eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷باکفار ، دوستی واعتمادنکنید: 🌷۱.لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ...١١٨آل عمران 🌷۲... فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَآءَ... (٨٩)نساء 🌷۳. لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ...١٤٤نساء 🌷۴. لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰٓ أَوْلِيَآءَ..۵۱مائده 🌷۵.... لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَآءَ... (٥٧)مائده 🌷۶.يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوٓا آبَآءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَآءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَٰٓئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)توبه 🌷۷. لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ.۱ممتحنه 🌷۸.مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُٓ أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ... (٢٩)فتح 🌷۹.يَآ أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ... (٧٣)توبه 🌷۱۰.يَآ أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ... (٩)تحریم 🌷۱۱.لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوٓا آبَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْإِخْوَانَهُمْ أَوْعشیرتهم...(٢٢)مجادله 🍁🍂🖤🍁🍂
⬛🏴◼️⬛🏴◼️⬛ چادرت را بتکان روزی مارا بفرست😭 ای که روزیه دو عالم همه از چادر توست😭 ◼️ زيارت حضرت فاطمة الزهراء عليها السلام : اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة 🏴🏴🏴🏴🏴 واسه بقیه هم بفرستید تا همه سلام بدهند به بانوی بزرگ دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) ◼️🏴◼️🏴
مداحی_آنلاین_شبا_که_گریه_میکنی_گریم_میگیره_محمود_کریمی.mp3
8.11M
🔳 🌴شبا که گریه میکنی گریم میگیره 🌴نماز شب که میخونی گریم میگیره 🎤 🥀🍃
دڪتر الهي قمشه اي چقدر زیبا میگوید: ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟ ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ... ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ... ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟! ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟! ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ... ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ! ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟! ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...؟ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ... "ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢﺣﮑﯿﻤﻪ ... "ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ ﺣﮑﯿﻢ ... ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ، ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﯿﻢ، ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟ ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟ "ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ..." درپناه خداوندباشید 🍁🍂🖤🍁🍂
- مواظب‌دلت‌باش‌رفیق‌قشنگم وقتۍازخداگرفتیش‌پاڪ‌پاڪ‌بود مراقب‌باش‌یوقت‌سیاهش‌ نڪنۍآلودھ‌نڪنۍ حواست‌باشہ‌هااابہ‌خاطریہ‌چت یایہ‌لذت‌زودگذر... یہ‌لڪھ‌ۍ‌سیاھ‌زشت‌نندازےروپاڪت ڪھ‌دیگہ‌نتونۍپاکش‌کنۍ!(:💁🏻‍♂💔 - - - 🍁🍂🖤🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 💥اگه عبد خدا نخوای بشی،حتماعبد شیطون میشی عبد شیطونم بشی شیطون‌دشمنته‌میزنه بدبختت میکنه ها🔪😰 👤استاد پناهیان•.
سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به کربلا، من چندبار به آقامحمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین (ع) برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت: بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش، بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت: دوتا کفن میخوای ببری پیش بی‌کفن؟ اون روز خیلی شرمنده شدم، ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت، پیکرت جا بمونه. 🌷شهید محمد بلباسی🌷 راوی: همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چطور جزو رجعت کنندگان باشیم❓ 👌بخودی خود این یک مواردی است که مربوط به خدای متعال است. ولی ما هم در حد توان خودمان، با خواندن دعای عهد و با عمل کردن به مفاد دعای عهد و آن مطالبی که در دعای عهد آمده سعی کنیم خودمان را جزو رجعت کنندگان قرار بدهیم، 🔰سعی کنیم مؤمن باشیم، ترک گناه، انجام واجبات، تبلیغ برای (عج). قوی شدن، قوی شدن علمی، که بعد بتوانیم از این علممان استفاده بکنیم و بتوانیم دفاع بکنیم از امام زمان ........ 🎙استاد_احسان_عبادی 🥀 تسلیت 🥀
♥️ زهرا ڪه عنایتش به دنیا برسد باشد ڪه بہ فریادِ دلِ ما برسد یارَبّ سببی سازڪه در روز جزا پرونده ما بہ دسٺ زهـرا برسد 🥀 🥀 🥀 🥀 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽/ تاثیر مبارزه منفی حضرت زهرا س در افشای مهمترین حقایق تاریخ 🔹هر بچه شیعه که می خواد یک دلیل محکم برای شیعه بودنش داشته باشه این را گوش کند ... عالیه 👌 علامه امینی و علمای اهل سنت 🔺 🔻
مداحی آنلاین - مادر مگه چند سالته - کریمی.mp3
6.11M
🔳 🌴مادر مگه چند سالته آرزوی مردن نکن 🌴زخم در رو پر و بالته فکر پر کشیدن نکن 🎤 🥀🍃
