eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی کہ براے هدایت دیگران تلاش می‌کنند؛ بہ جاے مُردن، شھید می‌شوند...! -استاد‌پناهیان /♥️
پنجشنبه ای پراز دلتنگی💔 ازراه رسید یادخاطرات مسافران سفرکرده خاطرمان را آذرده میکند باخواندن فاتخه وصلوات یادی کنیم ازانها وروحشان راشادکنیم🌷 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃جهت شادی روح تمام مسافران آسمانی فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸 روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸 🌸🍃
یا رب چہ شود زآن گل نرگس خبر آیـد آن یار سفر ڪردهٔ ما از آیـد شام سیہ غیبت ڪبری بہ سر آیـد امید همہ منتظر آیـد ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز درست کردم 😋 نمیدونید چقدر خوشمزه و لذیذ شده بود👌 میتونید برای #شب_یلدا تون درست کنید و در کنار خانوادتون نوش جان کنید 😊 مرغ (من از رون مرغ استفاده کردم) به تعداد رب انار خونگی دوتا سه قاشق غذاخوری زردچوبه و فلفل سیاه پیاز خرد شده یک عدد متوسط زعفران آبکرده مقداری انار دون شده یک پیمانه اول از همه مرغ هاتون رو در تابه ای سرخ کنید.وقتی مرغ ها سرخ شدن از تابه خارج میکنیم و پیاز خرد شده رو اضافه میکنیم و تفت میدیم. زردچوبه و فلفل سیاه رو اضافه میکنیم و تفت میدیم. دوتاسه قاشق غذاخوری رب انار خونگی رو اضافه میکنیم و تفت میدیم. یک لیوان آب جوش اضافه میکنیم. نمکش رو اندازه میکنیم. مرغ ها رو میچینیم داخل سس و روی مرغ ها زعفران آبکرده میریزیم و درب تابه رو میبندیم تا مرغ ها نیم پز بشن. وقتی مرغ ها نیم پز شدن یک پیمانه انار دون شده اضافه میکنیم و دوباره درب تابه رو میبندیم تا حسابی انار و مرغ با هم پخته بشن. خیلی خیلی خوشمزس 😋 👌 حتماً امتحان کنید 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍🍳🧑‍🍳 مواد A:قسمت زرد رنگ •50 میلی لیتر روغن 70 میلی لیتر خامه مایع(مخلوط خامه و شیر) 60 گرم آرد (الک شده) 4 عدد زرده تخم مرغ مواد B:برای شکلاتی کردن مرنگ 1/2 قاشق چایخوری عصاره وانیل 8 گرم پودر کاکائو + 2 گرم قهوه فوری (ذوب شده با 2 قاشق غذاخوری آب داغ) ** قهوه فوری را می توان در صورتی که دوست ندارید حذف کنید :) مواد C (مرنگ) •4 عدد سفیده تخم مرغ 1 قاشق چایخوری آب لیمو کمی نمک • شکر 70 گر...
