامی به مجلس یازدهم داد و در آخر پیام این جملات رو آوردن: "لازم میدانم از نمایندگان محترم دوره‌ی پیش، بویژه از رئیس پُرانگیزه و پُرتلاش آن جناب آقای دکتر لاریجانی قدردانی کنم و اجر و ثواب الهی را برای هر عمل صالح آنان مسألت نمایم" دقت کنید، رهبری خصوصیات خوب لاریجانی رو در پیام آورده. قرار نیست دراین گونه پیام‌ها شروع کنیم به انتقاد و تخریب طرف که بعضیا اینطوری انتظار دارن. بالاتر ازاین، امروز رهبری، لاریجانی رو امروز بعنوان مشاور خودش انتخاب کرد. این نشون میده که دوستان انقلابی و ولایتی باید بنشینن یکم درباره این موضوع فکر کنن که چرا نظراتشون انقدر با تفکرات رهبری فاصله داره. البته این دوستان اگر الان رهبری رو تخطئه نکنن، نشستن دارن بهانه‌تراشی میکنن که رهبری مجبور بود این کارو بکنه و این جمله رو میگن که دوست رو نزدیک خودت نگه‌دار و دشمن رو نزدیکتر، که اینها حرف‌های بی‌ارزشی بیش نیست. که تاحدزیادی خود رهبری رو تخریب میکنه. اینها نه رهبری رو میشناسن نه تفکراتش رو، نه ارتباطش با دیگران رو. والبته به لاریجانی هم یک نگاه کاملا صفروصدی دارن و نکته مهم‌تر اینکه از سیاست و دنیای سیاست هم خبری ندارن و اصلا بُعد بین‌المللی و نگاه بیرونی رو تو تحلیل‌هاشون دخیل نمیکنن. کلا دوست دارن همه رو خائن و جاسوس حساب کنن و بزنن همشون رو قلع وقمع کنن. پ. ن. انتخاب لاریجانی به عنوان مشاور، بمنظور تایید صددرصدی ایشون نیست. انتقادات به ایشون کماکان پابرجاهست.
قسمت ۲۳ ❓وظیفه یا لطف؟!❓ 🔴یه روحیه و طرز فکر غلطی هست که خانم ها و آقایان بزرگوار باید سعی کنن از خودشون دور کنن🔴 مخصوصا آقایون. 😶اگه توی خونه ، همسرتون یه کاری کرد، یه تلاش و کمکی کرد نگو وظیفشه!🚫 👈وقتی می بینی خانمت یه غذایی درست میکنه😋🍝 ❌این وظیفش نیست ✅بابتش "میتونه پولش رو ازت بگیره" ✅اما اون داره "لطف میکنه" و کارای خونه رو انجام میده☺️ ❇این رو به چشم وظیفه نبین. همش رو لطف ببین. ✅ ⬅اون میتونه انجام نده. اما زحمت میکشه انجام میده.👍 🌺مدام ازش تشکر و قدردانی کن. خانم ها هم از "زحمات شوهراشون"بیرون از خونه تشکر کنن💟🙏
4_5940538793751742150.mp3
8.08M
🎥 🔺عادی سازی گناه ♦️نصف گناه، فکر گناهہ 🔻شرایط ازدواج جوانان
❣ چشمهای دل من در پی دلداری نیست درفراق توبجز گریه مرا کاری نیست سوختن درطلب یوسف زهراعشق ست بنازم به چنین عشق که تکراری نیست
هرگز به غیر جانان ما جان نمی فروشیم جان می دهیم اما جانان نمی فروشیم دشمن اگر ببخشد کاخ سفید خود را یک تار موی رهبر بر آن نمی فروشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دم جوونایی که تو دوره آخرالزمان دیندارن گرم. میدونی چرا؟؟؟ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلى‌الله‏‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: خداوند از آدم بد اخلاق توبه نمى‏‌پذيرد. عرض شد: اى رسول خدا، چرا؟ فرمودند: چون هرگاه از گناهى توبه كند در ورطه گناهى بدتر از آن كه توبه كرده است مى‏‌افتد. ✨
