eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب العشق - 😍 😍# قرارشد آقای صبوری بره ماشین مرتضی ببره خونشون منم زهرا و مرتضی بردم خونشون رسوندم رسیدم خونه تا واردشدم عزیزجون منو دید هول کرد گفت خاک توسرم نرگس کجا بودی چرا آستین چادرت پاره شده ؟ چرا شلوارت خونیه ؟ چه بلای سرت اومده همه چیز برای عزیزجون و آقاجون تعریف کردم آقاجون : خداشکر آقامرتضی رسیده و اگرنه معلوم نبود چی میشد باباجان تایم رفتنتون تغییر بدید - آره تغییر میدیم عزیزجون : حاج آقا شما پاشو یه زنگ بزن خونشون ازش تشکرکن بعدهم بگو شب یه سر میریم دیدنش آقاجون : باشه چشم حاج خانم رفتم تو اتاق از زهرا یه پیام داشتم پیامو باز کردم نرگس سادات آجی از فردا ساعت ۱۰ بیا دانشگاه - باشه چشم خواهری زهرا : شب میاید خونه ما - آره زهرا : برو استراحت خیلی ترسیدی امروز عزیزجون : نرگس دخترم بده چادرت بندازم بیرون از امروز به بعد چادرمهندسی تو سر کن - باشه شام خوردیم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردیم پدرم سرراه براش چندتا آبمیوه خرید چشمای مرتضی خیلی خوشحال بود یه ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه ساعت ۹ صبح بود چادر مدل مهندسی از داخل کمد برداشتم لباسام پوشیدم به سمت دانشگاه راه افتادم رسیدم دانشگاه اومدم برم سمت بسیج دانشگاه که صدای مرتضی مانع از ادامه حرکتم شد + خانم موسوی برگشتم سمت صداش - سلام آقای کرمی بابت دیروز واقعا شرمندم + دشمنتون شرمنده وظیفه ام بود - ممنونم + خانم موسوی دیروز یه حرفی تو بیمارستان زدید منظورتون این بود که پاسختون مثبته ؟ سرم انداختم پایین -آقای کرمی من خیلی کاردارم با اجازتون + میگم مادرم امشب با حاج خانم تماس بگیرن رفتم سمت بسیج دانشجویی برنامه انجام دادیم وتا ساعت ۶ غروب طول کشید رسیدم خونه عزیزجون: سلام دخترگلم - سلام عزیزجون خسته نباشید عزیزجون: برو لباستو عوض کن بیا باهات حرف دارم - بفرمایید من درخدمتم عزیزجون : نرگس سادات امروز همسر حاج کمیل زنگ زده بود اینجا - خوب به سلامتی عزیزجون: زنگ زده بود تو برای آقامرتضی خواستگاری کنه نظرتو چیه نرگس سادات ؟ - عزیز من درس دارم عزیزجون : مادر فدای شرم و حیات بشه پس مبارکه نویسنده: بانـــــو ....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب روسریم مدل لبنانی سرم کردم چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی عزیزجون : مادر فدات بشه ک مثل فرشته ها شدی ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد آقاجون در بازکرد سلام حاج کمیل خوش اومدی همه نشسته بودند عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار اول به حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام زهرا به مرتضی رسیدم یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود حاج کمیل : حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن حرفاشون باهم بزنن بابا: حاجی صاحب اختیاری نرگس بابا با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید جلوتر از مرتضی رفتم تو‌حیاط +چه حیاط خوشگلی دارید - ممنونم + خانم موسوی اینا ادعا نیست خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید زندگیم فدای حضرت علی و بچه هاش از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم وارد اتاق شدیم مادر مرتضی : دخترم دهنمون شیرین کنیم - هرچی آقاجونم بگه آقاجون : مبارک باشه حاج کمیل : حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند آقاجون : بله ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم که میشه ۵ روز دیگه حاج کمیل : تاریخش عالیه زندگیشون ان شاالله سیره رسول الله باشه نویسنده بانـــــو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# مرتضی