مداحی آنلاین - قلب همه پر میزنه تا سامرا - محمدجواد احمدی.mp3
4.49M
🌸 #میلاد_امام_هادی(ع)
💐قلب همه پر میزنه تا سامرا
💐برای لحظه ی اومدنت یا مولا
🎤حاج #محمد_جواد_احمدی
👏 #سرود
گفتم به اذانم که «علیاً ولیالله»
تا کور شود هر که امیرش تو نباشی
_روز_تا_عید_بزرگ_غدیر🎉🌷
پیشاپیش #عید_غدیر مبارکباد✨🎊
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄
دست ادب بر روی سینه می گذاریم
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَادَةِ الْبَشَرِ✋🏻
سلام بر تو ای فرزند آقای آدمیان
سلام حضرت صبح
سلام آیینه ی رفتار علی..
و فرزند آقای آدمیان.. 💚
▪️در فراق شما عمری است شب زده ایم ؛
عمری است در رویای طلوع سپیده
در حسرت دیدار آفتاب ، در آرزوی لبخند روشنایی ؛ لحظه شماری می کنیم ...
ای کاش خداوند شما را برساند و ما را از هجوم همواره ی شب برهاند ...🤲🏻✨
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یحبهم ویحبونه
🌷۴ صفت دوستداران خدا:
🌷فسوف یأتی الله بقوم یحبهم...54 مائده
۱.بامومنین، مهربانند
۲.باکفار،سرسختند
۳.جهاددراه خدامیکنند
۴.ازسرزنشهانمیترسند...۵۴مائده
🌷...فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُٓ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ...(٥٤)مائده
💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شخصیٺِ ممتازِ
💚جهان اسٺ علــے
💫حاڪم بہ زمینو
💚آسمان اسٺ علـے
💫در روزِ غدیرخم
💚محمّد(ص) فرمود
💫مولاےِچومن،
💚بہانسو جان اسٺ علے
🎊پیشاپیش عید
سعید غدیر خم مبارک 🌹 🌹
🔹 این روزها همه مردم خودشون رو برای عید غدیر آماده میکنند
💥 امسال هم که به لطف خدا عید غدیر و ایام رفتن حسن روحانی یکی شده و این موضوع باعث شادی مضاعف مردم شده.
در واقع مردم امسال باید دو تا جشن بگیرند. یکی عید غدیر و دیگری از بین رفتن اصلی ترین یار صهیونیست ها در کشور ما👌🏼
💕❤️💕
#سلام_بر_مهدی❤️
انگیزه ی هر اهل جنان یا مهدی است
غم نیست که سربند جهان یا مهدی است
شادم که دعای مادرش همره اوست
آرام دل حسین جان یا مهدی است
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روزشمار_غدیر
🌺۴ روز تا عید غدیر🌺
📖 فرازی از خطبه غدیر :
ای مردم، بدانید که من پیامبرم و علی امام و وصی بعد از من است، و امامان بعد از او فرزندان او هستند. بدانید که من پدر آنانم و آنها از صلب او به وجود میآیند.
هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن...
هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن...
خودمونی شدیم...! گفتن جلفه...؟
سر سنگین شدیم ...! گفتن مغروره؟
تا خندیدیم...! گفتن سبکه؟
تا اخم کردیم...! گفتن خودشو میگیره؟
ساده شدیم ...! گفتن احمقه؟
تحویل نگرفتیم...! گفتن خودشیفته س؟
خاکی شدیم...! گفتن داره آمار میده؟
وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم...!
گفتن دیدی حق با ماست لجش گرفته؟
وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم...!
گفتن دیدی حق با ماست لال شده؟
هرجور شدیم این جماعت بیکار
یه چیزی گفتن...!؟
این مردم هیچ وقت
احترام گذاشتن به عقاید همو یاد نمیگیرن...
پس برای خودت زندگی کن
💕🧡💕
#کلام_شهدا🌷
ابراهیم می گفت:
همیشه به دنبال حلال باش . مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
سلام بر ابراهیم ،جلد اوّل،ص ۷۵
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
💕💚💕
Velayat01-18k.mp3
9.27M
❇️ کمی از اسرار ولایت
جلسه اول: ویژگی های نظام تسخیری
#حکومت_ولایی ۱
🔸 استاد پناهیان
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود
از حضرت امام زین العابدین علیه السلام منقول است که فرمود: مردی با خانواده خویش از راه دریا مسافرت کرده و سوار کشتی شدند و در اثر نامساعد بودن دریا کشتی آنان شکسته و خرد شد جمعیتی که در کشتی بودند همه آنها هلاک و غرق آب شدند جز همسر آن مرد که روی تخته پاره کشتی قرار گرفته و امواج پیکر او را به لب دریا انداخت.
