eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_مهربان_تر_از_مادر_حجت.mp3
6.16M
♨️مهربان تر از مادر 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
🤔 ! ❓ آیا کاشت ناخن مانع غسل و وضو است؟ ✍ آیت الله خامنه ای: با فرض صدق زینت، باید از نامحرم پوشانده شود. در صورت کاشت ناخن، براى وضو و غسل باید مانع ـ ولو با صرف هزینه ممکن ـ برطرف گردد. چنانچه می‌داند امکان برطرف‌کردن آن نیست و یا رفع آن با مشقّت غیر قابل تحمّل همراه بوده و یا ضرر قابل توجهى دارد، در وقت نماز باید وضو یا غسل را انجام دهد سپس مبادرت به این کار کند و وضو و غسل‌هاى بعدى را باید به‌صورت جبیره انجام دهد(یعنى با دست مرطوب مانع را مسح نماید) در صورتى که امکان برطرف کردن آن ـ ولو در روز‌های بعد ـ باشد و برطرف نکند، وضو و غسل جبیره باطل خواهد بود. ✍ آیت الله سیستانی:‌ ناخن کاشته شده مانع از وضو و غسل وتیمم است و باید آن را جدا کند و تا جدا کردن آن به احتیاط واجب بین وضو و تیمم یا غسل و تیمم - به اختلاف وظیفه مکلف - جمع نماید. ✍ آیت الله مکارم شیرازی:‌ در صورتی که ضرورتی برای این کار نباشد آن را ترک کنند، و چنانچه ضرورتی وجود داشته باشد و امکان جداسازی ناخن های مصنوعی به هنگام غسل و وضو نباشد، با آن وضو و غسل جبیره ای می گیرند. ✍ آیت الله وحید خراسانی:‌ کاشتن ناخن که موجب نرسیدن آب به پوست یا ناخن اصلی در وضو و غسل می باشد جایز نیست. در فرض کاشتن واجب است اگرچه به حرج و مشقت بیافتد ناخن کاشته شده را بردارد و اگر حتی با حرج و مشتقت قابل برداشتن نبود بنابراحتیاط واجب باید هم وضو و غسل جبیره انجام دهد و هم تیمم نماید.
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺑﮕﻪ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺒﻨﺪﻩ ... دندونپزشکه (واقعا فکر کردی شوهرشه؟؟؟؟!!!)😂😂😂 💠💠💠💠💠💠 💢۸ وظیفه‌ متقابل زن و شوهر💢 ۱-احترام متقابل میان زن و شوهر ۲-محبت زن و شوهر ۳-ایجاد آرامش روحی در حین گذشت و بخشش ۴-اخلاق ۵-مسئولیت‌پذیری ۶-رفاقت و میانه‌روی ۷-حسن ظن ۸-درک یکدیگر 💠💠💠💠💠💠 💢وظائف اختصاصي شوهر💢 1. سرپرستي و مديريت 2. تأمين هزينة زندگي  3. توسعه بر خانواده 4. پرهيز از استبداد رأي 💠💠💠💠💠💠 💢وظائف اختصاصي زن💢 1. حفظ اسرار شوهر 2. عدم مداخلة بيجا در كار شوهر 3. خانه داري 4. پاسداري از حريم و ارزشهاي خانواده
✴️ چهارشنبه 👈 3 دی 99 👈 8 جمادی الاول 1442 👈 23 دسامبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 👶مناسب زایمان و نوزادش عمر طولانی و ولادتی نیک خواهد داشت . ان شاءالله 🚘مسافرت : مسافرت مکروه و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ خرید لوازم زندگی و منزل. ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ آغاز درمان و معالجات . ✳️ دیدار روسا و مسئولین . ✳️ و شکار و دام گذاری نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث درد سر شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث بیماری میشود ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚خدا رو چ دیدی شاید شد... دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد»
‼️نگاه اتفاقی به نامحرم 🔷س 5118: اتفاقی به چه حکمي دارد؟ ✅ج: و غیر عمدی () اشکال ندارد ولی باید از ادامه یا تکرار آن خودداری شود.
