گفتم خداجوون ...
...🔥🔥
بدنمون طاقتِ آتیش دنیا رو نداره ...
قیامت چجوری میخوای بدن ما رو با آتیش جهنم بسوزونی 😭
از دودِ آتیش کم کم رفت توی چشمام ..
یاد قیامت بیچاره م کرده بود
شروع کردم گریه کردن ...
یواش یواش دیدم صداهایی رو دارم میشنوم ...
صدا صدای کی بووود ؟؟
دیدم سنگا و درختا 🌳
و باد 🌪و بیابون 🌾
همه دارن ذکر میگن ...
نه نهههه
فقط احمدعلی نیری ...
به خاطر اینکه تونست ، رو نفسِ خودش پا بذاره ..
تونست یه بار به خاطر خدا گناه نکنه ...
احمدعلی نیری باید صدا رو بشنوه ..
عاقبت کار چیشد ؟؟؟
احمدعلی نیری با دوستاش میومدن جمکران
توی جمکران ( اون زمان مثه الان انقدر وسیع نشده بود ... )
احمدعلی نمازِ عشقشو که میخوند ، سرمیذاشت به بیابونااا
یه وقت احمدعلی برگشت ، یه نگا به ما کرد
گفت رفقا !!!
کجا دارید میاید ؟
گفتیم احمدعلی !! ما نگرانت میشیم توو این بیابون میری نصف شبی
میترسیم خدای نکرده سگی گرگی چیزی بهت بزنه ..
گفت ؛ گفتم که دارم میرم پیش رفیقم ..