eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🧚‍♀️روزی شاگردی از استاد خود پرسید: سم چیست؟ استاد به زیبایی پاسخ داد: هرآنچه که بیش از نیاز و ضرورت ما باشد، سم است! مانند: قدرت، ثروت، ایگو، بلند پروازی، عشق، نفرت و یا هر چیز دیگری. شاگرد بار دیگر پرسید: استاد، حسادت چیست؟ استاد ادامه داد: عدم پذیرش داشته‌ها و موقعیت‌های خوب در دیگران. و اگر ما آن خوبیها در دیگران را بپذیریم، به الهام و انگیزه تبدیل خواهد شد... شاگرد: خشم چیست؟ استاد: رد و عدم قبول چیزهایی که فراتر از کنترل و توانایی ما است... اگر ما آن را پذیرا باشیم، این ویژگی به صبر و شکیبایی بدل خواهد شد.. شاگرد: نفرت چیست؟ استاد: عدم پذیرش شخص به همان صورتی که هست. و اگر ما شخص را بدون قید و شرط پذیرا باشیم، این‌نفرت به‌عشق تبدیل خواهد شد! 🍂🍁🍂🍁
🌷۸ ویژگی نماز ایده آل ازنظرقرآن: 🌷۱.اول وقت انجام شود حافظو علی الصلوات والصلوة الوسطی..۲۳۸بقره 🌷۲.به جماعت باشد. وارکعو مع الراکعین..............۴۳ بقره ..🌷۳.باخشوع یعنی فروتنی باشد فی صلاتهم خاشعون........۲مومنون 🌷۴.بانشاط انجام شود. قرآن میگه منافق در نمازکسل است وإذا قامو الی الصلوة قامو کسالی.......۱۴۲ نساء 🌷۵.محافظت ازنماز که بعدش خرابش نکنیم علی صلواتهم یحافظون.....مومنون 🌷۶.حضورقلب درنماز اقم الصلوة لذکری........۱۴طه 🌷۷. نمازراباتعقیبات تمام کند فاذا فرغت فانصب.......۷ انشراح 🌷۸.درمسجدانجام شود. واقیمو وجوهکم عند کل مسجد..۲۹ اعراف 🍂🍁🍂🍁
☕ مثل چای! ⁉️خود شما وقتی یک چای تلخ مقابلتان می‌گذارند چه می‌کنید 👌 با یکی دو حبه قند آن را شیرین می‌کنید و نوشیدنش را بر خود گوارا می‌سازید. 🔸سختیهای زندگی مثل همان چای تلخ است و نعمتهای الهی درست شبیه همان حبه های قند، ️ و از آنجا که زندگی انسان بی‌رنج و مرارت نمی‌تواند باشد، ️خداوند توصیه می‌کند نعمت های مرا به یادآورید. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
‍ ‌ روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند. پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و زنش سوار خر است چه پیرمرد زن زلیلی ؟ زن خجالت هم نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند .برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند! باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و زنش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند. به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!! هر کاری بکنیم مردم همیشه برایمان حرف در می آورند... 🍂🍁🍂🍁
گذشته‌ی هر کسی . . .🌸 کتاب بسته‌ای است که خود فرد🍂🌸 تک تک صفحات آن را از بر است ، اما دیگران فقط عنوان آن را می‌توانند بخوانند . . .!🍂🌸       🍂🍁🍂🍁
هنگام سخنراني ديگران سعي نکنيد با ادا و اشاره کنترل سخنوري وي را از دستش خارج کنيد. 🍂🍁🍂🍁
⃣8⃣ و کمتر کشور اسلامی که در آن از این نسل سرافراز حضور نداشته باشد و امروز شما را آنان بیش از ۴۰ میلیون نفر میباشد. و این همان معجزه ی قرآن است که در ضمن الهام غیبی و وعده ی حتمی، خبر از الطاف خفیه ی خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا سلام الله علیها داده است. و البته اگر سرشماری دقیق و آمار گیری صحیح بین المللی در سرتاسر گیتی انجام پذیرد، بی‌تردید شمار آنان از این هم افزونتر خواهد بود. آری این شمار عظیم همه از نسل سرفراز پیامبر صلی الله علیه و آله، از طرف امیر مومنان علی علیه السلام و دخت فرزانه ی پیامبر فاطمه سلام الله علیها است که در میان آنان، شخصیت های برجسته ای از رهبران بزرگ سیاسی، دانشمندان بزرگ، و نویسندگان زمامداران و وزیران، نوابغ و چهره های برجسته در میدان‌های گوناگون وجود دارد. گفتنی است که اکثرا این نسل جاودانه و ریشه دار، به این پیوند و خویشاوندی خود ارج نهاده و با آگاهی کامل بر آن می‌بالند و افتخار می‌کنند و تعداد اندکی هم توجهی به این راز شرافت و عظمت اجداد خود ندارند. ادامه دارد... ‌
✨﷽✨ 🌼چگونگی امر به معروف و نهی از منکر در مورد کسانی که حاصر نیستند از گناهان علنی و عمومی دست بردارند ✍در نزدیکی منزل آیت الله محمد علی شاه آبادی، دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، به گونه‌ای که از صدای آنها، همسایه‌ها ناراحت بودند. ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست که از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود که من این کار را ترک نمی‌کنم و شما هر اقدامی که می‌خواهید بکنید. مرحوم شاه آبادی تا روز جمعه صبر کردند و آنگاه در جلسه روز جمعه که در مسجد شاه سابق تشکیل شده بود، به مردم گفتند: «خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور می‌کند چون به مطب این دکتر رسید، داخل مطب شده و سلام کند و آنگاه با خوشرویی از او بخواهد که آن عمل خلاف خود را ترک کند.» از آن پس، هر کس از جلو مطب عبور می‌کرد، برای انجام وظیفه شرعی خود، داخل مطب می‌شد و سلام کرده، تذکر خود را با زبان خوش بیان می‌کرد و خارج می‌شد. چند روز به این منوال گذشت و دکتر هر روز با صدها مراجعه‌کننده مواجه می‌شد که همگی یک مطلب را به او تذکر می‌دادند. وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد، نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند، بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند.از این رو دست از ایجاد مزاحمت برداشته و جلسه آموزش دخترانش را تعطیل کرد. 📚عارف کامل ص۴۵ 🍂🍁🍂🍁
◈ ✍️ 🌿علامه حسن‌زاده : بخاطــر سنـگ و گِــل جـــــــــــــان و دل را از دســــت ندهیـد. 🍁🍂🍁🍂
