فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤جانم امیرالمومنین
🥀به جز از علی (ع) نباشد
🖤به جهان گره گشایی
🥀طلب مدد از او کــن
🖤چو رسد غم و بلایـــی
🥀چو به کارخویش مانی
🖤در رحمت علی(ع) زن
🥀به جز او به زخم دلها
🖤ننهد کسی دوایــــی
🙏 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ
🥀🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک_شکلاتی
مواد لازم
یک پیمانه و نصف آرد
سه چهارم پیمانه روغن
یک پیمانه و رب شکر
چهار عدد تخم مرغ
یک پیمانه شیر
1/4 قاشق چایخوری بیکینگ پودر
یک قاشق چایخوری وانیل
نصف قاشق چایخوری نمک
سه پیمانه پودر کاکائو
سه پیمانه شکلات
طرزتهیه
پودرکاکائو رو با شیر مخلوط میکنیم و میزاریم روی حرارت ملایم بعد شکر رو اضافه میکنیم و خوب هم میزنیم و میزاریم روس حرارت بمونه تا شکر اب بشه.
از روی حرارت برش میداریم و میزاریم خنک بشه تخم مرغ ها و وانیل رو بهش اضافه میکنیم و هم میزنیم بعدش روغنو میریزیم و باز هم میزنیم.
مواد خشکو بهش اضافه میکنیم و با قاشق مخلوط میکنیم مخلوط را داخل قالب چرب شده میریزیم و داخل فر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه میذاریم تا بپزه بسته به فرتون زمانش فرق داره ولی حدودا یه ساعت طول میکشه تا بپزه
برای تزیینش از نوتلا استفاده کردم
✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
.
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️❓ روزه دار واقعی کیست؟!
🌼امام صادق علیه السلام:
💚روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست، بلکه شرایطی دارد كه با رعايت آنها، روزه کامل می گردد. یعنی هنگامى كه روزه گرفتید
💚زبان خود را نگه داريد.
💚ديدگانتان را از ناروا بپوشانید،
💚با يكديگر نزاع نكنيد.
💚حسد نورزید.
💚غيبت نكنيد.
💚با هم بحث و جدل نکنید.
💚به زیردستان خود دشنام و ناسزا مگویيد،
💚و روزه هر روزتان با روز دیگر فرق داشته باشد.
📚 کافی، ج۴، ص۸۷
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌷و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😨آموزش شیرینی پفکی یا مرنگ فقط با دو تا سفیده تخم مرغ!!! خیلییی آسونه سریع و راحت درست میشه.
👨🏼🍳مواد لازم:
سفیده تخم مرغ دو عدد
شکر سه ق.غ
پودر وانیل نصف ق.چ
آبلیمو یک ق.چ
👨🏼🍳طرز تهیه:
ابتدا سفیده تخم مرغ رو با دور تند همزن میزنیم.
یه مقدار که پف کرد شکر رو بهش اضافه میکنیم و بعد آبلیمو و وانیل رو بهش اضافه میکنیم.
برای چند دقیقه به زدن تخم مرغ با دور تند ادامه میدیم تا به اندازه ایی پف کنه و فرم بگیره که وقتی ظرف رو برعکس میکنیم ازش نریزه.
حالا مواد رو با ماسوره روی کاغذ روغنی به شکل و اندازه دلخواه شکل میدیم. (سعی کنید اندازه شیرینیهاتون یکی باشه).
فر رو روی دمای صد درجه میزاریم، برای حدود سی لی چهل دقیقه شیرینیها رو میپزیم.
بعد از سی دقیقه میتونید شیرینیهاتونو چک کنید اگه به کاغذ روغنی نچسبیده بود و توش پفکی شده بود نشون میده که شیرینیها آمادس.
.✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛
زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی...
ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پولهایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ...
ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ...
ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ.
💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی انواع قالبهای آشپزی و شیرینی پزی 🎥🔝
پارت یک
خیلی سوال داشتید در مورد جدا کردن ژله و دسر از قالبهای مختلف
.✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦.
🌷۱۰ صفت عبادالرحمان،بندگان خوب خدا:
🌷۱.باآرامش وبی تکبر راه میروند.
🌷۲.بدی جاهلان را باخوبی پاسخ میدهند.
