eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
این‌ مرض چیست که افتاده به جان عالم؟ که نشد زائر بین الحرمینت باشم ...🖤 اللهم ارزقنا زیارت
🔴 امضای بیش از ۳۵ هزار نفر برای ممنوعیت واکسن اجباری در فارس من 👈 اگر تعداد امضا به ۵۰ هزار برسد در صحن علنی مجلس مطرح و ممنوعیت اجباری شدن واکسن بررسی می شود ، جهت امضا 👇 https://www.farsnews.ir/my/c/64957
امام باقر (ع) ضرَبَ فساطِیطَ لِمَن یُعَلِّمُ النَّاسَ القُرآنَ {امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف}خیمه هایی برپامی‌کندو افرادی را مامور می‌کندتا قرآن را به مردم تعلیم دهند 💕💙💕
🌿 اعتقادۍ کھ باعث اعتماد نشھ؛ فقط و فقط لقلقھٔ زبانھ ! اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰ 💕💚💕
راز آرامش رها کردن ذهن از نگرانی‌هاست چرا غمگین نشستی؟! یادت نره،قدرتی بالاتر از همه وجود داره که حواسش به همه چیز هست همه چیز را به اون بسپار و آروم باش. ♥️ 💕💙💕
خـــداوند مے فرماید : هرچه دیدے هیچے مگو ! من هم هرچه دیدم هیچے نمیگم ... یعنے تو در مصائب صبور باش و چیزے نگو، منم در خطاهایت چیزے نمیگم ! هرچه درد را آشکارتر کنے، دوا دیرتر پیدا میشود... اگر با ادب بودے و چیزے نگفتے راه را نشانت میدهد ... باید زبانت را کنترل کنے ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنے ! صـــــبور باش راه باز مے شود ... " حـــاج اسماعیــل دولابی 💕💙💕
"پند لقمان حکیم به فرزند" ای جان فرزند؛ هزار حکمت آموختم که از آن، چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد، هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛ دو چیز را هرگز فراموش مکن؛ "خدا" و "مرگ" را. دو چیز را همیشه فراموش کن؛ "هنگامی که به کسی خوبی کردی" "زمانی که از کسی بدی دیدی" و هر گاه به مجلسی وارد شدی"زبان نگه دار" اگر به سفره ای وارد شدی"شکم نگه دار" وقتی وارد خانه ایی شدی"چشم نگه دار" و زمانی که برای نماز ایستادی"دل نگه دار" ⚫️⚫️⚫️
: 🌿 گفتم: از اون همہ گناہ هایے ڪہ ڪردم ڪدامش رو میبخشے؟؟! گفت::ان اللہ یغفر الذنوب جمیعا!!! پس هیچوقت ناامید نباشین خدا همشو میبخشه 😊 فقط باید بخواین .‌‌.. اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰⊱⊱╮╰⊱⊱╮๛ 💕💜💕
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 # و ششم# جزء چهاردهم قرآن را با قرائت آیه آخر سوره نحل به پایان بردم و با قلبی که از جرعه گوارای کلام خدا آرامش گرفته بود، قرآن را بوسیدم و مقابل آیینه گذاشتم. به لطف خدا، با همه گرفتاری‌های این مدت توانسته بودم در هر روز از ماه رمضان، جزءِ مربوط به آن روز را بخوانم و امروز هم با نزدیک شدن به غروب روز چهاردهم، جزءِ چهاردهم را تمام کرده بودم. تا اذان مغرب چیزی نمانده بود و می‌بایست سفره افطار را آماده می‌کردم. در ماه رمضان ساعت کار مجید کاهش یافته و برای افطار به خانه بر می‌گشت. روزه‌داری در روزهای گرم و طولانی مرداد ماهِ بندرعباس کار ساده‌ای نبود، به خصوص برای مجید که به آفتاب داغ و سوزان بندر هنوز عادت نکرده بود و بایستی بلافاصله بعد از سحر، مسافت به نسبت طولانی بندرعباس تا پالایشگاه را می‌پیمود و تا بعد از ظهر در گرمای طاقت‌فرسای پالایشگاه کار می‌کرد و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، دیگر رمقی برایش نمانده و تمام توانش تحلیل