eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️پاسخ به گوشی همراه با ذکر 🔷س 5291: در صورت پاسخ به گوشی همراه با اذكاری چون تكبير و... نماز نمازگزار چه حكمی دارد؟ ✅ج: به طور كلی اگر نمازگزار كلمه‌ای را به قصد ذكر بگويد و هنگام گفتن ذكر، صدا را به قصد فهماندن مطلبی به ديگری بلند كند، اشكال ندارد ولی اگر فقط به قصد فهماندن به ديگری بگويد، نماز باطل می‌شود. 📕منبع: leader.ir
هوایِ دل هوایِ تو دوایِ دل دَوایِ تو دلی دارم که افتاده به رویِ خاکِ پایِ تو به هر حالت به هر ساعت دلم تنگه برایِ تو تو جایِ خود، همه عالم فدایِ بچه‌هایِ تو... (ع)🌺 ✨🎊 🌺
مداحی آنلاین - اخلاص امیر المومنین علی - استاد رفیعی.mp3
4.09M
🌸 (ع) ♨️اخلاص امیر المومنین علی(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام دکتررفیعی
‼️سلام سهوی بعد از تشهد در رکعت دوم 🔷س 5292: اگر در نماز جماعت در ركعت دوم بعد از تشهد اشتباهاً سلام داده شود آيا سجده سهو لازم است؟ ✅ج: اگر سلام دوم يا سوم را گفته، بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو نمايد. 📕منبع: khamenei.ir
غم شیعیان امام زمان علیه‌السّلام را آزار می‌دهد! سیّد حلّاوی قصیده‌ی شکواییه‌ای سرود که در آن به امام زمان عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه‌الشریف، بلاهایی که بر شیعیان رخ داده است، را به نظم کشید و شکایت‌ها کرد: یابن‌العسکری! کجا هستید؟ شیعیانِ شما را آزار می‌کنند. فلان دسته از شیعیانت گرفتار شده‌اند و دچار رنج و شکنجه و بلا و محنت هستند. سیّد، این اشعار را این طرف و آن طرف در دو سه جلسه خوانده بود. یکی از بزرگان نجف در عالم رؤیا به حضور مبارک حضرت بقیةالله سلام‌الله‌علیه شرفیاب شد و حضرت به او فرمودند: "بروید به سیّد بگویید: سیّد! این‌قدر دل من را مسوزان! این‌قدر سینه‌ی مرا کباب مکن! این‌قدر ناراحتی شیعه را به گوشم مرسان! من از شنیدن آن متأثّر می شوم... لَیْسَ الْاَمْر بِیَدی ... سیّد! کار به دست من نیست، به دست خداست. دعا کنید خدا فرج مرا برساند، تا شیعیانم را از این شکنجه‌ها نجات دهم. 📚 برگرفته از کتاب مجالس حضرت مهدی علیه‌السّلام
: جاندو اول از همه رفتم سراغ مايکل ... در رو که باز کرد، با ديدن من بدجور بهم ريخت ... - اتفاقي افتاده؟ ... طرف تروريست بود؟ ... در رو پشت سرم بستم ... و رفتم سمت آشپزخونه ... بدجور گلوم خشک شده بود ... - از امروز ديگه آزادي ... مي توني برگردي به هر زندگي اي که دوست داري ... اون آدم با هيچ گروه تروريستي ای توي عراق ارتباط نداره ... با حالت خاصي اومد سمتم ... - من نگفتم عراق ... گفتم دارن ميرن ايران ... به نظرم اين هيجان انگيزتره ... فکرش رو بکن طرف جاسوس ايران باشه ... برای چند لحظه شوکه شدم ... ایران چیزی نبود که بشه به سادگی از کنارش عبور کرد ... اما دیگه باور اینکه اونها افراد خطرناکی باشن توی نظرم از بین رفته بود ... خنده تلخ و سنگيني به زور روي لب هام قرار گرفت ... - وقتي داشتي بررسيش مي کردي به چيزي برخوردي؟ ... هيجان جاسوس بازيش آروم شد ... - نه ... بطري آب رو گداشتم سر جاش و در يخچال رو بستم ... - خوب پس همه چيز تمومه ... همه اش يه اشتباه بود ... چه عراق ... چه ایران ... - یعنی اين همه تلاش الکي بود؟ ... زدم به شونه اش و خندیدم ... - اون کي بود که چند روز پيش داشت از شدت ترس شلوارش رو خراب مي کرد؟ ... برو خوشحال باش همه چی به خوبی تموم شده ... دست کردم توي کيفم ... و دو تا صد دلاري ديگه در آوردم ... پول رو گذاشتم روي پيشخوان آشپزخانه اش ... - متشکرم مايک ... مي دونم گفتي نرخت بالاست ... من از پس جبران کارهايي که کردي برنميام ... اما اميدوارم همين رو قبول کني ... با حالت خاصي زل زد توي چشم هام ... - هي مرد ... چه اتفاقي افتاده؟ ... نکنه فهميدي قراره به زودي بميري؟ ... جا خوردم ... - واسه چي؟ ... - آخه يهو اخلاقت خيلي عوض شده ... مهربون شدي ... گفتم شايد توي خيابون فرشته مرگ رو ديدي ... در حالی که هنوز می خندیدم رفتم سمت در خروجي ... - اتفاقا توي راه ديدمش و سفارش کرد بهت بگم ... واي به حالت اگه يه بار ديگه بري سراغ خلاف ... يا اينکه اطلاعات ساندرز جايي درز کنه و بفهمم ازش استفاده کردي ... اون وقت خودش شخصا مياد سراغت و يطوري اين دنيا رو ترک مي کني که به اسم جاندو * دفنت کنن ... خنده اش گرفت ... - حتي نتونستي 10 ثانيه بيشتر چهره اصليت رو مخفي کني ... در رو باز کردم و چند لحظه همون طوري توي طاق در ايستادم ... - مايکل ... يه لطفي در حق خودت بکن ... زندگيت رو عوض کن ... نزار استعدادت اينطوري هدر بشه ... تو واقعا ارزشش رو داري ... و از اونجا خارج شدم ... نمي دونم چه برداشتي از حرف هام کرد ... شايد حتي کوچک ترين اثري روي اون نداشت ... اما با خودم گفتم اگه یکی توی جوانی من پیدا می شد و این رو بهم می گفت ... "تو ارزشش رو داري توماس ... زندگيت رو عوض کن "... شايد اون وقت، جایی که آرزوش رو داشتم ایستاده بودم ... * جاندو اصطلاحی است که برای اجساد یا افراد مجهول الهویة استفاده می شود. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: کلمات مقدس توي بخش تاسيسات دبيرستان ... بين اون موتورها و دستگاه ها نشسته بودم ... گيج، مات، مبهم ... خودم به يه علامت سوال تبديل شده بودم ... حس مي کردم بدنم يخ زده ... زيارت ... فاطمه ... اربعين ... من مفهوم هيچ کدوم از اين کلمات عربی رو نمي دونستم ... و نمي فهمیدم خطاب بئاتريس ساندرز براي ارباب* چه کسي بود؟ ... اون مرد کي بود که به خاطرش گريه کرد و ازش درخواست کرد؟ ... قطعا عيسي مسيح نبود ... لب تاپ رو از روي صندلي مقابلم برداشتم و اون کلمات رو با نزديک ترين املايي که به ذهنم رسيد سرچ کردم ... حالا مفهوم رفتارهاي اون روز ساندرز رو مي فهميدم ... اون روز، اون فقط يک چيز مي خواست ... اينکه با خيال راحت بتونه همسرش رو براي انجام برنامه هاي ديني ببره ... فقط همين ... و من ندونسته مي خواستم اون رو مثل يه معادله حل کنم ... هر چند هنوز هم در نظرم اون يک فرمول چند بعدي و ناشناخته بود ... اما در اعماق وجودم چيزي شکست ... فهميده بودم اين حس ناشناخته و اين اشتياق عمیق که در وجود اونها شکل گرفته ... در وجود کريس هم بوده ... اون هم مي خواسته با اونها همسفر بشه ... کریس براي من يه قهرمان بود ... قهرماني که براش احترام قائل بودم ... و اين سفر اشتياق اون بچه هم بود ... شايد من درکي از اين اشتياق نداشتم ... اما مي تونستم برای این خواسته احترام قائل باشم ... تمام زمان باقي مونده تا بعد از ظهر و تعطيل شدن دبيرستان ... توي زير زمين تاسيسات موندم ... بدون اینکه حتي بتونم نهاري رو که آورده بودم بخورم ... نشسته بودم و به تمام حرف ها و اتفاقات اون مدت فکر مي کردم ... به ساندرز ... همسرش ... کريس ... و تمام افکار اشتباهي که من رو به اون زيرزمين کشونده بود ... تمام اندوه اون روز اونها تقصير من بود و من مسببش بودم ... با بلند شدن صداي زنگ ... منم وسائلم رو جمع کردم و گذاشتم توي کيف ... صندلي هاي تاشو رو جمع کردم و با دست ديگه برداشتم ... و از اون زير زمين زدم بيرون ... گذاشتم شون کنار انبار و رفتم سمت دفتر مديريت ... جان پروياس هنوز توي دفترش بود ... با ديدن من از جاش بلند شد ... - کارآگاه منديپ ... چهره تون گرفته است ... پريدم وسط حرفش ... - اومدم بگم جاي نگراني نيست ... هيچ تهديدي دبيرستان شما رو هدف نگرفته ... اينطور که مشخصه همه چيز بر مبناي يه سوءتفاهم بوده ... خيلي سعي کرد اسم اون سوءتفاهم رو از دهن من بيرون بکشه ... اما حتي اگر مي تونستم حرف بزنم ... شرمندگي و عذاب وجدان من در برابر ساندرز بيشتر از اين حرف ها بود ... * ارباب (Lord) اصطلاحی است که در ادبیات دینی برای خطاب قرار دادن خدا یا حضرت عیسی به کار می رود. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨ 🔴سه گروهی که جهنم با آنها حرف می‌زند 1⃣ زمامداران ظالم ⚠️ای كسانی كه خداوند شما را حاكمیّت بخشید امّا با مردم عادلانه رفتار ننمودید! سپس آنان را مثل پرنده‌ای كه دانه‌ی كنجـد برمی‌چیند، می‌بلعد. 2⃣ خوانندگان قرآن و علمای بی‌عمل ⚠️ای كسانی كه خود را بین مردم پاک و درست كار جلوه می‌دادید، امّا به دور از چشم مردم و در پیشگاه خداوند مرتكب گناه می‌شدید، پس آن‌ها را در آتش فرو می‌برد. 3⃣ ثروتمندان ⚠️پروردگارت به تو مال زیادی بخشید ولی هنگامی كه مردم فقیر مبلغ ناچیزی از تو قرض خواستند تو از روی بخل ندادی، پس او را هم می‌بلعد.[1] 📗خصال صدوق، صفحه ۱۱۱ 💕❤️💕
سیزدهم رجب، سالروز میلادِ سرشار از نور و سرورِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، و روز پدر مبارک باد.