4_5902238122241951704.m4a
3.74M
#پست_ویژه 👌👌👌
🔴 خاطره عجیب حجت الاسلام #امینی_خواه از یکی از بزرگان درمورد آینده دولت روحانی!!
➕ به همراه یک بشارت از آیت الله سید جواد حیدری در مورد نزدیکی #ظهور
🔊 این سخنرانی بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی ضبط شده است.
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
🏃♀
⛔️اعلام خطر نسبت به عضو شدن و معاملات در سایت بایا
👈تضییع حقوق تمامی تولید کنندگان و مصرف کنندگان
👈لو دادن و باز هم متاسفانه خطر مشخص شدن تولیدات و مصارف تقریبی ملت ایران جهت فشار بیشتر
👈بایا در اصل متعلق به یک شرکت یهودی آمریکایی انگلیسی به نام بتریش یاماهو هست و این شعبه رو توسط دولتیان و تعدادی آقازاده ها به ایران آورده شده و متاسفانه صدا سیما در مقابل پول این شرکت دم فرو بسته
👈توزیع مواد خوراکی تراریخته و موادی که باعث عقیم شدن مردان و زنان ایرانی میشود
👈بی کاری صدها هزار بلکه میلیونها راننده ، مغازه دار ،و کارگر و تولید کننده.
چرا که به محض تشخیص تولید و مصرف اقدام به واردات میکنند و تولید کننده و مصرف کننده از مدار خارج و کل سود به جیب یه نفر و یه گروه میرود و صدها ضرر و زیان برای مملکت ...
💕💕💕
#حکایت
💢دزد #اموال یا #اعتقاد!؟
روزی دزدی در #مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسهی سکهی مردی غافل را دزدید
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها #کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد
سپس کیسه را به #صاحبش باز گرداند
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه #پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که #دعا دارایی او را نگهبان است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از #انصاف است...!
💕💕💕
📙 حکایت واقعی
✍️در بلخ زنی جوان و خوش چهره وجود داشت، اندام زن به قدری زیبا بود که هر مردی را به گناه آلوده میکرد.
روزی زن زیبا برای خرید پارچه به مغازه پارچه فروش رفت، چشمش به پسرکی که در مغازه بود افتاد و از او خوشش آمد. از پسرک خواست پارچه ها را تا خانه حمل کند. هنگامی که به خانه رسیدند درب خانه را قفل کرد و به پسر جوان گفت: میخواهم امشب را با تو سر کنم، اگر مانع شوی با دادو بیداد مردم را خبر میکنم
پسرک پاک که آبروی خود را در خطر دید مجبور به قبول کردن پیشنهاد بیشرمانه او شد. زن زیبارو که هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پسرک را به اتاق خواب خود برد و با شهوت زیاد شروع به در آوردن لباس های خود کرد.
ناگهان فکری به سر پسرک خطور کرد. فکر کرد یک راه باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضای حاجت از اتاق بیرون رفت، باصورای آلوده به مدفوع برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی در هم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد.
📚منبع: الکنی و الالقاب، ج۱ ،ص۳۱۳
💕💕💕
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاهم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که......
#خاطره_نوشت
با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه .
ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش.
دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟
آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟
_ میسی نفشم. توخوفی؟
آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من....
_ تو چی آرمانم؟
آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه .
تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟
واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی .......
.
.
تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش.
.
.
یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم.
با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت.
و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد .
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_ویکم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
...................................................................
با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده.
با صدای در به خودم اومدم.
_ کیه؟
امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟
_ اره.
با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم.
امیرعلی_ به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟
اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم.
.
.
.
دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد.
یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم.
_ دنبال چیزی میگردی؟
مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟
_ لباسایی که برای عید گرفتم؟
مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا .
_ کجا؟؟؟؟
مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه.
_ ایوووول.
سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم.
مامان_ حانیه بدو دیرشد.
_ اومدم
همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم.
_ اوففففف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟
امیرعلی _ شاید....
_ جون مو؟
امیرعلی_ ها جون تو.
_ راه افتادی داداش.
مامان_ داریم میریم خاستگاری
_ چییییییییییییییییییییییییی؟
مامان_ چته تو؟
_ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام.
بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود.
_ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام.
امیرعلی _ پس منم نمیرم.
با تعجب برگشتم سمت امیرعلی.
بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت.
_ مسخره. بریم خب
امیرعلی_ فدای ابجیم
_ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت
مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟
_ از رفتارای ضایع گل پسرتون .
برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته .
.
.
خاله مرضیه_ فاطمه جان چایی رو بیار مادر.
_ من برم کمک؟
خاله مرضیه_ برو خاله جون.
با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود.
رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره
_ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟
فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم.
_ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای.
بابای فاطمه_ بچه ها رفتید چایی بسازید
_ الان میایم عمو.
_ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون
فاطمه_ مرسی که اومدی کمک.
_ خواهش
فاطمه_ روتو برم
_ برو
تز آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد.
چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه
از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_ویکم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
#خب_دیگه_فاطمه_و_امیرعلی_هم_پریدن
‼️فراموش کردن سجده در نماز جماعت
🔷س 5074: وظیفه مأموم در صورتی که امام جماعت یک سجده را فراموش کند چیست؟
✅ج: می تواند امام را متوجه اشتباه خود بکند، در غیر این صورت، باید یک سجده دیگر را خودش بخواند و نماز را با امام جماعت ادامه دهد و نماز او صحیح است هر چند احتیاط مستحب این است که نیت فرادا کند و یا نماز را بعدا اعاده کند.
📕منبع: leader.ir
‼️حدود اطاعت از والدین
🔷س 5073: اطاعت از پدر و مادر در چه حدی لازم است؟
✅ج: اگر امر پدر و مادر نسبت به کاری باشد که از نظر شرعی ممنوع نیست، سزاوار است امر ایشان اطاعت شود مگر اینکه اطاعت نکردن موجب اذیت قابل توجه آنها شود که در این صورت نباید با امر آنها مخالفت شود.
📕منبع: leader.ir
‼️شستن به روش بخارشوی
🔷س 5072: آیا شستن به روش بخارشوی نجاست را از بین می برد؟
✅ج: برای تطهیر چیز نجس باید پس از برطرف کردن عین نجاست، دوبار با آب قلیل یا یک بار با آب کر شسته شود و بخارشویی، نجاست را تطهیر نمی کند.
📕منبع: leader.ir
🔎📖🔍 🔎📖🔍
✅پرسش:
آیا می شود سرنوشت را با کارهای خوب، تغییر داد؟
🌺 پاسخ:
استاد مطهرى مى گويد: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي،انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد». (1)
🌿بايد دانست در عين حال كه دست تقدير الهي در زندگي انسان است و قضا و قدر الهي مردود نيست، نقش انسان در تعيين سرنوشت زندگي پذيرفتني است. در حقيقت نقش انسان نه تنها مغاير با سرنوشت نيست، بلكه جزئي از همان سرنوشت است. در سرنوشت و تقدير انسان - چه مومن باشد و چه كافر- چنين است كه او سرنوشت خود را تعيين نمايد. در واقع اختيار داشتن انسان جزئي از تقديرات الهي است.
💥بشر هميشه خود را در سر چهار راه هايي ميبيند. هيچ گونه اجباري كه فقط يكي از آنها را انتخاب كند ندارد و ساير راهها بر او بسته نيست. انتخاب يكي از آنها به نظر و فكر و اراده او مربوط است؛ يعني طرز فكر و انتخاب او است كه يك راه خاص را معيّن ميكند. (2)
☘️ اين كه از يك طرف مسئله تقدير الهي مطرح است و از طرف ديگر اختيار انسان، به اين معنا است كه خداوند مقرّر كرده كه انسان با اختيار و اراده خود، يكي از راهها را انتخاب كند و آن راهي كه انسان با ارادة خود انتخاب كرده، همان است كه مقدّر است. خداوند به قضا و قدر مقرّر كرده كه انسان با اختيار خود، آن راهي كه خداوند از ازل ميداند، انتخاب كند. پس تقدير خداوندي اين است كه بشر افعال خود را از روي اختيار انجام دهد، نه اين كه تقدير او را به انجام يك طرف مجبور سازد.