رفته بود. برای همین هر شب برایش شربت خنکی تدارک می‌دیدم تا قدری از تشنگی‌اش بکاهد و وجود گرما زده‌اش را خنک کند. شربت آب لیمو را با چند قالب یخ در تُنگ کریستال جهیزیه‌ام ریخته و روی میز گذاشتم و تا فرصتی که تا اذان مانده بود، به طبقه پایین رفتم تا افطاری پدر و عبدالله را هم آماده کنم. پدر روی تخت خواب دو نفره‌ای که جای مادر رویش خالی بود، دراز کشیده و عبدالله مشغول قرائت قرآن بود. تا مرا دید، لبخندی زد و گفت: «الهه جان! خودم افطاری رو آماده می‌کردم! تو چرا اومدی؟» همچنانکه به سمت آشپزخانه می‌رفتم، جواب دادم: «خُب منم دوست دارم براتون سفره بچینم!» سپس سماور را روشن کردم و می‌خواستم داغ دلم را پنهان کنم که با خوشرویی ادامه دادم: «ان‌شاء‌الله حال مامان خوب میشه و دوباره خودش براتون افطاری درست می‌کنه!» از آرزویم لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غمگین‌تر خبر داد: «امروز رفته بودم با دکترش صحبت می‌کردم...» و در مقابل نگاه مضطربم با صدایی گرفته ادامه داد: «گفت باید دوباره عمل شه. می‌گفت سرطان داره به جاهای دیگه هم سرایت می‌کنه و باید زودتر عملش کنن.» هر چند این روزها به شنیدن اخبار هولناکی که هر بار حال مادر را وخیم‌تر گزارش می‌داد، عادت کرده بودم ولی باز هم دستم لرزید و بشقابی که برای چیدن خرما از کابینت برداشته بودم، از دستم افتاد و درست مثل قلب غمزده‌ام، شکست. عبدالله خم شد و خواست خُرده شیشه‌ها را جمع کند که اشکم را پاک کردم و گفتم: «دست نزن! بذار الآن جارو میارم!» به صورت رنگ پریده‌ام نگاهی کرد و گفت: «خودم جارو می‌زنم.» و برای آوردن جارو به اتاق رفت. با پاهایی که از غم و ضعف روزه‌داری به لرزه افتاده بود، دنبالش رفتم و پرسیدم: «حالا کِی قراره عملش کنن؟» جارو را از گوشه اتاق برداشت و زیر لب زمزمه کرد: «فردا.» آه بلندی کشیدم و با صدایی که از لایه سنگین بغض به زحمت بالا می‌آمد، پرسیدم: «امروز مامانو دیدی؟» سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت و جارو را برای جمع کردن خُرده شیشه‌ها روشن کرد. 🌹نویسنده : valinejad
♦️هر روز یک حکایت 🔹️آیة‌الله‌العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه یک قطعه کفن برای خودشان خریده بودند. در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین(علیه السلام) زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بودند.  ایشان برای صله ارحام عازم یزد می‌شوند و در این سفر این کفن را با خودشان به یزد می برند. در شب اول ورودشان به یزد، در منزل یکی از دخترانشان استراحت می‌کنند.   حضرت سیدالشهداء(ع) به خواب ایشان آمده و می‌فرمایند:  یکی از دوستان ما فوت کرده و در مزار یزد منتظر کفن است. ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود.  ایشان بیدار می‌شود و می‌خوابد. دوبار دیگر این رؤیا تکرار می‌شود!  ایشان لباس پوشیده به قبرستان یزد می‌رود و می‌بیند شخصی به نام کریم سیاه فوت کرده، او را غسل داده، روی سنگ نهاده، منتظر کفن هستند...  تا ایشان می‌رسد، می‌گویند: کفن را آوردند.   مرحوم یزدی از آن‌ها می‌پرسد:   شما کی هستید؟!  می‌گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.  مرحوم یزدی می‌پرسد:   این شخص کیست؟  می‌گویند: او شخصی به نام کریم سیاه است، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین(ع) بود. در هر کجا مجلسی به نام امام حسین(ع) برگزار می‌شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می‌شد. 💕🧡💕