🌷۳.اهل نمازشب هستند.
🌷۴.جهنم راباوردارندوازآن به خدا پناه میبرند
🌷۵.درانفاق،اعتدال رارعایت میکنند
🌷۶.امیدوتکیه شان فقط به خداست.
🌷۷.جان مردم رامحترم میشمارند.
🌷۸.عفیف وپاکدامن هستند.
🌷۹.آیات خدا،آنهارامتوجه خدامیکند.
🌷۱۰.ازخدا،همسران وفرزندانی میخواهندکه درتقوا،پیشتازباشند.۶۳تا۷۴ فرقان
💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تست برگر
از نکته های که میشه اشاره کرد:
۱. پنیر رومیتونید بر اساس ذائقتون تغییر بدین. پنیر گودا، چدار، پروسس و ... که دوست دارین.
۲. خیلی خیلی زود سرخ میشه حواستون باشه نسوزه.
۳. بعد از اینکه درست کردین، روی دستمال جذب روغن یا دستمال کاغذی (ضخیم) بزارین تا روغنش گرفته بشه.
۴. ادویه هایی که به گوشت اضافه کردم رومیتونین بر اساس ذائقتون تغییر بدین.
۵. خورده های کنار نون همدور نریزین میتونین داخل فر گریل کنید به عنوان نان سالاد سزار یا خشککنید و پودر نان درست کنید برای کتلت و کوکو و....
۶. میتونین برای مواد میانی از چیز دیگه ای هم استفاده کنید. .
۷.روغنی که گوشت رو سرخ میکنید کم باشه. در حدی که تابه چرب بشه فقط.
۸. نون تست هم هرچی بیشتر وردنه بکشید و صاف کنید هم روغن کمتری میگیره هم شکیل تره
.✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
دست بهقلم بردم📝
تا برایتان حرفها بزنم💔
اما نشد...😔
خواستم از #دردم بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ منم...
خواستماز بیکسیام حرفبزنم😥
دیدم #تنهاتر از شما در عالم نیست...😭
خواستمبگویم دلمازروزگارگرفته
دیدم خودم در خونبهدل کردنِ شما کم نگذاشته ام😓
قلم کم آورد...
به راستی که#وسعتمظلومیت شما قابل #اندازهگیری نیست.😣
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
💕💜💕💜
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️حضرت موسی (ع) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی (ع) آمد. وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی (ع) ایستاد. حضرت موسی گفت: تو کیستی؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم.
موسی (ع) پرسید: تو ابلیس هستی؟!! خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. ابلیس گفت: من آمدهام بخاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم. موسی (ع) پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگها و زرق و برقهای) این کلاه، دل انسانها را میربایم.
موسی (ع) پرسید: به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز میشوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا میکشی. ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره میگردم: (اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِی عَینِهِ ذَنبُهُ)
🔸1) هنگامی که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید.
🔹2) هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد.
🔸3) زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد.
📖برگرفته از کتاب ارشاد القلوب، ج1، ص50
💕💝💕💝
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.
💕💝💕💝
درخت را ببین! قبل از اینکه
شاخه اش زیبایی نور را لمس کند،
ریشه اش تاریکی را لمس کرده
گاه برای رسیدن به نور
باید از تاریکی ها گذر کرد...
نه گل باش تا اسیر خاک شوی
نه باران تا در خاک فرو روی
خاک باش تا گل از تو بروید
و باران به خاطر تو ببارد...
آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون🌸
💕🖤💕🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دختر بابا
▪️تاثیر درخواست شفاعت از حضرت ام البنین توسط دختر تجربه گر
👤تجربهگر: آقای محمد زینلی
برنامه زندگی پس از زندگی از شبکه چهار صدا و سیما هر روز ساعت ۱۸/۳۰ تکرار ۲۳/۳۰ #ماه_رمضان
سرباز #امام_زمان مثل
🖤 می روی با #فرق_خونین
🥀 پیش بازوی ڪبود
🖤 شهر بی زهرا به مولا
🥀 قابل ماندن نبود
🖤 با وضو آمد
🥀 به قصد لیله الفرقت، علی
🖤 ابن ملجم درشب احیاء
🥀 چه قرآنی گشود
🏴ایام شهادت مولای متقیان
حضرت علی(ع) تسلیت باد
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣سه چیز است
که اجازه ترک آن به احدی داده نشده:
🌸 «یکی وفای به عهده»
که اجازه نداری خلاف عهد کنی،
چه طرفت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی
🌸«دوم ادای امانت»
اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته،
چه طرف خوب باشد و چه بد، باید امانت را بدهی.