‼️مصرف باقیمانده نذورات مراسم محرم در فاطمیه 🔷س 5117: آیا می‌شود اضافه خرج مراسم محرم را در فاطميه خرج کرد؟ ✅ اگر نذر خاص نشده باشد که در مراسم محرم مصرف شود، یا خلاف نظر اهدا کنندگان نباشد، اشکال ندارد. 📕منبع: khamenei.ir
مداحی آنلاین - ارتفاع نگاه - حجت الاسلام عالی.mp3
1.72M
♨️ارتفاع نگاه 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
4_5864116782796637624.mp3
6.02M
🔳 🌴اسم تو میبارد از نفس باران 🌴نور رخت دارد جلوه ی بی پایان 🎤 👌بسیار دلنشین
هجده یادآور سن کم یک است هجده یادآور یک مادر و یک لشکر است . در مقام رمز و راز گر براندازش کنی هجده یادآور فصل خزان است 🥀
مداحی آنلاین - قیمت عشق - حاج منصور ارضی.mp3
3.95M
با (عج) 🍃قیمت عشق به میزان خطر وابسته است 🍃هجر چیزیست که بر خون جگر وابسته است 🎤حاج 🌷
مداحی آنلاین - دوباره امشب دل بی قرارم - جواد مقدم.mp3
5.9M
احساسی (عج) 🍃دوباره امشب دل بی قرارم 🍃هوای دیدار شمارو کرده 🎤 🌷
مداحی آنلاین - یه دنیا را تصور کن که بوی یاسمن میده - بنی فاطمه.mp3
5.43M
احساسی (عج) 🍃یه دنیا را تصور کن که بوی یاسمن میده 🍃چشات هر جارو میبینه هوای عشق پیچیده 🎤 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖بیشتر از ابراز محبت زن به مرد، ابراز محبت مرد به زن تاکید شده ✨
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 💢 درمان فراموشی ◽️ کسی که زیاد اهل است؛اگر در هنگام بر خواندن این آیه مواظب کند فراموشی او برطرف خواهد گردید : 🤲 رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ‏ 🔻سپس این را بخواند: 🤲 اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي مَا أَقْرَأُ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَإِنَّكَ قُلْتَ (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏) 📚 مصباح کفعمی ص ۱۹۹ 💕💕💕
روزی بهلول در خیابان به دنبال چیزی میگشت رهگذران گفتند: بهلول بدنبال چه میگردی؟ گفت: به دنبال کلید خانه گفتند: کلید را دقیقا کجا گم کرده ای؟ گفت: در خانه! گفتند: پس چرا در خیابان بدنبال آن میگردی؟ گفت: آخر درون خانه بسیار تاریک است و چیزی نمی بینم! گفتند: نادان یعنی نمیدانی آن کلید را هرگز در خیابان نخواهی یافت؟ گفت: پس چرا همه شما کلید تمام مشکلاتتان را در خارج از خود جستجو میکنید و خود را نادان نمیدانید؟ شاه کلید، درون ماست منتهی درون ما تاریک است و بدنبال آن در خارج از خود میگردیم در واقع چنگ انداختن به دنیای بیرون نوعی اتلاف وقت و هدر دادن انرژی است ... 💕💕💕
مراقب بزرگسالانی باشید که: 🔴 حریم خصوصی کودکان را نادیده می‌گیرند و یا به آن تجاوز می‌کنند. ⚫زمان زیادی را به جای گذراندن با بزرگسالان با کودکان می‌گذرانند. 🔴بدون هیچ دلیلی برای کودکان هدایای گران قیمت می‌خرند. ⚫ در شما احساس ناخوشایندی به وجود می‌آورند بدون آن که دلیل این احساس را بیابید. 🔴به نظر می‌رسد که کودک شما یا دیگر کودکان از او می‌ترسند و تمایل ندارند با آن‌ها تنها بمانند. 💕💕💕
دنياي حقيقي و آدم هاي مجازي ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : " ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ اینستاگرام ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟!! 💕💕💕
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍂مردم اینجا چقدر مهربانند؛ دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم شد، پس کلاهم را برداشتند. و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را رسیدند . خواستم در این مهربانکده خانه بسازم، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . . 🍂روزگار جالبیست، مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان می زاید...! ✨✨✨✨ 💕💕💕
# آیت الله بهجت(ره) 🔹خدمت آیت الله العظمی بهجت بودیم، ایشان فرمود: «همان اندازه که تصمیم گرفتي کار خوب انجام بدهی، خداوند، یک حسنه براي آن می نویسد. 🌀اگر آن کار را انجام دادی، ده برابر برای تو می نویسد، و اگر انجام ندادی، آن یک دانه را هم قلم نمی زند». 🌀اگر تصمیم بگیري نماز شب قشنگی بخواني، او فوراً برای تو می نویسد؛ ولو بدون آداب هم خواندی، او دیگر قلم نمی زند. اگر حال نداری نماز شب بخوانی، وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان. حال آن را هم نداشتی، باز هم سر خود را بگذار روی مهر و بگو: «خدایا! من آمدم، کمکم کن!» خداوند، تو را محروم نمی کند. کسی که خدای به این مهربانی دارد، سزاوار است که کوتاه بیاید؟ 🌀 منظور اينكه ما می توانیم پرونده های چندین ساله خودمان را با نیم ساعت، يا ده دقیقه كه صادقانه به در خانه خدا برویم، همه آن‌ها را اصلاح کنیم.✅ 💕💕
~🕊‌‌‌ ‌ ‌ هم مداح بود و هم فرمانده _°سفارش ڪرده بود روے سنگ قبرش ‌ بنویسند:یازهرا(س).‌ _°اونقدر رابطه اش با سلام الله ‌ علیها زیاد بود↓ ڪه مثل بےبے شهید شد🦋 ‌وخمپاره خورد بہ سنگرش ←‌ترڪش خورده بود به پهلوے چپ و بازوے راستش... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️🕊 💕💕💕