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هشتاد و هفتم همانطور که نگاهم به خُرده شیشه‌ها بود، بغضم شکست و با گریه‌ای که میان صدای گوش خراش جارو گم شده بود، ناله زدم: «دیدی همه موهاش ریخته؟... دیدی چقدر لاغر شده؟... دیدی چشماش دیگه رنگ نداره؟... » و همین جملات ساده و لبریز از درد من کافی بود تا قلب عبدالله را آتش بزند. جارو را خاموش کرد، همانجا پای دیوار آشپزخانه نشست و سرش را میان دستانش گرفت تا مسیر اشک را روی صورتش نبینم. بدن نحیف مادر که این روزها دیگر پوستی بر استخوان شده و سر و صورتی که دیگر مویی برایش نمانده بود، کابوس شب‌های من و عبدالله شده و هر بار که تصویر مصیبت‌بارش مقابل چشمانمان جان می‌گرفت، گریه تنها راه پیش رویمان بود. با چشمانی که جریان اشکش قطع نمی‌شد و دلی که لحظه‌ای خونابه‌اش بند نمی‌آمد، به طبقه بالا برگشتم و وضو گرفتم که در اتاق با صدای کِشداری باز شد و مجید آمد. صورت گندمگونش از سوزش آفتاب گل انداخته و لب‌های خشک از تشنگی‌اش، همچون همیشه می‌خندید. با مهربانی سلام کرد و جعبه زولبیا را روی اُپن آشپزخانه گذاشت که نگاهش به پای چشمان خیس و سرخم زانو زد و پرسید: «گریه کردی؟» و چون سکوت نمناک از بغضم را دید، باز پرسید: «از مامان خبری شده؟» سرم را پایین انداختم و آهسته جواب دادم: «می‌خوان فردا باز عملش کنن.» و همین که جمله‌ام به آخر رسید، صدای اذان بلند شد و نوای ناامیدی‌ام در میان آوای آرام اذان گم شد. نفس عمیقی کشید و با لب‌هایی که دیگر نمی‌خندید، پاسخ نگاه پُر از ناامیدی‌ام را با امیدواری داد: «خدا بزرگه!» و برای گرفتن وضو به دستشویی رفت. طبق عادت شب‌های گذشته، ابتدا نماز مغرب را می‌خواندیم و بعد برای صرف افطاری به آشپزخانه می‌رفتیم. نمازم را زودتر از مجید تمام کردم و به آشپزخانه بازگشتم که تازه متوجه شدم کنار جعبه زولبیا، یک شاخه گل سنبل سفید هم انتظارم را می‌کشد. شاخه سنبل را با دو انگشتم برداشتم و رایحه لطیفش را با نفس عمیقی استشمام کردم که مجید از اتاق بیرون آمد. با دیدن شاخه ظریف سنبل مقابل صورتم، لبخندی شیرین بر صورتش نشست و با لحنی عاشقانه زمزمه کرد: «امروز دلم خیلی برات تنگ شده بود... ولی وقتی حالتو دیدم، روم نشد چیزی بگم...» و بی‌آنکه منتظر پاسخ من بمانَد، قدم به آشپزخانه گذاشت و ساکت سر میز نشست. از اینکه ماه‌های اول زندگی مشترکمان این همه تلخ و پر درد و رنج شده بود که حتی فرصت هدیه دادن شاخه گلی را از قلب عاشقمان دریغ می‌کرد، دلم گرفت و با سکوتی غمگین سر میز نشستم. 🌹 نویسنده : valinejad
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هشتاد و هشتم ظرف پایه‌دار خرما را مقابلم گرفت و با مهربانی تعارفم کرد. به صورتش نگاهی کردم که شیرینی لبخندش کم از شیرینی رطب‌های تعارفی‌اش نداشت و با گفتن «ممنونم!» یک رطب برداشتم که با لحن گرم و مهربانش سرِ صحبت را باز کرد: «الهه جان! می‌دونی امشب چه شبیه؟» خرما را در دهانم گذاشتم و ابروانم را به علامت ندانستن بالا انداختم که خودش با نگاهی که از شادی می‌درخشید، پاسخ داد: «امشب شب تولد امام حسن (علیه‌السلام)!» و در برابر نگاه بی‌روحم با محبتی که در دریای دلش به