🌸«سوم خوبی کردن به پدر و مادر»
چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد.
باید به پدر و مادرت احسان کنی.
🌸🍃
☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄
💠دعای با برکت صبح جمعه💠
هر کس دعای ذیل رابعد از نماز صبح جمعه بخواند تاثیر آنرا در گشایش و وسعت رزق و روزی خواهد دید.
✨( بسم الله الرحمن الرحیم)✨
یا الله یا الله یا واحِد یا مَوْجـود یا جواد یا صمد یا باسِط یا کریم یا وَهّاب یا ذَاّ الطّول وَ الْإحسان یا جَمیل یا تَوّاب یا غَنی یا مُغْنی یا فَتّاح یا رَزّاق یا عَلیم یا حَیّ یا قَیّوم یا رحمٰن یا بدیعُّ السَّـماواتِ وَ الأرض یا ذَا الجلالِ والإکرام یا حَنّان یا مَنّان یا رَؤوف یا دَیّان اَنْفَحَنی مِنْکَ بِنَفْحَةِ خَیْرٍ تُغْنینی بِها عَمَّنْ سِواکَ إِنَّکَ عَلىٰ کُلِّ شَئٍ قَدیر و بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمیـن أنْ تَسْتَفْتَحوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْح إنا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً إفْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَومِنا بِالْحَـقِّ وَ أنْتَ خَیْرُ الْفاتِحین إنْ یَنْصُرُکُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَکُم نصرُ مَنَ الله وَ فَتحٌ قَریب وَ بَشِّرِ الْمُؤمنین وَ ما النَّصْرُ إلّا مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزیزِ الْحَکیم اللّهُمَّ یا غَنیّ یا حَمید یا مُبْدِئُ یا مُعید یا فَعّالُ لِما یُرید یا رَحیم یا وَدود یا ذَا الْعَرْشِ الْمَجید إکْفِنی بِحَلالِکَ عَـنْ حَرامِکَ وَ أغْنینی عَمَّنْ سِواکَ وَ احْفَظْنی بَما حَفَظْتَ بِهِ الرّوحُ فِی الْجَسَدِ وَانْصُرْنی بِما نَصَرْتَ بِهِ الرُّسُلِ وَ لا تُشْمِتْ بی أحَد إنَّکَ عَلىٰ کُلِّ شَئٍ قدیر و یا نِعْمَ النَّصیر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلَا بِاللهِ ألْعَلّیِ الْعَظیم وَ صَلَّى اللهُ عَلىٰ سَیِّدِنا مُحمدٍ و عَلــىٰ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضاءَ نَفْسِهِ وَ زِنَةَ عَرْشِهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ. )✨
☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄☀️🌄
قسمت بیست و سه:
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم؛ نرم و آرام:(اشتباه میکنی..اگرم درست باشه اصلا برام مهم نیست. گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم...خب منتظرم بقیه اشو بشنوم..)
دست به سینه به صندلیش تکیه داد. چند ثانیه ایی نگاهم کردم:(میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از ترکیه بیام اینجا؟؟)
چقدر تماشای باران از پشت شیشه، حسِ ملسی داشت.
(خوب کاری میکنی...هیچ وقت واسه علاقه یِ یه مسلمون ارزش قائل نشو.. عشقشون مثه کرم خاکی،زمین گیرت میکنه.اونا عروس شونو با دوستاشون شریک میشن...عین دانیال که وجودمو با همرزماش تقسیم کرد)
باز دانیال...حریصانه نگاهش کردم (منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم..)
عثمان رسید، با یک سینی قهوه... فنجانهای قهوه ایی رنگ را روی میز چید..من،صوفی و خودش...
کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد...روی صندلی سوم نشست...نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم.
