eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت‌امین‌الله۩حسین‌حقیقی.mp3
1.95M
🕌 زیارت امین الله 🎙 با نوای حسین حقیقی
مداحی آنلاین - ذکر علی ولی الله روی لبم - جواد مقدم.mp3
6.96M
🌸 💐ذکر علی ولی الله روی لبم 💐قید همه دنیارو با علی زدم 🎤 👏
04_An_sooy_marg_aminikhaah.mp3
7.9M
❌🎧 شرح کتاب 🔺جلسه ۴ 👈 ادامه داستان اول: دختری که به کما میرود و روحش آزاد میشود و .. ▪️دوست نداشتم به جسمم برگردم ▪️چیزی تسکین بخش تر از مرگ وجود ندارد ▪️به هوش آمدم، کور شده بودم و نیمه بدنم فلج بود! ▪️دوباره حالم بد شد و مجددا روحم جدا شد! 📚 مرور و بررسی کتاب 👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه
زیارت‌امین‌الله۩علی‌فانی.mp3
2.97M
🕌 زیارت امین الله 🎙 با نوای علی فانی
|🕊.• مقام‌معظم‌‌ࢪهبرۍ : شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت ، توی جبهه کسانی که او را دیده بودند ، می‌گفتند: وقتی می‌ایستاد و سخنرانی می‌کرد برای این رزمندگان ، تأثیر حرفش از آدم‌های تحصیل کرده بر مراتب بیشتر بود ؛ آنچنان زیر نفوذ درمی‌آورد این بسیجی ها را ؛ کاملا تحتِ‌تأثیر قرار می‌داد و منطقی با آنها حرف می‌زد ، گویی تحصیلات عالیه دارد ؛ روحیه انقلابی این است .💪🏻 🌿 💕❤️💕
💬امام باقر علیه السلام فرمودند إِنِّي لَأَدْعُو اَللَّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي اَلْيَوْمِ وَ اَللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ ▫️من هر شبانه روز هزار بار برای گناهکاران از شیعیانم دعا میکنم 📚 اصول کافی جلد ۱ صفحه ۴۷۲ ⚠️امام زمان هر شبانه روز برای ما دعا و استغفار میکنند ما چطور؟برای ظهور مولایمان دعا میکنیم! بیاد مولای غریبمان هستیم؟ 💕🧡💕
🌱 شـھدا اوڵ از دݪشـون مࢪاقبت ڪࢪدند بعد مدافع حــࢪم شـدند. چون ‌قڵب؛ ‌خونھ خــداســت از حـࢪم خـدا دفاع ڪࢪدند ڪھ بھشون ݪیاقت دفاع از حـࢪم‌حضࢪټ‌زینب(س)ࢪودادند... 🌸"چون‌امرفرج‌شودمهیاصلوات"🌸
📚 👈 بندگی خدا «ابو نصر سامانی» وزیر سلطان طغرل بود، او عادت داشت، پس از نماز صبح بر سر سجاده می نشست اَوْراد و اَذْکار و دعا می خواند تا اینکه آفتاب طلوع کند، آنگاه به خدمت سلطان می رفت. یک روز صبح که آفتاب طلوع نکرده بود، سلطان کسانی را به دنبال وزیر فرستاد و به او گفت: برای امر مهمی وزیر را بگوئید بیاید. فرستادگان آمدند و او را بحضور شاه خواندند. وزیر چون ادعیه و اَوْرادَش تمام نشده بود، بفرمان شاه التفات نکرده، و به دعا و مناجات ادامه نمود. آنان به حضور سلطان آمده و او را از عدم توجه وزیر آگاه کردند. وزیر چون اَوْرادَش تمام شد، به خدمت سلطان آمد، شاه با نهایت خشم و غضب گفت: چه شده که به گفته ما اعتنا نمی کنی، و چرا وقتی فرمان ما به تو رسید به تأخیر انداختی؟! وزیر گفت: «شاها من بنده خدا هستم و چاکر شما، تا از بندگی خدا فارغ نشوم به چاکری نتوانم پرداخت». این کلمه در سلطان چنان اثر کرد که گریان شده و وزیر را تحسین کرد و گفت: «بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم دار تا به برکت آن سلطنت ما پابرجا باشد.» 📗 ✍ علی میرخلف زاده 💕💜💕