❄️💕آخرهفته تون شـاد و زیبـا ❄️💫 هر چی آرزوی خوبه نثار شما ❄️☃️براتــون.. ❄️💕یک دل شاد ❄️💫یک لب خندون ❄️☃️یک زندگی آروم ❄️💕یک دشت آرامش ❄️💫یک کوه سلامتی و شادی ❄️☃️یک دریا خوشبختی ❄️💕یک آسمـان آرزوهای زیبا ❄️💫یک عمر باعزت ❄️⛄️از پـروردگار خواستـارم ❄️🍃
📌تلنگـــــــــــر کفَاستُرِ‌العَورَةَ‌مَا‌استَطَعتَ‌يَستُرِ‌اللهُ‌ مِنک‌ما‌تُحِبَّ‌سَترَهُ‌مِن‌رَعيتِک ⚠️پس‌تا‌می‌توانــی‌عیــــوب‌ مردم‌را بپوشــان‌تا‌خـــداوند‌عیــوبِ‌ تورا ڪہ‌علاقـــه‌داری‌ از‌مــردم‌ پوشیده ‌ بمانــد،‌پـرده‌پوشــی‌ڪنــد..! 📚|نهج‌البلاغه‌‌‌نامه‌۵۳ ❄️⛄️🌨⛄️❄️
🌱🌿 ✅ خاطره جالب وتأثیرگذار خانم معلم مسئولیت شناس وموقعیت شناس! 🔹امروز تو‌ مترو علی رغم میل باطنیم مجبور شدم داد بزنم 😮 🔸یه دختر خانم کشف حجاب کامل کرده بود و بهش که تذکر دادم، داد و بیداد راه انداخت و مثل همیشه همفکرای خودش وارد معرکه شدن و شروع کردن به رجز خوندن همیشگی که به شماها مربوط نیست و ما هر طور دلمون بخواد لباس می پوشیم، محجبه ها هم که مثل همیشه _ مـــــــاست _ 😢 القصه .... 🔹منم با خودم گفتم اینجا اکه کوتاه بیام واقعا حق پایمال میشه 🔹صدام رو بردم بالا و به یکی از اون خانمها که خیلی گستاخی می گرد گفتم صداتو بیار پایین؛ خلاف قانون عمل می کنین طلبکار هم هستین 🔹در حین سرو صدای من و اون خانم، یکی از بی حجابا به‌ من گفت خانم ساکت باش اعصاب ما رو خرد کردی 🔸منم گفتم مگه شما نمیگین آقایون چشماشون رو ببندن و نگاه نکنن؛ الانم اگه می خوای نشنوی گوشاتو بگیر تا صدای منو نشنوی 🔹یکی دیگه گفت: خانم داد نزن 🔸گفتم مگه شما نمیگین حجاب من به شما مربوط نیست ؛ منم دلم می خواد صدامو ببرم بالا و به شما هیچ ربطی نداره؛ گفتم این قانون شهر هرتی که شماها می گین فقط مال شماست که هر کاری دوست داشتین بکنین ولی بقیه مطیع قانون باشن 🔹یه‌ خانم دیگه گفت: خاک بر سر مردی که نتونه خودش رو نگه داره و با نگاه به زن مشکل براش پیش بیاد 🔸گفتم شما چرا ماسک زدی؟ خاک بر سر آدمی که نتونه خودش رو از یه ویروس کوچیک حفظ کنه 😅باورتون نمیشه همشون ساکت شدن و لام تا کام حرف نزدن!!! 😔 وقتی اومدم خونه احساس می‌کردم از میدون جنگ برگشتم 🥀اتفاقا امروز تو ‌مدرسه یه شهید گمنام هم آوردن و تیر خلاص رو به روح من زد .... 🥀به این شهید گمنام گفتم ؛ خدا شاهده کار ما هم خیلی سخته؛ برامون دعا کنید بتونیم از خون و حیثیت شما شهدا دفاع کنیم .... ❄️⛄️🌨⛄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥••♥️🖇 عجب آن نیست ڪه آمدۍ دل صید تو شد عجب آن است که من عاشق صیاد شدم..)