قسمت پانزدهم داستان دنباله دار : من شوهرش هستم ساعت نه و ده شب … وسط ساعت حکومت نظامی … یهو سر و کله پدرم پیدا شد … صورت سرخ با چشم های پف کرده … از نگاهش خون می بارید … اومد تو … تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی …بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش … – تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ … به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ …از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید … زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد … بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود … علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم …نازدونه علی بدجور ترسیده بود …علی عین همیشه آروم بود… با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد … هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ …قلبم توی دهنم می زد … زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم …از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه … آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام… تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید …علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم … دختر شما متاهله یا مجرد؟… و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید … – این سوال مسخره چیه؟ … به جای این مزخرفات جواب من رو بده … – می دونید قانونا و شرعا … اجازه زن فقط دست شوهرشه؟…همین که این جمله از دهنش در اومد … رنگ سرخ پدرم سیاه شد …- و من با همین اجازه شرعی و قانونی …مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه … کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه …از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ استاد شجاعی: ▪️چرا خدا این بلا رو سرم آورد؟ ▫️چرا خدا با من لج کرده؟ ▪️چرا اینهمه دعا می‌کنم منو نمی‌بینه؟ 🔹چرا فقــط مَــــن؟
قسمت هفدهم داستان دنباله دار : شاهرگــ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم … نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام … نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت … تنها حسم شرمندگی بود … از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم …چند لحظه بعد … علی اومد توی اتاق … با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد … سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم … – تب که نداری … ترسیدی این همه عرق کردی … یا حالت بد شده؟ …بغضم ترکید … نمی تونستم حرف بزنم … خیلی نگران شده بود … – هانیه جان … می خوای برات آب قند بیارم؟ … در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … سرم رو به علامت نه، تکان دادم …- علی … – جان علی؟ … – می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ … لبخند ملیحی زد … چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار … – پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ … – یه استادی داشتیم … می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن … من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم … خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده …سکوت عمیقی کرد…- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست… تو دل پاکی داشتی و داری … مهم الانه … کی هستی …چی هستی … و روی این انتخاب چقدر محکمی… و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست … خیلی حزب بادن … با هر بادی به هر جهت … مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی …راست می گفت … من حزب باد و … بادی به هر جهت نبودم… اکثر دخترها بی حجاب بودن … منم یکی عین اونها… اما یه چیزی رو می دونستم … از اون روز … علی بود و چادر و شاهرگم … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت شانزدهم داستان دنباله دار : ایمان علی سکوت عمیقی کرد … – هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم … باید با هم در موردش صحبت کنیم … اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم …دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید … و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد… – اون وقت … تو می خوای اون دنیا … جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ …تا اون لحظه، صورت علی آروم بود… حالت صورتش بدجور جدی شد … – ایمان از سر فکر و انتخابه … مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ … من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام … چادر سرش کرده…ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست … آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط … ایمانش رو مثل ذغال گداخته… کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه … ایمانی که با چوب بیاد با باد میره …این رو گفت و از جاش بلند شد …شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما … قدم تون روی چشم ماست … عین پدر خودم براتون احترام قائلم … اما با کمال احترام … من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه …پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد … در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در… – می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو … تو آخوند درباری…در رو محکم بهم کوبید و رفت …پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم … خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت… یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند … و اکثرا نیز بدون حجاب بودند …بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند …علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت هجدهم داستان دنباله دار : علی مشکوک میشود! …من برگشتم دبیرستان … زمانی که من نبودم … علی از زینب نگهداری می کرد … حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه … هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود …سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم … من سعی می کردم خودم رو زود برسونم … ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود … دست پختش عالی بود … حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد …واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی … اما به روم نمی آورد … طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید… سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت … صد در صد بابایی شده بود … گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد …زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت… تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم … حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه … هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد … مرموز و یواشکی کار شده بود… منم زیر نظر گرفتمش …یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش … همه رو زیر و رو کردم… حق با من بود …داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد …شب که برگشت … عین همیشه رفتم دم در استقبالش … اما با اخم …یه کم با تعجب بهم نگاه کرد … زینب دوید سمتش و پرید بغلش … همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید … زیر چشمی بهم نگاه کرد…- خانم گل ما … چرا اخم هاش تو همه؟ …چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش … – نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ …حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سلام امام زمانم ✋🌸 از بس که تلخی غم هجران چشیده ام جانی نمانده است برایم، بریده ام عیب وصال چیست نصیبم نمی شود خیری که ازفراق وجدایی ندیده ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک شیره انگور نکته📣حتما شیره انگور استفاده کنید جایگزین شیره خرما یا هر نوع شیره طرزتهیه: _تمام مواد به دمای محیط رسیده باشند.⁦ _فررابادمای ۱۶۰تا۱۷۰درجه به مدت ۲۰ دقیقه گرم کنید. ۳عدد تخم مرغ + ۱/۸قاشق چایخوری وانیل باهمزن میزنیم تا خوب پف کند وکرم رنگ شود و۱/۲لیوان روغن مایع که من کمتر ریختم اضافه ویک دور با همزن میزنیم ودرمرحله بعد۳/۴لیوان شیره انگور+۱/۴لیوان شیرولرم(میتونید آب استفاده کنید)راریخته ومخلوط میکنیم دراینجا ۱و۱/۲لیوان آرد سفید +یک قاشق مرباخوری بیکینگ پودر مخلوط وسه بار الک کرده شده ودر طی سه مرحله به مواد اضافه وبالیسک یا هم زن دستی بهتره قاطی میکنیم تا آرد کاملا درموادصاف ویکدست شود ودرقالب چرب شده وآرد پاشی که طبق معمول من از ارده استفاده کردم مواد کیک رادرون قالب ریخته ودرفر از قبل گرم شده بادمای ۱۶۰تا۱۷۰درجه بستگی به فرشماداردبه مدت ۴۰تا۵۰ دقیقه ،حتما بعد ۴۰ دقیقه باخلال چک کنید چون این کیک شیره دارد امکان سوختگی کف کیک زیاد هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیر آخوندهای درباری از شاه! - امام خمینی: در روایات هست اهل جهنم از بوی تعفن آخوند و ملای فاسد (در جهنم) در عذاب هستند. ما طرفداری از عمامه نمیکنیم، ما طرفداری از اسلام می‌کنیم!
اگر آرامش میخواهی ، مراقب مردم نباش ... اگر ادب میخواهی ، در کار کسی دخالت نکن ؛ اگر پند زندگی می خواهی ، در برابر آدمهای احمق سکوت کن ... !
🍡 😋 ▫️یک لیوان نشاسته ▫️سه لیوان آب ▫️دو لیوان شیره انگور ▫️دو ق غ گلاب و یا میتونید از عرق بادرنجبو و یا بیدمشک استفاده کنید ▫️در صورت تمایل نصف لیوان شکر ▫️نصف لیوان گردو باز اگه خواستین میتونین کم زیادش کنید. 🔸همه مواد و میریزم توی قابلمه مناسب هم میزنیم تا خوب با هم مخلوط بشن بعد روی شعله ملایم گاز هم میزنیم تا به غلظت فرنی برسه در این مرحله شعله گازو کم میکنیم هم میزنیم تا خوب طلایی رنگ بشه به اصطلاحی سرخ بشه و یه خورده هم سفتر از فرنی بعد توی ظرف ویا قالب مورد نظر ریخته با گردو و پودر نارگیل و یا با هر چیزی که خواستین تزیین کنین
‏از مادرت دعای خیر و از پدرت نصیحت بگیر و به سختی های دنیا پشت کن... وقتی دعای خیر مادر پشت سرت باشد و نصیحت پدرت را گوش کرده باشی بدان که زندگیت روبراه خواهد بود... ❤️🌺❤️🌺
حضور امام زمان در زندگی.mp3
7.57M
به مقداری که حضرت ولی‌ عصر «عجل‌الله» در زندگی کسی حضور داشته باشند، او منتظر واقعی است...... 🎤حجت الاسلام مسعودعالی ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
پوتین: امیدوارم رئیس‌جمهور ایران به روسیه سفر کند 🔹رئیس‌جمهور روسیه: امیدوارم که رئیس‌جمهور ایران دعوت من را بپذیرد و بتواند اوایل سال آینده میلادی به روسیه سفر کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فيله مرغ خلالي شده به مقدار لازم پياز خلالي ١ عدد ليموتازه ١ عدد نمك و فلفل و زردچوبه به مقدار لازم تخم مرغ ٢ عدد ماست ١ ليوان ارد سفيد ١ ليوان زعفران غليظ كمي.