🌸اميرالمؤمنين (ع) از كنار ديوار شكسته و كجى برخاست. پرسيدند: از قضاى الهى فرار مى كني؟ فرمود: از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم. (3) «يعنى درست است كه تا قانون عليت كه منتهى به فرمان خداست، نباشد، ديوار شكسته سقوط نخواهد كرد، اما همان خداوند به من عقلى داده كه آن خود يك حلقه از سلسله قانون عليت است و يك عامل بازدارنده در برابر اين گونه حوادث.
🔸 البته ديوار عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلى سقوط مى كند. اما من مى توانم به قدر الهى پناه ببرم؛ يعنى با عقل خود چنان محل نشستن را اندازه گيرى كنم كه اگر ديوار سقوط كند روى من نيفتد».(4)
🍃 در قرآن آيات زيادى وجود دارد كه به صراحت اختيار انسان و نقش اراده او را بيان داشته است؛ مانند آيه: « لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى؛ براى انسان چيزى جز حاصل سعى او نيست». (5) و : « ِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ (6) خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد. مگر خودشان آن را تغيير دهند». از آنچه ذكر شد امكان تغيير قضا و قدر درموارد خاص به خوبي روشن شد. اما تغيير قضا و قدر يا تبديل سرنوشت در روايات متعدد هم بيان شده است كه يكي از مهمترين ابعاد و عوامل اين تغيير مقوله دعا است.
---------------------
پينوشتها :
1. شهيد مطهري، مجموعةآثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374ش، ج1، ص 384.
2. همان، ص 385 .
3. شيخ صدوق، التوحيد، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1398 ه ق ، ص 369.
4. ناصر مكارم شيرازي، پيدايش مذاهب، ص 31.
5. نجم (53) آية 39.
6. رعد (13) آية 11.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرهی زیبای همرزم شهید مهدی باکری
مداحی آنلاین - الهی چشم هیچ عزیزی نبینه - میرداماد.mp3
4.15M
⏯ #روضه سوزناک
🍃الهی چشم هیچ عزیز نبینه
🍃تو کوچه چشم مادرش نمی بینه
سید مهدی میرداماد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شهادت دوره گمنامیت پایان گرفت
جلوهگر شد از دل آثار تو ایثارها
🔹
💢 باید آخر انتقام خون یاران را گرفت
از خیانتکارها و از جنایتکارها
این #تل_آویو عاقبت تلی از آتش میشود
حیفِ حیفا گر نگردد شهرک آوارها 💢
🔹
🎞 #هیئت_مجازی
مراسم هفتــم شهید محـسن فخریزاده
🎤 شاعر: سیدمحمدرضا #یعقوبی_آل
مداحی آنلاین - عاقبت بخیری - حجت الاسلام قرائتی.mp3
4.5M
♨️عاقبت بخیری
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام والمسلمین حاج اقا قرائتی
#یا_اباعبدالله_ع 💚
دوریت خواست به ما خوب بفهماند که
جز غم فاصله از یار مگر غم داریم
نم باران بزند در کف بین الحرمین
عاشقانه تر از این لحظه مگر هم داریم
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب:
⭕️ رفتن به سمت مذاکره👇
⬅️ اهانت به مردم ایران است!
⬅️ نشانه بیغیرتی است!
⬅️ درست ضد فهم سیاسی است!
#مذاکره_با_شیطان
YEKNET.IR - shoor 2 - haftegh- - 99.07.05 - sibsorkhi.mp3
8.33M
⏯ #شور احساسی
🍃گره های زندگیم توی حرم تو باز میشه
🍃حالم آقا رو به راه میشه
🎤 #حسین_سیب_سرخی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
دلتنگ دیدار
رهبر انقلاب: یکی از دلخوشیهای بنده، همیشه در طول این سالهای متمادی، دیدارهای با مردم بوده؛ یکی از دلبستگیهای اینجانب و حوادث پُرجاذبه برای من، دیدار با مردم بوده که یک چیزی بشنوم، یک چیزی بگویم و با طبقات مختلف مردم دیدار کنیم؛ این دشمن حقیر و خطیر یعنی ویروس کرونا -که هم خیلی حقیر و صغیر است، هم خیلی خطرناک و خطیر است- مانع شده است.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
┄┅─✵💝✵─┅┄