~🕊 💍💕 🔹ازدواج که کرد، یه جلد قرآن براے همسرش خرید 🔸توے صفحه اول نوشت: ❣امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترڪ ما باشد نه چیزے دیگر .' ڪه همه چیز فنا ناپذیر است جز این کتاب📚 ❤️🕊 💕💕💕
_ اره. چطور ؟ عمو_ هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. تو چرا بعد از آرمان با کسی دوست نشدی؟ با شنیدن اسم آرمان استرسم بیشتر و تمام وجودم پر از نفرت میشه . همه خاطرات بد ، برام دوره میشه ، اما بدترین چیز اینه که من هنوز به امیرحسین حقیقت رو نگفتم و فوق العاده از بیانش میترسم. _ چطور مگه؟ شما که میدونید من اهل این چیزا نبودم و نیستم . عمو_ اها. باشه. عمو جان من الان کار دارم حالا بعدا بهت میزنگم. _ باشه. خوشحال شدم. به زن عمو سلام برسونید. عمو_باش. بای تلفن رو قطع میکنم و کیفم رو دوباره از روی شونم برمیدارم که گوشی رو توش بزارم که چشمم به کسی میخوره که شروع تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو رقم میزنه. کیف و گوشی روی زمین میوفتن . امیرحسین سریع به طرفم برمیگرده و با تعجب بهم نگاه میکنه . امیرحسین _ چی شد؟ با بهت و ترس سرم رو تکون میدم و زیر لب زمزمه میکنم _ هیچی. امیرحسین خم میشه و گوشی و کیفم رو از رو زمین برمیداره. چند ثانیه با آرمان چشم تو چشم میشم ، پوزخندی میزنه و سریع از اونجا میره. امیرحسین بلند میشه، کیف و گوشی رو دستم میده و مسیر نگاهم رو دنبال میکنه. اما به جایی نمیرسه. امیرحسین _ حانیه سادات. چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ برای اولین بار جمع از روی اسمم برداشته میشه ، احساس میکنم امیرحسین هم خیلی به هم ریخته ، انگار که استرس اون بیشتره ، یه لحظه با فکر کردن به این که ممکنه از دستش بدم حالم بد میشه، پاهام توانشون رو از دست میدن و در اخرین لحظه به پیرهن امیرحسین چنگ میزنم ........ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ترسم نرسد بي تو به فردا دل من ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 😱😱😱😱😱😔😔😔😔 😅😖 #
🌸🌸🌸❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌸🌸🌸 چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره . فكر كنم . اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه. اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه. چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي. صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم. اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود . با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم. امیرحسین _ درد داره؟ _ یکم ولی نه به اندازه سری قبل . امیرحسین _ راستش، چیزه ....هیچی فقط حلال کنید ..... فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم _ چطور؟ چیزی شده ؟ امیرحسین _ نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه..... حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم. . . . . . با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم. _ سلام. بفرماييد. اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا. _خب بفرماييد داخل. اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه. گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم_ واي مرررررسي. اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه _ بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون اميرحسين_ قابل شمارو نداره. گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟ تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم. _ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم. "اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط " اميرحسين_ خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم. _ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش.....راستش..... اميرحسين_ راستش؟ _ هيچي اميرحسين_ هيچي؟ _ اره اميرحسين_ راستش؟ _ دلم براتون تنگ شده بود. بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. " اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس "نکنه امیرحسین باشه" دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم. _ بله؟ با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم.