✔️زودقضاوت کردن "دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه اي با خوشحالي زندگي مي کردند . در فصل بهار ، وقتي که باران زياد مي باريد ، کبوتر ماده به همسرش گفت : "" اين لانه خيلي مرطوب است . اينجا ديگر جاي خوبي براي زندگي کردن نيست . "" کبوتر جواب داد : "" به زودي تابستان از راه مي رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براين ، ساختن اين چنين لانه اي که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خيلي مشکل است ."" بنابراين دو کبوتر در همان لانه قبلي ماندند تا اين که تابستان فرا رسيد و لانه آنها خشک تر شد و زندگي خوشي را در مزرعه سپري کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم مي خواستند مي خوردند و مقداري از آن را نيز براي زمستان در انبار ذخيره مي کردند . يک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالي به يکديگر گفتند : "" حالا يک انبار پر از غذا داريم . بنابراين ، اين زمستان هم زنده خواهيم ماند . "" آنها در انبار را بستند و ديگر سري به آن نزدند تا اين که تابستان به پايان رسيد و ديگر در مزرعه دانه به ندرت پيدا مي شد . پرنده ماده که نمي توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت مي کرد و کبوتر نر براي او غذا تهيه مي کرد . در فصل پائيز وقتي که بارندگي آغاز شد و کبوترها نمي توانستند براي خوردن غذا به مزرعه بروند ، ياد انبار آذوقه شان افتادند . دانه هاي انبار بر اثر گرماي زياد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اوليه شان شده بود و کمتر به نظر مي رسيد . کبوتر نر با عصبانيت به پيش جفت خود بازگشت و فرياد زد : "" عجب بي فکر و شکمو هستي ! ما اين دانه ها را براي زمستان ذخيره کرده بوديم ، ولي تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندي ، خورده اي ؟ مگر زمستان و سرما و يخبندان را فراموش کردي ؟ "" کبوتر ماده با عصبانيت پاسخ داد : "" من دانه ها را نخوردم و نمي دانم که چرا نصف انبار خالي شده ؟ "" کبوتر ماده که از ديدن مقدار کم دانه هاي انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : "" قسم مي خورم که از همان روزي که اين دانه ها را ذخيره کرديم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور مي توانستم آنها را بخورم ؟ من در حيرتم چرا اين قدر دانه هاي انبار کم شده است . اين قدر عصباني نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشي و دانه هاي باقي مانده را بخوريم . شايد کف انبار فرو رفته باشد يا شايد موش ها انبار را پيدا کرده اند و مقداري از آنها را خورده اند . شايد هم شخص ديگري دانه هاي ما را دزديده است . در هرصورت تو نبايد عجولانه قضاوت کني . اگر آرام باشي و صبر کني ، حقيقت روشن مي شود . "" کبوتر نر با عصبانيت گفت : "" کافي است ! من به حرف هاي تو گوش نمي دهم و لازم نيست مرا نصيحت کني . من مطمئن هستم که هيچکس غير از تو به اينجا نيامده است . اگر هم کسي آمده ، تو خوب مي داني که آن چه کسي بوده است . اگر تو دانه ها را نخوردي بايد راستش را بگويي . من نمي توانم منتظر بمانم و اين اجازه را به تو نمي دهم که هر کاري دلت مي خواهد بکني . خلاصه ، اگر چيزي مي داني و قصد داري که بعد بگويي بهتر است همين الان بگويي ."" کبوتر ماده که چيزي درباره کم شدن دانه ها نمي دانست ، شروع به گريه و زاري کرد و گفت : "" من به دانه ها دست نزدم و نمي دانم که چه بلايي بر سر آنها آمده است "" و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بيرون انداخت . کبوتر ماده گفت : "" تو نبايد به اين سرعت درباره من قضاوت کني و به من تهمت ناروا بزني . به زودي از کرده خود پشيمان خواهي شد . ولي بايد بگويم که آن وقت خيلي دير است و بلافاصله به طرف بيابان پرواز کرد و پس از مدتي گرفتار دام صياد شد . "" کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگي خود ادامه داد . او از اين که اجازه نداد جفتش او را فريب دهد ، خيلي خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره باراني و مرطوب شد . دانه هاي انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با ديدن اين موضوع ، فهميد که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خيلي پشيمان شد ، ولي ديگر براي توبه کردن خيلي دير شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتي زندگي کرد . ❄️⛄️🌨⛄️❄️
❤️روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ... پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید : شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟ و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ... بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ... " به عمل کار بر آید ، به سخندانی نیست " ❄️⛄️🌨⛄️❄️
توصیه آیت الله بهجت (رحمة الله علیه) 🔻نماز که است (خدا برکسی که این نماز را بخواند ولی حاجتی ازخدا نخواهد غضب میکند!)