اینا که رفتن دیدم گوشیم داره ویبره میره اس مس بود باز کردم از طرف زهرا بود زنداداش جونم داداشم میگه فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه - چشم خواهرشوهر جان از خواب بیدارشدم - مامان مامان من کدوم مانتو و روسریم بپوشم عزیزجون : الان میام کمکت چی شده نرگس جان - مامان الان میان من چـــــــــــی بپوشم عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی با ساق دست سفید و روسری سفید داشتم حاضر میشدم صدای زنگ دراومد عزیزجون : پسرم بیاید بالا + ممنونم مادرجان به نرگس خانم میگید بیان یهو رفتم بیرون باخجالت گفتم من حاضرم قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان آزمایش دادیم گفتن فردا جواب حاضره قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه خیلی استرس داشتم گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم شماره زهرا نمایان شد . - جانم زهرا √ حاضرباش میایم دنبالت - باشه وارد پاساژ شدیم زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم + نرگس خانم اگه از حلقه ای خوشتون اومد حتما بگید - بریم داخل دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم داشتم از مغازه میومدم بیرون که مرتضی صدام کرد + نرگس خانم یه لحظه بیا این انگشتر زمرد ببین انگشتر گرفت سمتم قشنگه خانم ؟ - بله قشنگه + مبارکت باشه -آخه این خیلی گرون آقای کرمی +نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان دیگه اون طوری صدام نکن -چشم اما این گرونه 😥😥😥🙈🙈 + نه نیست مبارکت باشه نویسنده بانـــــو.... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📌 میراث مادر ☀️ هوا حسابی گرم بود. عرق از سر و رویش می‌چکید. عابری ناشناس متلکی نثارش کرد و گفت: یه وقت زیرِ پتو دم نکشی کلاغ سیاه! خم به ابرو نیاورد. استوار به راهش ادامه داد. دوست داشت میراث مادر را حفظ کند تا لایق لبخند رضایت فرزندش، مهدی فاطمه شود. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
nf00663451-1.mp3
2.32M
🎬 توسل شهید برونسی به حضرت فاطمه سلام الله علیها 🎤 حجت الاسلام والمسلمین عالی اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
یتیمان جز دو چشم تر ندارند به غیر از خاک غم بر سر ندارند چو مادر مرده ها باید فغان کرد که طفلان علی ندارند 🥀 🥀 🥀🍃
YEKNET.IR - shoor - fatemieh 2 - 1400 - pouyanfar.mp3
3.77M
احساسی 🍃کنْتَ نُورا فِی الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ 🍃پسراتون عالیجنابن و دختراتون اولیا مخدره 🎤 🥀🍃
🕊 ای تـاج سـر 🖤 عـالم و آدم زهـرا 🕊 از کودکی‌ام 🖤 دل به تو دادم زهـرا 🕊 آن روز که 🖤من هستم و تاریکی قبـر 🕊جـان حسنت 🖤 برس به دادم زهـرا 🏴 شهادت بانوی دو عالم، فاطمه(س)تسلیت باد.🏴 🔸ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت 🔸زهرائی و خورشید غبار قدمت 🔸کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ 🔸ای وسعت دلهای شکسته حَرَمت ایام سوگواری و شهادت🖤 فاطمیه(س) تسلیت باد🙏🏻 🥀🍃
دَر می‌زنیم؛ آرام و آهسته... تا نکند دل اهالیِ خانه... شور بیفتد! آمده‌ایم عیادت، مادر! اجازه می‌دهید؟! را می‌شنوید
آرام بگیرید! گوش کنید! دختر رسول‌خدا دارد وصیت می‌کند: یاعلی! مرا شبانه غسل بده... شبانه کفن... شبانه به خاک بسپار... و سلامم را تا روز قیامت به فرزندانم برسان! گوش کنید... خوب گوش کنید!
دست دلم را بگیر... من... سخت آشفته‌ام! نامت را بر زبان می‌آورم... می‌دانم که دستگیر هستی؛ مادرِ تمامِ عالَم! را می‌شنوید باصدای
شاید هم جزء سفارش‌های مادر بوده... که علی‌جان! بعد از خدا... بچه‌هایمان را به تو می‌سپارم! و گویی داستان کربلا را مرور کرده... و فرموده: هوای حسینم را بیشتر! مادر است دیگر! .