امام حسن (علیه‌السلام) موج می‌زد، ادامه داد: «امام حسن (علیه‌السلام) به کریم اهل بیت (علیهم‌السلام) معروفه! یعنی... یعنی ما اعتقاد داریم وقتی یه چیزی از امام حسن (علیه‌السلام) بخوای، دست رد به سینه‌ات نمی‌زنه! ما هر وقت یه جایی بدجوری گرفتار میشیم، امام حسن (علیه‌السلام) رو صدا می‌زنیم.» منظورش را خوب فهمیدم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و با طعم تردیدی که در صدایم طعنه می‌زد، پرسیدم: «یعنی تو می‌گی اگه شفای مامان منو خدا نمیده، امام حسن (علیه‌السلام) میده؟» از تندی کلامم، نرنجید و در عوض با لبخندی مهربان جواب داد: «نه الهه جان! منظور من این نیس!» سپس با نگاهی لبریز ایمان به عمق چشمان مشکوکم نفوذ کرد و ادامه داد: «به نظر من خدا به بعضی بنده‌هاش خیلی علاقه داره و همین علاقه باعث میشه که به احترام اونا هم که شده دعای یه عده دیگه رو مستجاب کنه! به هر حال تو هم حتماً قبول داری که آبروی امام حسن (علیه‌السلام) از آبروی ما پیش خدا بیشتره!» نگاهم را به گل‌های صورتی رومیزی دوختم و با کلماتی شمرده پاسخ دادم: «بله! منم برای امام حسن (علیه‌السلام) احترام زیادی قائل هستم...» که به چشمانم دقیق شد و برای نخستین بار در برابر نگاه یک دختر سُنی، بی‌پروا پرده از عشقش کنار زد و با صدایی که از احساسی آسمانی به رعشه افتاده بود، به میان نطق منطقی‌ام آمد: «الهه! فقط احترام کافی نیس! باید از ته دلت صداش بزنی! باید یقین داشته باشی که اون تو رو می‌بینه و صداتو می‌شنوه! باید یقین داشته باشی که اگه بخواد می‌تونه برای اجابت دعات پیش خدا وساطت کنه!» برای لحظاتی محو چشمانی شدم که انگار دیگر مقابل من و برای من نبود که در عالمی دیگر پلک گشوده و به نظاره نقطه‌ای ناپیدا نشسته بود تا اینکه از ارتفاع احساسش نزد من فرود آمد و با لبخندی که مثل ستاره روی آسمان صورتش می‌درخشید، ادامه داد: «الهه جان! برای یه بارم که شده تجربه کن! امتحانش که ضرری نداره! من مطمئنم امام حسن (علیه‌السلام) نمی‌ذاره دست خالی از در خونه‌اش برگردی!» در جواب جولان جسورانه اعتقاداتش مانده بودم که چه بگویم! من بارها بی‌بهانه و با بهانه و حتی با برنامه‌ریزی قبلی، مقدمه تمایل او به مذهب اهل تسنن را پیش پایش چیده بودم و او بدون هیچ توجهی از کنار همه آنها گذشته بود و حالا به سادگیِ یک توسل عاشقانه، مرا به عمق اعتقادات شیعه دعوت می‌کرد و از من می‌خواست شخصی را که هزاران سال پیش از دنیا رفته، پیش چشمانم حاضر دیده و برای استجابت دعایم او را نزد پروردگار عالم واسطه قرار دهم! در برابر سکوت ناباورانه‌ام، لبخندی زد و خواست به قلبم اطمینان دهد که عاشقانه ضمانت داد: «الهه جان! خیلی‌ها بودن که همینجوری خیلی کارا کردن! به خدا خیلی‌ها همینجوری تو حرم امام رضا (علیه‌السلام) شفا گرفتن! باور کن خیلی‌ها همینجوری تو هیئت‌ها حاجت گرفتن!» سپس مثل اینکه حس غریبی در چشمانم دیده باشد، قاطعانه ادامه داد: «الهه! من از تو نمی‌خوام که دست از مذهب خودت برداری! من همیشه گفتم تو رو همینجوری با همین عقایدی که داری، دوست دارم!» 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مسلمان: ✨در این هیــاهـوی زنـدگـی به دنبال کدامین آرامـش هستی!✨ 💚تنها راه آرامش تو: ❣أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ ‹تنهابا یاد الله دلها آرام میگیرد❣..
