ادامه داستان
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا 😌
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت سی و هشت:
وقتی با سکوتم مواجهه شد از نفسش کمک گرفت..نفسی عمیق و پر صدا:(من همه چیز رو میدونم و اینجام تا کمکت کنم..) اما من تقاضایی برای کمک نداشتم. پس ایستادم. و آماده رفتن:(من احتیاجی به کمکتون ندارم). در سکوت نگاهم کرد. سری تکان داد و لبانش را جمع کرد:( شک دارم..البته راجع به شما.. اماااا.. در مورد اون زن نه.. مطمئنم که نیاز به کمک داره.) جسارتش عصبیم میکرد..(بلند شو و از خونه ی من برو بیرون..) ایستاد و دستی به کت و شلوار سرمه ایی رنگش کشید:(در مورد مهمون نوازی ایرانی ها افسانه های عجیب غریبی شنیده بودم.. اما انگار فقط در حد همون افسانه ست..) عثمان لیوان به دست رسید ( چیزی شده؟؟)
این مرد قبل از یک روانشناس، دیوانه ایی عصبی کننده بود.. دندانهایم روی هم دیگر ساییده میشد...
به سمتم آمد. درست رو به رویم ایستاد و در چشمانم خیره شد:(عثمان.. من که میگم فکر ازدواجو از سرت بیرون کن..ایشون بیشتر از مادرشون احتیاج به کمک دارن..) صدای اعتراض عثمان بلند شد:( یان، ساکت شو)
گرمای عجیبی در سرم احساس میکردم. دلم فریاد میخواست و یک سیلی محکم. نفسهایم تند و بی نظم شده بود. با صدایی خفه به سمتش هجوم برم:( گورتو از خونه ی من گم کن بیرون.. عوضی..)
لبخندهایش پنجه میکشید بر صورتم. دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا برد: ( آرووم..مودب باش دخترِ ایرانی.. ) چقدر از این نسبت متنفر بودم. فریاد کشیدم:( من ایرانی نیستم ).
با ابروهایی بالا رفته به عثمان نگاه کرد:( عه.. مگه نگفتی عاشق یه دختر ایرانی شدی..؟ )
عثمان دست پاچه و عصبی لیوان را روی اپن گذاشت و به سمت یان آمد:(ببند دهنتو.. بیا بریم بیرن.. ) و او را به سمت در هل داد...
دوست داشتم با دو دستم گلوی عثمان را فشار دهم.. او پست تر از چیزی بود که فکرش را میکردم.
یان در حین خروج زورکی ایستاد:(سارا..اگه اون زن در حد یه انسان برات مهمه.. ببرش ایران.. راستی این کارتمه.. هر کمکی از دستم بربیاد برات انجام میدم..). و کارت را روی میز گذاشت. این مرد واقعا دیوانه بود. عثمان به ضرب از خانه بیرونش کرد.. در را بست و به سمتم آمد.. سرش پایین بود و صدایش ضعیف:( سارا.. من عذر..) عصبی بودم آنقدر زیاد که ضربان قلبم را به بلندی و وضوح میشنیدم:(گمشو بیرون..) دیگر نمیخواستم ببینمش..هیچ وقت..
دستی به صورتش کشید و از خانه خارج شد. کلافه به سمت حمام رفتم.
آّب سرد را باز کردم و با لباسهایم، در مسیر دوش ایستادم. آنقدر آتش در جانم بود که این سرما به استخوانم نمیرسید.. سرگردان و عصبی به سمت اتاق مادر رفتم. روی سجاده نشسته بود و زل زده به قاب عکسِ من و دانیال، چیزی زیر لب زمزمه میکرد.. رو به رویش نشستم.
هیچ وقت به مادری قبولش نداشتم. اما یک انسان چطور؟؟
من از ایران میترسیدم.. ترسی آمیخته با نفرت.. آن روانشناس دیوانه چه میگفت؟؟ ایران کجایِ نقشه ی زندگیم بود؟؟ اما.. دلم به حالِ این زن میسوخت.. زنی که تک فرزنده والدینش بود و از ترسِ ناپدید شدن منو دانیال توسط شوهرش، نتوانست حتی در مجلسِ ترحیم پدرو مادرش شرکت کند.. یان راست میگفت، در حد یک انسان باید برایش دل میسوزاندم..