صوفی نفسش عمیق بود:)با یه گروه از دخترها به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم...تازه تصرفش کرده بودن..به همین خاطر قرار شد مراسم عروسی دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن...
میدونستم شب خوبی نداریم. چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم!
مراسم شروع شد...رقص و پایکوبی و انواع غذاها...عروس و داماد رو یه مبل دونفره،درست رو خرابه های یه خونه نشستن.عاقد خطبه رو خوند.اما عروس برای گفتنِ بله،یه شرط داشت؛ و اون بریدن سر یه شیعه بود.خیلی ترسیدم.این زن، عروسِ مرگ بود.
یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به علی (ع) توهین کنه. اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد (لبیک یا علی).خونِ همه به جوش اومد.اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و مثه حیوون سرشو برید😁
همه کف زدن،کِل کشیدن و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت.نمیتونی حالمو درک کنی... حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت، کسی رو نداشته باشی تا بغلت کنه)
و زیر لب نجوا کرد:( دانیالِ عوضی.. لعنتی..)
سرش را به سمت عثمان چرخاند، عصبی و هیستیریک:(وقتی داشتن سرِ اون پسر رو میبرین،خدات کجا بود؟تو تیم داعش کف میزد و کِل میکشید؟؟ یا اینجا روبه روت نشسته بود و چایی میخورد؟؟؟ من که فکر میکنم خودش سر اون بدبختو برید..)
صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو هم دیگر می شنیدم.از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم.داغ بود....
نگاهم کرد.پلکهایش را بست...صوفی باید می ماند...و عثمان این را میدانست،پس ترسو وار ساکت ماند..
پیروزیِ پر شکست صوفی،گردنش را سمت من چرخاند:(شب وحشتناکی بود.جهنم واقعی رو تجربه کردیم،من و بقیه دخترا...صدای فریاد و درگیریِ مردها؛از پشت در اتاقها شنیده میشد... نمیفهمی چه حسِ کثیفیه،وقتی با رفتن هر مرد،منتظر بعدی باشی...بین مشتریهای اون شبم،یکیشون آشناترین نامرد زندگیم بود...برادر تو...دانیال!!
ادامه دارد...........
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ادامه داستان
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
😌
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت بیست و چهار:
ماتِ لبهایش بودم. انگار ناگهان دنیا خاموش شد...
(چیه؟؟ چرا خشکت زده؟؟ تو فقط داری میشنوی...اونم از مردی به اسم برادر؛اما من تجربه کردم،از وجودی به نامِ شوهر...یه زن هیچوقت نمیتونه برادر،پدر یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه...منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست. نوعِ احساس فرق داره..رنگ و شکلش، طعمش..تفاوتش از زمینه تا آسمون... بذار اینجوری بهت بگم.اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده، واسه مجازات و محاکمه،سراغِ مردِ نانوا نمیری.مسلما یه راست میری پیشه پلیس،چون همه جوره بهش اعتماد داری و میدونی که فقط اون میتونه، واسه برگردوندن اموالت ومجازات دزدا،هر کاری از دستش بربیاد انجام میده...حالا فکر کن بری سراغ دزد و اون به جای کمک،تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین و ته مونده ی دارایی تو هم به زور ازت بگیره.. اونوقت چه حالی داری؟؟ دوست دارم بشنوم..)
و من بی جواب؛فقط نگاهش کردم...(حق داری...جوابی واسه گفتن وجود نداره...چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی...حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم یعنی شوهرمه،همین بود...حسِ مشمئز کننده اییه،وقتی شوهرت چوبِ حراج به تمام زنانگی هات بزنه...دانیال خیلی راحت از من گذشت و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد...
اون هم منی که از تمام خوونوادم واسه داشتنش گذشتم...بگذریم...اون شب مثه بقیه ی اون همکیشای نجسش اومدم سراغم، مست و گیج..اولش تو شوک بودم.گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو..اما نه..اولش که اصلا نشناخت،بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد یهو انگار چیزی یادش اومد! اونوقت به یه صدای کش دار گفت که تا آخر عمرت مدیون منی،بهشت رو برات خریدم..)خندید...با صدای بلند. چقدر خنده هایش ترسناک بود.
دستمانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم..ای کاش تمام این قصه ها،دروغی مضحک باشد.. عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد:(بخورش.. گرمت میکنه..) مگر قهوه ام داغ بود؟؟ اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟؟ سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد...
صوفی تکیه داده به صندلی، در سکوت آنالیزمان میکرد:(چقدر ساده ای تو دختر.. )
حرفش را خواندم، نباید ادامه میداد:(بقیه اش.. انقدر منتظرم نذار.. چه اتفاقی افتاد؟؟)
به سمتم خم شد،دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت: (کُشتمش..فرستادمش بهشت…)
فنجانِ قهوه از دستم رها شد..دنیا ایستاد...ای کاش میشد،کیوسکی بود و تلفنی سکه ایی،تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط. آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش..تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم..
دانیال ...دانیال...دانیال!!!
ادامه دارد........
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت بیست و پنج:
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
بی وزن ایستادم..درِ کافه نمیدیدم... اما جهت سرما را حس میکردم.
دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست.صدای محوی از عثمان به گوشم رسید، سرزنشی رو به صوفی:( مگه دیوونه شدی..داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟؟)
پشت در کافه گم بودم...کدام طرف؟ از کدام مسیر باید میرفتم؟ پاهایم کجا بود؟؟ چرا حسشان نمی کردم؟؟ سرما،دلم سرما میخواست...رفتم درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد.
نمیدانم چقدر گذشت..اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم. باد، زمستانش را از تن این آبها می آورد؟! سرمای میله ها را دوست داشتم.
محکم در دستانم فشارشان دادم.دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکرد... مادر چطور؟؟ او هم عادت میکرد؟؟
چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟ یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟؟چه خدایی داشت این دانیال!
دستِ دادن نداشت، فقط گرفتن را بلد بود.. آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم، زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد..
ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و، شال و کلاهی بر سر و گردنم.. باز هم عثمان!راستی، این مسلمانِ دیوانه؛ دلش را به چیزه خدایش خوش کرده بود؟ خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟ یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟ اصلا این خدا، خانه اش کجاست؟
در سکوت کنارم ایستاد. شاید یک ساعت؛و شاید خیلی بیشتر...بلاخره او هم رفت بی هیچ حرفی.. آسمان غروب را فریاد میزد. و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت:(بخور سارا.. حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی..)
نمی خواستمش، من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر، آغوشِ دانیال بودم. تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم. عثمان هم:(دختر لجبازی نکن.. صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده.. بخور یه کم گرم شی.. الانه که از حال بری.. اونوقت من تضمین نمیکنم، که اینجا ولت نکنم و تا خونه تون ببرمت..) عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟؟
لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت:(خیلی کله شقی.. عین هانیه) هانیه اش پر از آه بود.. و جمع شده در خود، با آرامترین صوت ممکن گفت: (چقدر دلم براش تنگ شده). نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟ من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟؟
(سارا.. یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟ باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد.. همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد..حرفای صوفی رو شنیدی؟ اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود..صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی.. از دانیال،از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی..به نظرت چیزایی که شنیدی، اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟ سارا واقع بین باش.. حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد.. )
مکث کرد، طولانی:(سارا، دانیال زندست!)
ادامه دارد...........
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید
🔹《خانوادههای شیعه》تیرنشانِ دشمن!
🔸چطور خانوادههای خود را حفظ کنیم؟
سلسله جلسات #خانواده_فاطمی
🔺قسمت دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · ·
#استوری
.
.
بـعــد تــو دیـگــہ
مـــن نـمــۍخــواســتــم
زنــده بــمــــونــم زهـــــرا (س) . . .💔
#امام_علی | #امیرالمومنین💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید
▫️دشمن هزینهی دفاع از حق را بالا میبرد
▪️تنها راه دفاع از حق، سیرهی فاطمی است
سلسله جلسات #خانواده_فاطمی
🔺قسمت اول
➕منتظر قسمتهای بعد باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ویژه شب قدر
سلام بر ماه خدا
سلام بر ماه نجف
سلام بر حیدر کرار و
سلام بر شاه نجف
التماس دعا🌻