حال من جامونده رو کی میدونه.mp3
8.58M
حال منه جامونده رو کی میدونه دل منو دوری تو میسوزونه 😭 دورم از کربلا امسال حالم رو عوض کن محول احوال 😭 💕💕💕
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🔻هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هـر گـــناهکاری آیـنده ای پـــس قـضاوت نکن! 🔸در تاریکی همه‌ی ما شبیه یکدیگریم محتاط باشیم در سرزنش وقضاوت کردن دیگران وقتی نه از دیــروز او خـــبر داریم نه از فردای خودمان. 💕💜💕
🔸آرامش نشانه اثبات حضورخداوند در درون شماست 🔸شناخت حق به منزله شركت در تشييع جنازه همه اندوه ها است 🔸 بياموزيد با درد و رنج، شادی كنيد كارهای خدا خير است 🌟شبتون بخیر و آرام🌟 .
حاج آقا پناهیان:🌱 الآن بزرگترین کمکی که میخواهید به امام زمان^ارواحناله‌الفداء^ بکنید، هر کمکی از دستتون بر میاد برای ولایت فقیه انجام بدید!... هوای سید علی رو داشته باشیم✌️🏻❤️ 💕💚💕
‌ ‌ 📿 نمـــاز شب 📿 محدّث قمى رحمه الله عليه در شرح حال محدّث گرانمايه ، حاج شيخ عباس قمّى آورده اند: 🔆 وى در تمام دوره سال ، در چهار فصل ، حدّاقل يك ساعت قبل از طلوع فجر بيدار و مشغول نماز و تهجّد بود. به عبادت آخر شب و قبل از سپيده دم اهميّت زياد مى داد و معتقد بود كه بهترين اعمال مستحبّى ، عبادت و تهجّد است فرزند بزرگش مى گويد: تا آن جا كه من به خاطر دارم بيدارى آخر شب از او فوت نشد. حتّى در سفرها، اين شيوه ، عملى مى شد. 💕💙💕
حتما بخونید👌 "از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو" در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد ... در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند. مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!! در این لحظه عروس که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت: شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم! ""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!" عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد ... یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند. در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.! مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید. وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟! آنها کی هستند؟! گفت: فرزندانم هستند ... گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ... "همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..." به فرزندان من نگاه کن! چقدر به من احترام می گذارند ... حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن، چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست ... زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..." بدانیم فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار می‌کنیم.! 💕💙💕
43.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس‌جمهور و اعضاء هیئت دولت در نخستین روزهای فعالیت دولت سیزدهم
حضرت صادق(ع) از پدران گرامی خویش ( علیهم السلام ) نقل می کند که ؛ جناب سلمان ( ره ) گفت : از حبیبم رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود : هرکس با طهارت بخوابد ، گویا تمام شب را احیا داشته است و لذا من ، با طهارت می خوابم. 📚 امالی صدوق ص ۳۴