🌸🍃🌸🍃 اوّلین خون خدا به حضرت آدم (ع) وحی کرد: باید پسرت هابیل رو جانشینِ خودت بکنی. قابیل خبردار شد و گفت: مگه من برادرِ بزرگتر نیستم؟؟! چرا هابیل جانشین باشه؟؟! چرا من نه؟! خلاصه... قرار شد دو تا برادر، هر کدومشون یه قربانی به پیشگاه خدا ببرند. قربانیِ هر کس قبول شد، اون جانشینِ حضرت آدم باشه. قربانیِ هابیل قبول شد امّا قربانیِ قابیل نه... بقیه داستان رو از روی قرآن بخونیم:وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (مائده/۲۷) داستان دو فرزند آدم را بحقّ بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرّب به پروردگار انجام دادند. امّا از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد. برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت!» برادر دیگر گفت: «من چه گناهی دارم؟ زیرا خدا، تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد!» بعد هم قرآن می‌فرماید که قابیل، هابیل رو مظلومانه کشت، و از زیانکاران شد: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (مائده/۳۰) نفسِ سرکش، کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد؛ سرانجام او را کشت؛ و از زیانکاران شد. اوّلین خونِ روی زمین بخاطر حسادت ریخته شد. بخاطر این سوال احمقانه: "چرا فلانی...؟؟! چرا من نه؟!" چرا فلانی تو قرعه کشی برنده شد؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی دانشگاه قبول شد؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی رو همه دوست دارند؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی، ماشینِ فلان و خونه فلان داره؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی تو خونه‌اش یخچال و تلوزیون مارک فلان داره؟؟! چرا من نه؟! چرا فلانی مدیر عامل شرکت شده؟؟! چرا من نه؟! چرا گروه یا کانال فلانی جمعیتش زیاده؟؟! چرا من نه؟! اگه ذهنمون مدام درگیرِ این سوالات هست و حرص میخوریم، یه فکری به حال خودمون بکنیم. بدجور گرفتار حسادت هستیم. ... حَسَد رو جدّی بگیریم. بخاطر حسادت، آدم برادرِ خودش رو هم میکشه
شعری که مقام معظم رهبری خطاب به شهدا خواندند و اشکشان سرا زیر شد: ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند شاعر خطاب به حضرت آقا در جواب شعری که خواندند: از اشک شما ارض و سما باریدند بر آه شما اُنس و ملک نالیدند گفتند همه فدای اشکت آقا تصویر شما را شهدا بوسیدند آقا خودتان حضرت خورشید هستید از نور شما ستاره ها تابیدند در مجلس خوبان شهدا هم بودند اما همگان گِرد شما چرخیدند از اول و از آخر مجلس، شهدا آقای جهان سید علی را دیدند.
یا فاطمه الزهرا (س): 🔴 ! 💠 خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم پدر و مادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندند و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. با خود گفتم چرا این بچه این کار رو می‌کنه، چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمی‌فهمید به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟ اخراجش می‌کنم. مادر این دختر‌ هم که نزدیک من بود بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!! گفتم آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید بذارید مادرم متوجه نشه، خودم توضیح می‌دم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کرولال‌هاست همین که این حرف‌ها را زد انگار مرا برق گرفت، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!! آفرین دخترم! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند.