📚 👈 راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود از حضرت امام زین العابدین علیه السلام منقول است که فرمود: مردی با خانواده خویش از راه دریا مسافرت کرده و سوار کشتی شدند و در اثر نامساعد بودن دریا کشتی آنان شکسته و خرد شد جمعیتی که در کشتی بودند همه آنها هلاک و غرق آب شدند جز همسر آن مرد که روی تخته پاره کشتی قرار گرفته و امواج پیکر او را به لب دریا انداخت. زن به جزیره ای از جزایر دریا پناهنده شد و در جزیره با مردی که راهزن بود مصادف گردید که شغل او همیشه ناراحت کردن مردم بود. و در آن جزیره خود را مخفی می ساخت برای اذیت کردن. ناگهان چشم گشود و زنی را دید بالای سرش ایستاده است گفت: آیا تو انسانی یا جن هستی زن جواب داد از انس هستم راهزن بدون اینکه با او حرفی بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتکب بشود.  زن که خود را در چنگال یک مرد بی ایمان و از خدا بی خبر گرفتار دید مضطرب گردید راهزن گفت: چرا ناراحتی. آن بانوی با ایمان گفت: از خدا ترس دارم، دزد گفت: از این عمل و از این کار تا حال انجام داده اید، زن جواب داد نه بخدا قسم. آن مرد گفت: تو اینقدر از خدا ترس داری در حالیکه تا این موقع همچو عمل زشت را به جا نیاوردی و الان نیز نفرت داری پس بخدا قسم من از تو اولی ترم که از خدای خود ترس داشته باشم. پس از این از بانو کناره گرفت و بجانب اهل عیال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه کرد و واقعا پشیمان شد از عمل سابق خود.  اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود که آفتاب سوزان بر سر آنان می تابید آن مرد دیر نشین به آن جوان گفت: از خدایت بخواه که تکه ابری بفرستد و بر سر ما سایه افکند تا از شدت حرارت خورشید راحت شویم. جوان در جواب گفت: من پیش خدا آبرو ندارم زیرا تا حال کار نیک بجا نیاوردم و جرات ندارم از خدا چیزی در خواست نمایم.  عابد دیر نشین گفت: پس من دعا کنم و تو آمین بگو جوان جواب داد قبول کردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خویش کرد جوان نیز آمین گفت فورا به امر پروردگار لکه ابری در آسمان پیدا شد و روی سر آنان سایه افکند و مدتی زیر همان ابر راه رفتند و پس از زمانی به سر دوراهی رسیدند و از یکدیگر جدا و مفارقت نمودند و هر کدام راه خود را پیش گرفت. ناگهان راهب دید تکه ابر بالای سر آن جوان به حرکت در آمد. عابد گفت: ای جوان تو خوبتر از من بوده ای و برای احترام و مقام تو بوده است که خداوند این قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.  جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: ای جوان بدان در اثر خوف و ترس که بخود راه داده ای خداوند از سر تقصیرات تو گذشته و ترا آمرزیده و متوجه باش که دیگر پس از این به طرف معصیت نروی. اینکه حضرت امام صادق علیه السلام فرموده است کسی که از گناه توبه کند مثل اینکه گناه نکرده است همین روایت بود که ذکر شد آن جوان توبه واقعی کرد خداوند تبارک و تعالی هم او را پاک کرد و دعایش مستجاب کرد. 📗 ج 2 ص 69 ✍ ثقةالاسلام کلینی 💕💙💕
❣هوالمحبوب... ♦️ ♦️ ♦️بی تو هرگز . برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... . . چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ... . مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... . . بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... . پ.ن:دوستان خیلی کم خونده میشه داستان دنبال کننده ها کمه انرژی و انگیزه ای برام نمیمونه تا بخوام ادامه اشو بذارم... تبلیغ کنید کانال رو ♦️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