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 روایت تشرف آیت الله مرعشی نجفی (ره) محضر حضرت ولی عصر (عج)😔 "وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت... ناگهان صدای پایی را از پشت سر شنیدم که بیشتر موجب ترس من شد..!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🔺 دقیقاً وقتی تاریکیِ شب به منتهای خویش می‌رسد؛ نزدیکی طلوع فجر؛ قابل حدس یا تشخیص است! دردهای روزافزون جهان، بشارت اتفاقاتِ نزدیکی است ... امّا سؤال اینجاست؛ 💥 این حادثه‌ی بزرگ که قرنهاست تاریخ آبستنِ آن است؛ کِی بوقوع می‌پیوندد؟ و علّت اینهمه تأخیر آن چیست؟
350.9K
سوال طب اسلامی میگه همه واکسنها حلال دارند و حلالشون جیوه هست، آیا واكسن برکت هم شامل میشه؟ نظر پروفسور درباره پویش مخالفت با واکسیناسیون عمومی چیه؟ یه پویش مجازی در فارس من راه انداختند و بیش از ۲۰ هزار امضای مجازی ثبت شده، دلایلی رو ذکر کردند، آیا پروفسور دلایلشون رو تایید میکنند؟ مثلا میگن چون واکسیناسیون رو اضطراری کردند پس مراحل بالینی رو کامل انجام نمیدن 🎙پاسخ را از زبان را بشنوید
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توضیحات پروفسور علی کرمی در مورد ها 💠 گروه رسانه‌ای تیمورا
واکسن زدن امام خامنه‌اي به چه معنا است؟.mp3
3.64M
🔴 پاسخ به یک شبهه‌ی فراگیر ♻️ واکسن زدن مقام معظم رهبری به چه معنا است؟ بخشی از سخنرانی مهندس شکوهیان‌راد با عنوان «بررسی تطبیقی پروژه‌های کاهش جمعیت و کرونا» این جواب را بفرستید برای به اصطلاح ولایتمدارانی که مغزشان توسط رسانه‌ها شستشو داده شده و شبهه می کنند
🏴اصلاح و آرایش زن برای شوهرش در ایام عزاداری محرم و صفر 🔷س 5579: حکم کردن و پوشیدن توسط برای شوهرش در منزل، در ماه های و صفر چگونه است؟ ✅ج: فی نفسه مانعی ندارد.
✴️ یکشنبه 👈 7شهریور/ سنبله 1400 👈20 محرم 1443👈 29 اوت 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 😭⚫️ پیدا کردن و دفن بدن مطهر جون ، غلام ابی ذر از شهدای کربلا توسط بنی اسد در حالی که این بدن بوی مشک می داد . ⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ نقل و انتقال و جابجایی . ✅ شروع به کسب و کار . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ خرید و فروش . ✅ دیدار رؤسا و مسئولین . ✅ درو و برداشت محصولات کشاورزی. ✅ خرید وسیله سواری و حیوان . ✅ آغاز رژیم گرفتن و چله گرفتن در امور عبادی. ✅ و تراشیدن سرخوب است . 👼 زایمان خوب و نوزادش فاضل و دانشمند و عمری دراز خواهد داشت .ان شاءالله ✈️ مسافرت : مسافرت خوب و مفید است . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز : قمر در برج ثور است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️ نامه نگاری به دوستان . ✳️ رفتن به تفریحات سالم . ✳️ خرید حیوان و چهارپایان . ✳️ شروع به شغل و کسب و کار و پروژه . ✳️ خرید جواهرات . ✳️ ملاقات دوستان . ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ خرید ملک و خانه . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است . 💑مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزند امشب به قسمت و روزی خود قانع باشد و مباشرت برای سلامتی نیز روایت دارد . ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا است . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب صحت است . 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاء الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 🎬 دقیقاً وقتی تاریکیِ شب به منتهای خویش می‌رسد؛ نزدیکی طلوع فجر؛ قابل حدس یا تشخیص است! دردهای روزافزون جهان، بشارت اتفاقاتِ نزدیکی است ... امّا سؤال اینجاست؛ 💥 این حادثه‌ی بزرگ که قرنهاست تاریخ آبستنِ آن است؛ کِی بوقوع می‌پیوندد؟ و علّت اینهمه تأخیر آن چیست؟