زن به جزیره ای از جزایر دریا پناهنده شد و در جزیره با مردی که راهزن بود مصادف گردید که شغل او همیشه ناراحت کردن مردم بود. و در آن جزیره خود را مخفی می ساخت برای اذیت کردن.
ناگهان چشم گشود و زنی را دید بالای سرش ایستاده است گفت: آیا تو انسانی یا جن هستی زن جواب داد از انس هستم راهزن بدون اینکه با او حرفی بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتکب بشود.
زن که خود را در چنگال یک مرد بی ایمان و از خدا بی خبر گرفتار دید مضطرب گردید راهزن گفت: چرا ناراحتی. آن بانوی با ایمان گفت: از خدا ترس دارم، دزد گفت: از این عمل و از این کار تا حال انجام داده اید، زن جواب داد نه بخدا قسم.
آن مرد گفت: تو اینقدر از خدا ترس داری در حالیکه تا این موقع همچو عمل زشت را به جا نیاوردی و الان نیز نفرت داری پس بخدا قسم من از تو اولی ترم که از خدای خود ترس داشته باشم. پس از این از بانو کناره گرفت و بجانب اهل عیال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه کرد و واقعا پشیمان شد از عمل سابق خود.
اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود که آفتاب سوزان بر سر آنان می تابید آن مرد دیر نشین به آن جوان گفت: از خدایت بخواه که تکه ابری بفرستد و بر سر ما سایه افکند تا از شدت حرارت خورشید راحت شویم. جوان در جواب گفت: من پیش خدا آبرو ندارم زیرا تا حال کار نیک بجا نیاوردم و جرات ندارم از خدا چیزی در خواست نمایم.
عابد دیر نشین گفت: پس من دعا کنم و تو آمین بگو جوان جواب داد قبول کردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خویش کرد جوان نیز آمین گفت فورا به امر پروردگار لکه ابری در آسمان پیدا شد و روی سر آنان سایه افکند و مدتی زیر همان ابر راه رفتند و پس از زمانی به سر دوراهی رسیدند و از یکدیگر جدا و مفارقت نمودند و هر کدام راه خود را پیش گرفت.
ناگهان راهب دید تکه ابر بالای سر آن جوان به حرکت در آمد. عابد گفت: ای جوان تو خوبتر از من بوده ای و برای احترام و مقام تو بوده است که خداوند این قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.
جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: ای جوان بدان در اثر خوف و ترس که بخود راه داده ای خداوند از سر تقصیرات تو گذشته و ترا آمرزیده و متوجه باش که دیگر پس از این به طرف معصیت نروی.
اینکه حضرت امام صادق علیه السلام فرموده است کسی که از گناه توبه کند مثل اینکه گناه نکرده است همین روایت بود که ذکر شد آن جوان توبه واقعی کرد خداوند تبارک و تعالی هم او را پاک کرد و دعایش مستجاب کرد.
📗 #اصول_کافی ج 2 ص 69
✍ ثقةالاسلام کلینی
💕💛💕
❤️ #امام_باقر عليهالسلام فرمودند :
🍃 مؤمنان، داراى درجات اند. بعضى از آنان ، يك درجه دارند ؛ بعضى دو درجه ، بعضى سه درجه، بعضى چهار درجه ، بعضى پنج درجه، بعضى شش درجه ، و بعضى هفت درجه...
💕💚💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#ابراهیم
شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان عج بود ...
🌿ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
🌹تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
🌿بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
🌹بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم...
عراقی هاهم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
🌿هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیماونورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
🌹آن آقا کلی با من صحبت کرد؛بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست!
🌿لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛خوشابه حالش...
کتاب سلام بر ابراهیم
💕💛💕
🌸گلـی ازگلشن
💚طــه به جهان روکرده
🌸که جهـان را
💚زصفا جنّت رضوان کرده
🌸نور چشمان جواد است،
💚بُوَدْ نام علی
🌸که خدایش زشرف،
💚ناطق قرآن کرده
🎊پیشاپیش
میلاد امام هادی (ع ) مبارک باد💐
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_پانزدهم
♦️دست های خالی
.
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
.
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
.
.
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .
.
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
.
حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
.
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_شانزدهم
♦️اسیر و زخمی
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
#حدیث_روز
امام صادق علیه السلام:
یک درهم به برادران با ایمان و معرفت ، دادن در روز عید غدیر برابر هزار درهم است ، بنابرین در این روز به برادرانت انفاق کن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان .
( مصباح المتهجد : .۷۳۷ )
معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.
خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست سرش را بالا آورد.
از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده بود.
خونه که رسید گفت: دیگه نمی خوام برم هنرستان. – آخه برای چی ؟
معلم ها بی حجابن . انگار هیچی براشون مهم نیست.
میخوام برم قم؛ حوزه.
🌷"شهید مصطفی ردانی پور"🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#تلنگـــــــر_و_تفکـــــــر
چه کرده ایم که هم شهر
بوی گناه میدهد
هم ایمان های تقلبی ما!
ماندن در این دنیا...
نیامدن پسر فاطمه🌹...
و تکرار روزمان با گناه و گناه و گناه
براستیباخودچهکردهایم؟
چرا اینگونه شده ایم؟!
فقط ظاهر...❗️
مهدی فاطمه🌹 چادری و بسیجی و... نمیخواهد...
مهدی فاطمه🌹 یـــار میخواهد... یار
یـــاری از جنس سیدعلیــــ
ما یــار نیستیم...
سربــاریم...سربار!
و من حجاب را به هر زبانی ترجمه کردم
حیا شد و لا غیر…
اینکه ظاهرت محجبه باشه
ولی رفتار با نامحرمو از محرم نتونی تشخیص بدی چه در مجازی و چه حقیقی
محجبه نیستی...❌🖐
#غیرت_علوی #حجاب_فاطمی #تقوای_مجازی #تعجیل_در_فرج_گناه_نکنیم
↶🍁🌼✿↭✿🌼🍁↷
#دعا_درمانی #ویژه_یکشنبه
ختمی قوی جهت #کار_گشایی
از روز یکشنبه تا ده روز و روزی صد مرتبه بخوانید :
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
💫📿 یا مُفَتِحَ الاَبواب یا مُقَلِب َالقُلوبِ والابصار یا دَلیلَ مُتَحَیٍّرین
وَ یا غیاثَ المثتَغیثین تَوَکَلتُ عَلَیکَ یا رَّب، اِقضِ حاجَتی وَاکفِ مُهِمی وَ لا حولَ وَ لا قُوةَ اِلا بِااللهِ العَلی ِالعَظیمِ و صَّلَی اللهُ عَلی مُحَمَدٍ وً آلِهِ اَجمَعین✨📿
|⇦• #سرود بسیار زیبا ویژۀ میلاد امام هادی علیه السلام به نفسِ حاج میثم مطیعی •✾•
حاجت دلارو خدا با مهر تو داده
خنده تو برای ما، باب المراده
خیرُ العبادی، مُهجَةُ الفؤادی
ای جان جانان، یا مولا یا هادی
سوره حُسن خدایی، روشنای اِنّمایی
هستی امام جواد و، دومین ابن الرضایی
برای وصف مقامِت، وصف نور ناتمامِت
میخونم جامعه امشب، چیه برتر از کلامِت؟
خیرُ العبادی، مُهجَةُ الفؤادی
ای جان جانان، یا مولا یا هادی
به شبای تار دنیامون، شمس الضحایید
کوثر و قدر و هل أتی، نور خدایید
إِلَیهِ تَدْعُون، عَلَيْهِ تَدُلُّون
بِهِ تُؤْمِنُون، لَهُ تُسَلِّمُون
قبله اهل ولایید، روح مکه و منایید
بأبی انت و امی، همه هستی مایید
أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم، أَنْتُمُ السَّبِيلُ الْأَعْظَم
وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْث، وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمّ
خیرُ العبادی، مُهجَةُ الفؤادی
ای جان جانان، یا مولا یا هادی
هوایی سامرا شده، امشب دوباره
دلی که جز صحن و سرات، جایی نداره
نعمالامیری، مولا بینظیری
من خوب میدونم، دستامو میگیری
إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ، وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ
فَإِنِّي لَكُمْ مُطِيعٌ، آياتُ اللهِ لَدَيْكُمْ
با نگات خدایی میشم، عاشقی ولایی میشم
یه سحر کنار سرداب، آقا کربلایی میشم
نعمالامیری، مولا بینظیری
من خوب میدونم، دستامو میگیری
Motiei_Milad_emam_Hadi_2.mp3
3.29M
Mirdamad_Milad_emam_Hadi.mp3
1.77M
|⇦• #سرود بسیار زیبا ویژۀ میلاد امام هادی علیه السلام به نفسِ سیدمهدی میرداماد•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
تنها کاري که پاسداران #سپاه برای این مملکت نکرده بودن، آوردن #طلای_المپیک بود
#جواد_فروغی، مدافع حرم، مدافع سلامت،قهرمان جهان
و حالا #قهرمان_المپیک