امام باقر علیه السلام: اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: ◁▣ شناخت امام زمان(عج) ◁▣ اطاعت از امام زمان(عج) اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰. 🍁🍂🖤🍁🍂
چند لايه براي لايه اول ژله از ژله انار استفاده كردم ليوان رو داخل قالب مافين كج گذاشتم و گذاشتم يخچال تا نيم بند بشه لايه بعدي ژله آلوئه ورا و بستني وانيلي هست و مجدد ميذاريم يخچال و لايه بعديش ژله انار و بستنی
گاهی اعتماد کن گاهی بازی کن گاهی فراموش کن گاهی زندگی کن گاهی باور کن گاهی فرشته باش گاهی سیلی بزن گاهی دریا گاهی برکه گاهی همه چیز اما همیشه انسان باش ….! 🍁🍂🖤🍁🍂
یه زن با شنیدن این جملات قوت قلب پیدا میکنه؛ _امروز حتما خسته شدی _بذار کمکت کنم _چی میخوای برات بخرم _اعصابتوخوردنکن _نبینم غصه بخوری _بریم یه هوایی بخوریم گاهی به همسرتان سفارش کنید؛ هوای مادرش را داشته و بیشتر از قبل جویای حالش باشد. این کار هم همسرتان را به شما دلگرم می‌کند هم محبت و احترام مادرش را به شما بیشتر می‌کند... علت بسیاری از گوشه گیری ها و افسردگی های کودکان، اختلافات والدین آنان است. ترسِ ازجدایی والدین (حتی بعداز دعوای جزئی) اعتماد به نفس کودک را نابـود می کند. 🍁🍂🖤🍁🍂
معجزه زندگی دیگران باش … بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها… دست های خدا باش ، برای برآوردن رویای انسان دیگری … خنثی نباش ! بی تفاوت نباش ! اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن ! اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن … معجزه زندگی دیگران باش ! این قانون کائنات است !!! معجزه زندگی دیگران که باشی ، بی شک کسی معجزه زندگی تو خواهد بود ….! لطفا کمی آهسته تر از کنار هم عبور کنیم 🍁🍂🖤🍁🍂 ‌
غذای آسون و خوشمزه🥰🥰 . مواد لازم 1 عدد —— پیاز نگینی خورد شده 2-3 عدد ——- بادمجان کبابی 1 حبه ——- سیر 2-3 عدد ——- فلفل سبز تند🌶 200 گرم —— قارچ 1 قاشق چایخوری —— پول بیبر نمک و فلفل سیاه مواد لازم سس 1 قاشق غذاخوری پر ——- کره 1 قاشق غذاخوری ——- آرد یک و نیم لیوان —— شیر ( بستگی داره به قوام سستون) نمک 2قاشق غذاخوری—— پنیر کاشار ( پنیر پیتزا) طرز تهیه بادمجان هارا کباب کنید و بعد مغز بادمجان را جدا کرده و خورد و له کنید.( بدون بادمجان هم خوشمزه میشه) داخل طرفی روغن بریزید و پیاز را یرخ کنید . فلفل و سیر را اضافه کنید و خوب تفت دهید . قارچ هایی که خورد کردین و بهش اضافه کنید و بذارین بپزه. و از روی حرارت بردارین. داخل یه ظرف دیگه کره را روی حرارت آب کنید. آرد را اضافه کنید تفت دهید تا بوی خامی از بین برود. بادمجان های خورد شده را داخل آن بریزید و کم کم شیر اضافه کنید و هم بزنید. تا اندازه ای که قوام بیاد. نمک فلفل و پنیر کاشار را اضافه کنید و در اخر مواد اولیه رو داخل آن بریزید . بعد از این که مواد یک دست شدن، از روی حرارت بردارین و داخل ظرف فر بریزید سطح آن را صاف کنید و پنیر پیتزا را روی مواد پخش کنید. فر را از قبل گرم کنید و تا زمانی که پنیر آب شود و طلایی رنگ شود داخل فر با دمای 200 درجه بپزید. 🍁🍂🖤🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رحیم‌پور ازغدی: 💢💢💢❗️مردمی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند👇❗️ با خدا اعلام جنگ کرده‌اند… 💢😭نماد امام رضا علیه‌السلام👇❗️ 💢❗️ شده کفتر و گنبدطلا و غذای حضرتی این‌ها هیچ‌کدام مقدس نیستند، هرچند اکثراً مشهد را با کوه‌سنگی و مجموعه سرزمین موج‌های آبی بیشتر می‌شناسند به روایت‌های امام رضا علیه‌السلام عمل کنید…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دونات هم خیلیییی فوری آماده میشه و موادش تو همه خونه ها هست پس پاشو درست کن و لذت ببر♥️ برای درست کردن این دونات فوق العاده احتیاج داریم فقط به: ۲/۵لیوان دسته دار فرانسوی آرد ۲لیوان ماست به دمای محیط رسیده ۲/۵ق چ بکینگ پودر آرد الک شده رو با بکینگ پودر و ماست به دمای محیط رسیده با هم مخلوط میکنیم با قاشق و داخل کیسه میریزیم و توی قابلمه با روغن داغ سرخ میکنیم و با عسل یا شکلات بن ماری شده نوش جان میکنیم😋😋😋 به همین راحتی و خوشمزگی❤️🍀 حتما درست کنید چون بچه ها عاشقش میشن بسکه دلبره🥺🥺😋😋 🍃من تمام مواد را نصف کردم . .✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
در برکه اي سه ماهي زندگي مي کردند. يکي زرنگ بود و يکي نيمه زرنگ و ديگري تنبل. ماهيگيري با پسرش از کنار برکه رد مي شد که ماهي ها را ديد و به پسرش گفت يادت باشد که دفعه بعد که از اينجا رد شديم تور بياوريم و ماهي ها را بگيريم. ماهي زرنگ همين که اين حرف را شنيد آب باريکه اي پيدا کرد و از برکه به رودخانه فرار کرد. چند روز بعد ماهيگير و پسرش با تور سراغ ماهي ها آمدند. ماهي نيمه زرنگ هراسان شد و خود را به اين در و آن در زد و از چنگ ماهيگير گريخت و از همان آب باريکه به رودخانه فرار کرد. ماهي سوم هم که خيالش راحت بود مي گفت بابا چرا فرار مي کنيد و خبري نيست به دام افتاد و کشتندش و خوردندش. 🍁🍂🖤🍁🍂