🌷یک داستان واقعی عبرت آموز🌷 نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛ كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم. در كيوسک رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار». خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم: «خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم». بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد. دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه مي رفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟» گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم: «انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! «فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه». استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم: «متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: *«من استاد هستم تو دانشگاه».* قبل از اينكه بخوام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: «من پدرم پاكبان اين منطقه است. «آقاى عزيزى». در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور. من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند». چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم درود به شرفت مرد، قدر باباتم بدون، خيلى آدم درست و مهربونيه. بر اساس داستانى واقعى، به قلم على رضوى پور، روانشناس و مربى زندگى🌸🍏🌸
تا آخر بخوانید؛ محاله تاثیر نپذیرید💦☂💦 هروقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاقم،میگفت: چرااسراف؟چراهدردادن انرژی ؟ آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه ! اطاقم که بهم ریخته بود میگفت :تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه.. حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد تااینکه روزخوشی فرارسید؛چون می بایست درشرکت بزرگی برای کارمصاحبه بدم باخودگفتم اگرقبول شدم،این خونه کسل کننده و پُراز توبیخ رو، رو ترک میکنم. صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول دادوبالبخندگفت:فرزندم! ۱_مُرَتب و منظم باش؛ ۲_ همیشه خیرخواه دیگران باش ۳_مثبت اندیش باش؛ ۴-خودت رو باور داشته باش؛ تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم ازنصیحت دست بردار نیست واین لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه! باسرعت به شرکت رویایی ام رفتم،به در شرکت رسیدم،باتعجب دیدم هیچ نگهبان وتشریفاتی نبود،فقط چندتابلو راهنمابود! به محض ورود،دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله.. اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی ازجاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت:خیرخواه باش؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیوفته! از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..‌ پله ها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونارو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم ودیدم افراد زیادی زودترازمن برای همان کار آمدن ومنتظرند نوبتشون برسه چهره ولباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛خصوصاً اونایی که ازمدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن! عجیب بود؛ هرکسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون! باخودم گفتم:اینا بااین دَک و پوزشون رد شدن،مگرممکنه من قبول بشم؟عُمرا!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن! باز یادپند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم *اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد* توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن. وارداتاق مصاحبه شدم،دیدم۳نفرنشستن وبه من نگاه میکنند یکیشون گفت:کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه ای فکر کردم،داره مسخره م میکنه یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!! باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود. بادوربین مداربسته دیدیم، تنهاشما بودی که تلاش کردی ازدرب ورود تااینجا، نقصها رو اصلاح کنی.. درآن لحظه همه چی ازذهنم پاک شد، کار،مصاحبه،شغل و.. هیچ چیزجزصورت پدرم راندیدم،کسیکه ظاهرش سختگیر،امادرونش پرازمحبت بودوآینده نگری.. عزیز!در ماوراء نصایح وتوبیخهای پدرانه، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن راخواهی فهمید... *اما شاید دیگر او کنارت نباشد..🌸🍏🌸🍏🌸