: ارواح منتظرند!  از پیامبر اکرم صلی‌الله‌ علیه‌ وآله روایت شده که فرمودند :‌  «هر جمعه مقابل خانه هایشان می‌آیند و هر یک با آواز حزین و گریه‌٬ فریاد می‌زند: ای اهل و اولاد من‌! ای پدر و مادر من !‌ای خویشان من به ما کنید و با آنچه ما برای شما گذاشتیم که اکنون حساب و کتاب و عذابش برای ماست و نفعش برای شما برای ما نیز درهمی یا قرص نانی یا جامه و لباسی و خیرات کنید تا خداوند از لباس‌های بهشتی به شما بپوشاند . آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله گریه کرد تا حدی که دیگر قدرت بر سخن گفتن نداشت.   سپس فرمود : این برادران مرده شما می گویند: وای بر ما اگر از آنچه که در دست ما بود در راه خدا می کردیم الآن به شما محتاج نبودیم. آن گاه با حسرت و پشیمانی برمی گردند. در خاتمه فرمودند : زود برای مردگانتان صدقه بفرستید.» 🔸مفاتیح الجنان
همه مےگویند: خوش بحال فلانے شهید شد، اما هیچڪس حواسش نیست ڪه فلانے در زندگے شهید بود آرے.... براے شهید شدن باید شهید بودن را یاد گرفت.... 🌷 🌷 🌷 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
🌸راه درک مهربانی خدا وقتی خدا را مهربان ندانی نمی‌توانی با او مناجات کنی و به او تکیه و توکل نخواهی کرد و نمی‌توانی با آرامش و اطمینان زندگی کنی. خدا بیش از حدّی که ما تصوّر می‌کنیم با ما مهربان است. برای معرفت پیدا کردن به مهربانی خدا، بیش از تجربه به تفکر نیازمندیم و پس از تفکر به تذکر و تلقین محتاجیم. 👤استاد پناهیان ❄️⛄️🌨⛄️❄️
☀️ آیا مرگ چاره دارد ⁉️ 🍁یونس بن یعقوب می گوید: 🍁ما در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و عرض کردیم هر چیزی چاره دارد جز مرگ! 🍁حضرت فرمودند: مرگ هم چاره دارد!! عرض کردیم؛ چاره اش چیست!؟ 🍁فرمودند: صله رحم. 📚طب الائمه- عبدالله شبر ❄️⛄️🌨⛄️❄️
بسم رب العشق - 😍 😍# ماشین پارک کردم زن عموم دیدم این زن عموم دو سال پیش خیلی اومد خواستگاریم برای پسرش اما من گفتم نه بعدش رفت دخترخاله ام بعنوان عروس انتخاب کرد، الان خدا بخیر کنه میخاد چه زخم زبانی بزنه رفتم سمتش - سلام زن عمو خوب هستید؟ پسرعمو و عروس عمو خوبن زن عمو: سلام الحمدالله نرگس جان بدت نیادا اما خداشاکرم عروسم نشدی چون بخاطر ۱۰۰میلیون پول شوهرت راهی سوریه کردی سرم انداختم پایین و هیچی نگفتم قطرات درشت اشک از چشمام راهی صورتم شد زن عمو:خوب کاری نداری دخترم زنگ در زدم مامانم تا منو دید گفت خاک توسرمـ نرگس چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟ -مامان چرا مردم فکر میکنند پول میدن اصلا کدوم زنی حاضر تو اوج جوانی تنها بشه برای پول اصلا حال خوش بچه های مدافع موقع شهادت به پول گرفتن میخوره عزیزجون: نرگس دخترم برو استراحت امروز پیش خودمون بمون دلمون برات تنگ شده - چشم عزیزجون:بی بلا خودم تو یه بیابان بی آب و علف دیدم هیچکس نبود شروع کردم به دادزدن کســــــــــــی اینجانیست ؟ کســــــــی اینجا نیست ؟ لباس عربی با نقاب و چادر عربی سرم بود شروع کردم به راه رفتن تو بیابان صدای طبلهای جنگی و شیع های اسبا و شیپور از فاصله نزدیکی میومد چند مترکه رفتم جلو یه آقا دیدم صداش کردم ببخشید برادر روش برگردون طرفم دیدم مرتضی است دویدم سمتش اون لباس جنگی تنش بود زره و شمشیر -مرتضی اینجا کجاست ؟ چرا ما اینطوری لباس تنمون 😳😳 +اینجا کربلاست بیا بریم پیش آقاامام حسین رفتیم جلو دیدم آقامون امام حسین ،حضرت عباس و خیلی از افراد حاضر در کربلا اونجا بودن یهو یه خانم نورانی رفت پیش امام حسین حسین برادرم یاران من آمده اند تا در رکابت باشند اذن میدانش بده برادر جنگ شروع شد سرها بریده شد مرتضی اومد پیشم نرگس زینب وار رفتار کن به وسط میدان رفت نیزه بالارفت تا در قفسه سینه اش ماندگار بشود که دادزدم نــــــــــــــــــه یا امام رضا خودت کمکش کن نرگس نرگس بابا از خواب بیدارشو نرگس عزیز بابا پاشو سرم گذاشتم رو سینه آقاجون بابا خیلی سخته خیلی سخته هشت روز از رفتن مرتضی میگذشت که مائده سادات زنگ زد نویسنده .بانو......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# -الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟ مائده : ممنونم عمه شما خوبی؟ عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم صدام لرزید مهمون کیه؟ مائده سادات :عمه نترسید فعلا ما لایق نشدیم یه شهید مدافع حرم بعداز سه ماه پیکرش برگشته عقب چندروزه اومده شهرما اما اصالتا شیرازیه حالا پس فردا خانواده اش دارن میان قزوین ما داریم میریم معراج الشهدا آماده کنیم حالا میخاستم ببینم شما و زهرا خانم میاید کمک ؟ - آره عزیزمـ ماهم میایم به زهرا زنگ زدم قرارشد برم دنبالش آقا مجتبی هم قرارشد باما بیاد به مادرجون گفتیم که این دوروز اصلا نمیایم خونه همه معراج ابتدا سیاه پوش کردیم بعد چون نزدیک محرم بود، یه صحنه از عاشورا درست کردیم دوروز مثل برق و باد گذشت خانواده شهید ساعت ۹ صبح رسیدن معراج الشهدا یه بچه سه -چهارماهه همراهشون بود گویا زمان اعزام شهید همسرش ماههای آخر بارداری طی میکرده بعداز گفتگوی مادر همسرش نزدیکش شد محمدجانم ببین آقا علی آوردم بی وفا چه زود ازپیشم رفتم رجعت مبارک آقا باباشدنت مبارک بی وفا محمد یادت نرها گفتی اینجا فقط یه سال کنارت بودم اون دنیا همیشه کنارت میمونم میدونم حرفت همیشه حرفه محمد من پسرت یه شیر مرد بزرگ میکنم تا اونم فدای حضرت زینب بشه کارای انتقال اون شهید بزرگوار به زادگاهش انجام شد یازده روز از اعزام مرتضی میگذشت و من فقط یه بار صداشو شنیده بودم خونه مادرجون بودم زهرا تو اتاقش بود داشت رو تحقیقش کار میکرد مادرجون هم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود تلفن زنگ خورد، مادرجون : نرگس سادات دخترم لطفا تلفن جواب بده نویسنده بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
دلداده قمربنی هاشم ....: بسم رب العشق - 😍 😍# مرتضی # امروز روز آخر حضورما تو معقر حضرت ابوالفضل هستیم قرارساعت ۹ شب فرمانده بیاد برای توجیه عملیات فردا صبح تاظهر اعضا با خانوادهاشون تماس بگیرن ظهر بریم حرم بی بی خداحافظی وحرکت کنیم به سمت حمص حرکت کنیم به سمت سیدحسن و سیدحسین رفتم این برادرا دوقلو بودن سیدحسن ۶ دقیقه از سید حسین بزرگتر بود + سیدحسن میگم چطورشد حاج خانم اجازه داد شما هردوتون باهم بیاید سوریه ؟ سیدحسن: از اول قرارمون همین بود آخه یه قراری بین ما و عمه جانمون هست + چه قراری؟ سیدحسن: قراره هردومون غریب بمونیم داداش مرتضی + جانم سیدحسن سیدحسن: یادت نره اسم منو داداشم زنده نگهداری + یعنی چی؟ سیدحسن : پدرشدی پسراتو به اسم ما بذار رفقا حاضر باشید فرمانده داره میاد فرمانده بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر شهــدا آن مهــدے باوران و یاوران ڪہ"لبیڪ"گفتند بہ نائب المهدے و مهدے نیز"ادرڪنـے"شان را خریدار شد اے ڪاش"ادرڪنـےِ"ما جاماندگان با"لبیڪِ"شهدا اجابت گردد و شهید شویم! رفقا امشب شب وداع باهم است شاید فرداشب خیلی هامون دیگه تو این جهان نباشیم وصیت نامه هاتون ببنویسید از هم حلالیت بگیرید درهای بهشت باز شده آقا حضرت عباس ماه منیر بنی هاشم و آقاسیدالشهدا منتظر شمان آغوش باز کردند تا شمارو در آغوش بگیرن هرکسی پرید سلام سایرین به حضرت زهرا برساند و بگویید تا شیر بچه های حیدرکراراست حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند رفقا یادمان باشد اسارت و جانبازی بطور حتم کمتر از شهادت نیست بقول شهید باقری فرمانده دلها آنان که رفتن کار حسینی کردن آنها که میمانند کار زینبی بکند رفقا ما قراراست این خط از دشمن پس بگیریم در دو خط آتش جدا فردا با خانواده ها تماس بگیرید بگید شاید تا ۱۵ روز باهشون تماس نگیرید بگید قراره منتقل بشید یه معقر دیگر در اولین فرصت صددرصد تماس میگرید شماره خونمون گرفتم باز خداشکر سادات برداشت + الو سلام - الو مرتضی خودتی؟ + آره خانم گل - مرتضی کی میای ؟ + سادات وقت نیست زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شاید دیگه زنگ نزنم حلال کن اگه تو این ۶-۷ ماه بدی دیدی خیلی دوست دارم خداحافظ به سمت حرم بی بی حضرت زینب به را افتادیم ۵۰-۶۰ متری به حرم خانم مونده بود من و سید هادی داشتیم حرف میزدیم که صدای خمپاره اومد نویسنده بانو .....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# منتظر دستور فرمانده بودیم فرمانده به جمع ما پیوست بسم الله الرحمن الرحیم برادرا خط آتش قبلی خیلی شهید داده و اکثرا گمنام هستن به چهره ها نگاه کنید اگه کسی شناختید اعلام کنید اخوی ها ببینید خانمی که شما مدافع حرمش شدید زینب کبری است تو کربلا شهادت ۱۸عزیزش دیده سر ۷۲ نفر روی نیزه دید اما رسالتش انجام داد ما آمدیم تا حرامی پا به حرام نذاره پس محکم باشید خیلی دقیق به چهره شهدا نگاه میکردیم یهو گفتم یاحسین علی این استاد مرعشی نیست علی: چرا خودشه حاج حسین این شهید استاد ما تو دانشگاه بودن اسم فامیلشون هم علی مرعشی هست حاج حسین : عباس عباس اخوی بیا اینجا این شهید هویتش معلوم شد ما به خط آتش تزریق شدیم اوضاع به نفع ما بود داعش عقب رفت وارد منطقه مسکونی حمص شد - حاجی چیکار کنیم حاج حسین : دست نگه دارید بعداز نیم ساعت سیدهادی و عباس آماده باشید باید برید تو خط دشمن برای شناسایی هادی اومد سمتم :مرتضی جان ما بریم اون سمت صددرصد شهید برمیگردیم این انگشتر بده ب مائده سادات بگو وقتی زینبم بزرگ شود بگه بابا خیلی دوست داشت بهش بگو زینب من حتما چادر مادر سرش کنه + هادی تو سالم برمیگردی ثانیه ها به ما سال میگذشت چندساعت بعد داشتم دیدبانی میدادم حاجی حاجی بچه ها اسیر داعش شدن . فرمانده داعش حاج حسین علمدار ببین چه میکنم با نیروهات میکنم عباس بستن به درخت و نارنجک سراسر بدنش کار گذاشتن و در چشم بهم زدنی عباس شهید شد موهای هادی گرفت رو پلاکش نوشته سید های حاجی ببین این عجم عرب نما چیکارش میکنم سر هادی برید و پرت کرد سمت ما بدن