💎 امام سجاد علیه السلام می فرماید: در همان سالی که امام حسن علیه السلام به شهادت رسید من کودک بودم و به دنبال عمویم امام حسن علیه السلام و پدرم امام حسین علیه السلام در کوچه های مدینه می رفتیم. جابربن عبدالله انصاری و انس بن مالک انصاری در میان جمعی از مهاجر و انصار با آن بزرگوار برخورد کردند. جابر بی اختیار خود را به دست و پای آن دو فرزند فاطمه سلام الله علیها انداخته و غرق بوسه ساخت. مردی از بنی مروان به جابر اعتراض کرد که تو با این کهن سالی و مصاحبت پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه عمل می کنی؟! جابر گفت: اگر آن اندازه که من از فضیلت و موقعیت آنان می دانم تو نیز می‌دانستی بر خاک قدم هایشان بوسه میزدی! بعد از رفتن حسنین علیهما السلام، جابر به جمع حاضر گفت: روزی در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله سخن از عظمت این فرزندان فاطمه به میان آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند بزرگ وقتی که خواست مرا بیافریند، نطفه مرا در صلب پدرم آدم قرار داد و دائماً آن را از صلبی پاک به رحمی پاکیزه منتقل کرد تا نوح و ابراهیم و عبدالمطلب. هرگز از آلودگی های جاهلیت چیزی به من نرسید، در نهایت آن نطفه به دو بخش شد؛ یک قسمت در صلب عبدالله (پدرم) و قسمتی دیگر در صلب ابوطالب (عمویم) نهاده شد. از آن نطفه پاک و آنان نورانی عبدالله، مرا به وجود آورد که خاتم پیامبرانم و ابوطالب، علیه السلام به وجود آمد که وصی آخرین پیامبر صلی الله علیه و آله است. نطفه من و علی جمع شدند و حسن و حسین پدید آمدند که آخرین سبط پیامبران هستند وخداوند نسل مرا از آن دو (از طریق علی و فاطمه سلام الله علیها) تداوم بخشید. ادامه دارد
قسمت چهل و نهم داستان دنباله دار : خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … – بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ … برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد… التماس می کرد حرفت رو نگو … چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم … – یادته 9 سالت بود تب کردی … سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم … – پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم … التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود … – خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه … پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود … – برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری … و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه … تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود … پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود … بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن … ( شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …) بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت پنجاه و یک داستان دنباله دار : اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد … و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود … اگر دقت می کردی … مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن … تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد … جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود … همه چیز، حتی علاقه رنگی من … این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود … از چینش و انتخاب وسائل منزل … تا ترکیب رنگی محیط و… گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد … حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری … چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت … هر چی جلوتر می رفتم … حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد … فقط یه چیز از ذهنم می گذشت … – چرا بابا؟ … چرا؟ … توی دانشگاه و بخش … مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم … و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم … بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید … اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان … همه چیز فوق العاده به نظر می رسید … تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم … رختکن جدا بود … اما …  بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت پنجاه داستان دنباله دار : سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد … وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب… نگاهش رو پر کرد … چند لحظه موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه… سوار ماشین که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد … – شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید … زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت … – و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده … نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم …یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن …ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم… هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم … من رو به خونه ای که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس …بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب … فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود … همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه … اما به شدت اشتباه می کردن … هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم …خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم … قبل از رفتن … توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده… خودم اینجا بودم … دلم جا مونده بود … با یه علامت سوال بزرگ … – بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟ … بامــــاهمـــراه باشــید🌹