🍀در روزگار گذشته بازرگان ثروتمندی زندگی می کرد که چهار همسر داشت.❤️❤️❤️❤️ 🍀 همسر چهارم برایش بسیار عزیز بود.او همیشه بهترین لباس ها و غذاها را برایش فراهم می کرد و اجازه نمی داد کمبودی احساس کند یا ناراحتی ای برایش به وجود بیاید. 🍀همسر سوم هم برایش بسیار محبوب بود. بازرگان دوست داشت جلوی دوستان و آشنایان با همسر سومش باشد و به خاطر داشتن چنین همسر زیبایی به دیگران فخر بفروشد. بازرگان به او افتخار می کرد. 🍀همسر دوم نیز برای بازرگان دوست داشتنی بود. او زن بسیار دلسوزی بود و در تمام سختی ها و مشکلات در کنار شوهرش بود. بازرگان همیشه با همسر دومش مشورت و درد دل می کرد و می دانست که در هر مشکلی می تواند روی او حساب کند. 🍀ولی بازرگان همسر اولش را دوست نداشت. هر چند همسر اول از سایرین وفادارتر بود و در ثروتمند شدن و موفقیت بازرگان سهم زیادی داشت ولی چندان مورد توجه شوهرش نبود. با این همه او بازرگان را از صمیم قلب دوست داشت. 🍀سالها گذشت و روزی بازرگان مریض شد. دیگر امیدی به بهبود او نبود و بازرگان می دانست که باید در انتظار مرگ باشد. به زندگی مجلل خود فکر می کرد و با خود می گفت: «چهار همسر داشتم که همیشه در کنارم بودند و نمی گذاشتند تنهایی را حس کنم. اما حالا باید تنها بمیرم. چقدر تنها خواهم شد.» 🍀همسر چهارمش را صدا کرد و به او گفت: «همیشه تو را بسیار دوست داشتم و بهترین ها را برایت فراهم کردم. آیا حاضری با من بمیری و در جهان پس از مرگ هم همراه و همسر من باشی » همسر چهارم پاسخ داد: «هرگز!» و فوراً از اتاق خارج شد.جواب منفی او مانند خنجری به قلب بازرگان فرو رفت. 🍀سپس همسر سومش را صدا کرد و گفت: «یادت می آید که چقدر به بودن در کنار تو افتخار می کردم آیا حاضری با من بمیری و در جهان پس از مرگ همراه و همسر من باشی » همسر سوم پاسخ داد: «چرا باید با تو بمیرم زندگی بسیار لذتبخش است. من هم منتظرم تا تو زودتر بمیری و دوباره با فرد دیگری ازدواج کنم!»قلب بازرگان شکست. 🍀سپس همسر دوم را صدا کرد و به او گفت: «تو در همه سختی ها و مشکلات در کنار من بودی. آیا حاضری در جهان پس از مرگ هم در کنارم باشی » 🍀همسر دوم پاسخ داد: «خیلی متأسفم که بیمار شدی و زندگی ات رو به پایان است. ولی این بار نمی توانم کمکت کنم. تنها می توانم در مراسم تشییع جنازه شرکت کنم و تا قبرستان همراهیت کنم. بعد از آن تنها خواهی بود.» 🍀بازرگان به شدت تنها و غمگین شده بود. ناگهان صدایی آمد: «من حاضرم با تو این دنیا را ترک کنم و همسر و همنشین تو در جهان پس از مرگ باشم» بازرگان خوب نگاه کرد. 🍀همسر اول را در گوشه اتاق دید. رنگ صورت همسر اولش زرد بود و به دلیل بی توجهی های او بسیار ضعیف و پریشان به نظر می آمد. 🍀بازرگان با خود گفت: «ای کاش در طول زندگیم به او بیشتر رسیدگی می کردم، زیرا او همسفر ابدی ام خواهد بود. 🍀در واقع همه ما، مانند بازرگان چهار همسر داریم: 🍀همسر چهارم، جسم ما است. بهترین خوراکی ها و لباس ها را برایش فراهم می کنیم ولی او بعد از مرگ از بین می رود و ما را همراهی نمی کند. 🍀همسر سوم اموال و دارایی های ما هستند. به آنها افتخار می کنیم و دوست داریم با آنها به بقیه پز بدهیم ولی بعد از مرگ آنها به دیگران به ارث می رسند. 🍀همسر دوم اقوام و آشنایان ما هستند. هر چقدر هم دلسوز و مهربان باشند، نهایتاً تا مراسم تدفین ما را همراهی می کنند. 🍀همسر اول ما روحمان است. معمولاً به او توجهی نمی کنیم و آن را به حال خود رها می کنیم. ترجیح می دهیم همیشه به فکر رسیدگی به جسم، دارایی ها یا نزدیکانمان باشیم تا به فکر رشد و بالندگی روحمان. روح ما همسفر و همنشین ابدی ما است. چقدر خوب است که در طول زندگی بیشتر از همه به او توجه کنیم، او را پرورش دهیم و قوی کنیم تا در پایان زندگی احساس ضعف و تنهایی نداشته باشیم💦🍏💦🍏💦
‼️پوشش پای خانمها از نگاه نامحرم 🔷س 4107: آیا پوشاندن پا از نگاه نامحرم برای خانمها واجب است یا خیر؟ و حکم پوشش پا برای خانمها در هنگام نماز در صورتی که نامحرم در آنجا نباشد چیست؟ ✅ج: خانمها در مقابل نامحرم باید پاها را بپوشانند؛ تنها دو موضع برای پوشش خانمها در حضور نامحرم استثنا شده است: »گردی صورت و دستها تا مچ« البته به شرط اینکه آرایش و زیوری که جلب توجه کند و چشمگیر باشد نداشته باشند. 🔺اما در نماز سه موضع استثنا شده که پوشاندن آن واجب نیست؛ (گردی صورت) به مقداری که در وضو شسته میشود، (دستها تا مچ) و (پاها تا مچ)، به شرط اینکه نامحرمی نباشد.