✍موبایل: در دنیا ممکن است کوچک باشد و کم وزن ... اما در آخرت ، تحمل گناهش ، شاید خیلی سنگین باشد ... ازش « خوب » استفاده کنیم .👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه‌ای (روحی فداه): یک مسئله که من اصرار دارم روی آن تکیه کنم مسئله‌ی است. آن چیزی که من روی آن تکیه می‌کنم این هست که دارد از بیرون از اختیارات ما مدیریت می‌شود. خب وقتی که ما می‌دانیم کسانی دارند را که ما هم دست اندرکارش هستیم و مبتلابه ماست هدایت می‌کنند و مدیریت می‌کنند ما نمی‌توانیم‌ بیکار بنشینیم مقابل آنها! ما نمی‌توانیم مردممان را که با ارتباط دارند، بی‌پناه رها کنیم در اختیار آن مدیری که پشت پرده دارد را مدیریت می‌کند. ما برای خاطر این هست که روی این مسئله‌ی بنده این همه تأکید می‌کنم. نمی‌شود این مسئله را رها کرد. ومن می‌بینم که آن اهتمام لازم به خرج داده نمی‌شود. 🗓۹۹/۰۶/۰۲
حتماً حکمت خداست روزگاری پادشاهی بود که وزیری داشت که همیشه همراه پادشاه بود و هر اتفاق خیر یا شری که برای پادشاه می افتاد،خطاب به پادشاه می گفت:«حتماً حکمت خداست!» تا اینکه روزی پادشاه دستش را با چاقو برید و وزیر مثل همیشه گفت:«بریده شدن دستت حکمتی دارد!» پادشاه این بار عصبانی شد و با تندی با وزیر برخورد کرد و او که به حکمت این اتفاق باور نداشت،وزیر را به زندان انداخت. فردای آن روز طبق عادت به شکار رفت،ولی این بار بدون وزیر بود. مشغول شکار بود که عده ای مردان بومی او را گرفتند و خواستند پادشاه را برای خدایانشان قربانی کنند.ولی قبل از قربانی کردن،متوجه شدند دست پادشاه زخمی است و آنان تنها قربانی سالم و بدون نقص می خواستند. به خاطر همین پادشاه را آزاد کردند.پادشاه به قصر برگشت و پیش وزیر در زندان رفت و قضیه را برای او نقل کرد و گفت:«حکمت بریده شدن دستم را فهمیدم ولی حکمت زندان رفتن تو را نفهمیدم!» وزیر جواب داد:«اگر من زندان نبودم حتماً با تو به شکار می آمدم و من که سالم بودم به جای شما حتماً قربانی می شدم.»
اسم هر آشنايى رو دوست نگذاريد! اين واژه ارزش داره حرمت داره احترام و جايگاه داره و هركسى لياقت داشتن اين اسم رو نداره! پس فكر نكنين با هركسى دو بار خنديدين اين آدم دوست و رفيق و همراه شماست بلكه ممكنه يك مارى باشه كه داشتين در آستين خودتون پرورش ميدادين تا دائم روحيه شما رو تضعيف كنه و با نقد و قضاوت هاى بيجا و بى ارزش كردن دستاوردهاى شما موفقيت و حال خوبتون رو خراب و عقده هاى حقارت و احساس حسادت خودش رو ارضا كنه تا اينجورى به آرامش برسه يادتون باشه همه جوامع آدم مشكل دار زياد داره و همه از خوشحالى شما شاد نميشن پس فرق دوست و معاشر رو از هم تشخيص بدين و هركسى رو يا وارد زندگى خودتون نكنين و يا حداقل جايگاهى فراتر از لياقتش بهش ندين تا بتونيد با آرامش بيشترى زندگى كنين 💕💕💕