بی جانش گلوله باران کردن بعد دستور حمله شدید به خط آتش ما داد یه گلوله توپ بین منو علی خورد نویسنده بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق -‌ 😍 😍# همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود انفجار تو نطقه ای بود که سیدحسن و سیدحسین بودند یکیشون که اصلا محو شده بود انگار نبود دیگری هم سرش نبود هیچ پلاک و کد شناسایی هم نبود ثانیه ثانیه های سختی بود باید میرفتیم حمص در حالی که نمیدونستیم این شهید سید حسن یا حسین فرمانده بیسیم زد عقب °°حسین حسین عباس عباس جان بگوشی *عباسم حسین جان بگو °°دوتا پرستو بدون بال پریدن یکیشون تو لانه ماندگارشد یکیشون بال نداره پرستو باید برگرده کلا آشیونه یه چندساعتی طول کشید تا اومدن شهید ببرن بعنوان شهیدگمنام ما مجبوریم محکم باشیم تو حرم از خانم شهادت خاستم اما چرا بقیه مخصوصا سیدهادی بوی خدایی میده نوربالا میزد بالاخره سوار اتوبوس شدیم همه سرشون به شیشه بود شاید بعضی گریه میکردند که یک دفعه سیدهادی،وسط اتوبوس ایستاد کیستم رهبرمن پور ابیطالب است پیرو هر بی پدری نیستم علویم پسر کرارم رگ ناموس پرستی ز ابوالفضل دارم من به جنت نروم خرده حسابی باشد تا عمر نزنم پا به جنان نگذارم ای داعش بی سبب که از شام به عراق آمده اید شما کمتر از آنید که حسین تیغ بکشد و علمدار علم بردارد ما جوانان بنی فاطمه اربابیم بی حیا عمه عمه ما مالک اشتر دارد ایل ما ایل عجمهاست یک کودک ما جگری برابر با شیر دارد اینکه مادست به شمشیر و زهره ایستادیم سبب این است که این طایفه رهبر دارد کشور ضامن آهوست بزرگتر دارد وای اگر گرد و حرم عمه ما بنشیند تیغ ما آن زمان شوق سر افکندن دارد باید شام به آرامش بگردد. چونکه شب جعمه حرم روضه مادر دارد دوران معاویه صفتها به سرآید این پرچم شیعه است که برقله دنیاست هرکس زعلی دم بزند هموطن ماست یاحیدر کرار زند به زودی نقش بر پرچم عربستان سعودی ما منتظر حمله ی از سوی حجازیم تا مابین بقیع حرمی ناب بسازیم مکه بشود مرکز شیعه چه قشنگ است کلنا عباسک یا زینب مداحی سید که تموم شد رفتم سمت عباس تنها مدافع ترک تو کاروان ما اصالتا ترک بود اما قزوین زمین گیر شده بود عاشق یه دختر قزوینی شده بود و ماندگار شهرما بود خودش میگفت شب اعزام فهمیده پدر شده اما اومده فارسی میفهمید اما نمیتونست جواب بده رفتم سمش زدم رو شانه اش + عباس °° جانا قارداش(جانم داداش) + برامون مداحی ترکی بخون °° اخی من مداحیه ترکی اوخوسام سسیز که بولمییجاخسوز ( آخه من مداحی ترکی بخونم شما نمیفهمیدکه ) + اشکال نداره یه تکیه خیلی کوتاه بخون °° من غم عشقه گرفتار اولموشام اهل عشقه یار و غمخوار اولموشام دلبریم باب الحوائج دور منیم عاشق دست علمدار اولموشام یا ابوالفضل یا ابوالفضل یا حسین ( من دچارغم وگرفتارعشق شدم اهل عشق یاروغم خواریارشدم کسی که دلبرمنه ودلم برده باب الحوائج.. عاشق دست علمدارشدم یاابولفضل......) رو به سیدهادی کرد و گفت حضرت ابوالفضلیدن ایستریم که اوزی تک شهید اولام .قوللاریم بدنیمنن ایریلا و بدنم تکه تکه اولا ( از حضرت عباس خاستم مثل آقا شهید بشم بدنم شرحه شرحه) عباس به سیدهادی میگفت سیدهادی هم برای ما ترجمه میکرد رسیدیم حمص نویسنده بانو......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