خیره به چشمانش پرسیدم:( دوست داری بری ایران.. ؟؟) حوضچه ی صورتش پر از اشک شد. این زن به چه چیزی در آن خاک دلبسته بود؟؟
پریشان و گیج از خانه بیرون زدم. شب بود و تاریک.. دوست داشتم به جایی برم تا دیوانگی کنم. وارد اولین کلوپ شبانه شدم. مشروب.. شاید آرامم میکرد.. همیشه آرامم کرده بود و من باز همان انتظار را داشتم.. خوردم اما جز منگی و تجدید خاطرات چیزی عایدم نشد.
تهوع و درد به معده ام لگد میزدند. دومین پیک را طلب کردم که دستی مردانه مانعم شد:(شنیدم مسلمونا از این چیزا نمیخورن.. عثمان هم هیچ وقت نمیخوره..) سر چرخاندم. همان روانشناس کت و شلوار پوش امروز بود:(من مسلمون نیستم).
ابرویی بالا انداخت و سر تکان داد:(اگه قصد کتک کاری نداری.. بشینم) در سکوت به درد بی امان معده ام فکر میکردم. صندلی گرد کناریم را کشید و رویش نشست. ساعت مچی مردانه و فلزی اش با آن صفحه ی بزرگ و پر عدد، نظرم را جلب کرد. گیلاس را از جلویم برداشت:( من زیاد با این چیزاموافق نیستم.. بیشتر از آرامش، تداعی میکنه، مشکلاتتو.. دختر ایرونی..)
نمیداستم که چه اصراری به ایرانی خواندنم داشت.
حواسم جمع نبود و حضورش در آن زمان درست در کنارم سوالی، بی جواب!
ادامه دارد.........
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ادامه داستان
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا 😌
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت سی و نه:
سرم را روی میز گذاشتم. فضای رو به تاریکی آنجا آرامم میکرد اما شلوغیش نه..یان بی توجه به اطراف با انگشت اشاره اش با لبه ی گیلاس بازی میکرد:( بعد از اینکه عثمان از خونه ات اومد بیرون، تنها کاری که نکرد کتک زدنم بود.. اووووووف.. فکر کنم خدا خیلی دوستم داشت. و اِلا با اون چشمای قرمز عثمان؛ زنده موندم یه جور معجزه محسوب میشه..) او هم از خدا حرف میزد.. این خدا انگار خیالِ بی خیالی نداشت..
صدایش صاف بود:( میدونستی عثمان هم روانشناسی خوونده؟؟ اما خب هیچ چیزش شبیه روانشناسا نیست.. مخصوصا اخلاقِ افتضاحش.. ) ولی از نظر من عثمان روانشناس بزرگی بود که این چنین خام و رام کرده بود.
به ساعت مچی اش نگاه کرد و به سمتم چرخید:( نمیدونم چی به عثمان گفتی که اونطور رم کرد. اما وقتی که رفت، من همونجا تو ماشینم منتظرموندم. مطمئن بودم که از خونه میزنی بیرون..) کش و قوسی به صورتش داد:( ولی خب.. انگار یه کوچولو تو اندازه گیری زمان اشتباه کردم. چون چند ساعته که هیچی نخوردم و الان دارم از حال میرم..) صاف نشست:(مشخص نیست؟؟)
این مرد دیوانه چه میگفت؟؟ انگار از تمام دنیا فقط لبخند را به او بخشیده بودند...
وقتی با بی تفاوتیم مواجهه شد. دستش را زیر چانه اش زد:( ظاهرا.. فعلا از غذا خوردن خبری نیست..خب میدونی.. به نظر من گاهی بعضی از آدما بیشتر از آرامش و حرفهای ایده آل روانشناختانه به شوک احتیاج دارن.و من امروز تمام تلاشمو کردم..انگار کمی هم موفق بودم.. ) و شروع کرد به حرف زدن.. از مادر.. از حالِ وخیم روحش.. از سکوتی که امکانِ ماندگاری داشت..از کمکی که باید میکردم.. و.. و.. و… در سکوت فقط گوش دادم.. تمام عمر فقط شنونده بودم نه گوینده..
نگاهم کرد:)میدونم از ایران و مسلمونا متنفری.. عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته.. اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده.. شاید ایران هم مثه عثمانِ مسلمون، زیادم بد نباشه..) کمکهای عثمان محضِ علاقه ی احمقانه اش بود نه از سرِ انسان دوستی.. مسلمانها همه شان نفرت انگیزند.. اعتماد به عثمان حماقت بود، اعتماد به ایران چه چیزی را به گندآب میکشید؟؟ لابد تمام زندگیم را...
چانه اش را خاراند:(اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم.. احتمالا میکشتم..) صدایش پچ پچ وارش به گوشم رسید (پسره احمق..).
عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست...
با انگشتانش روی میز ضرب گرفت:(اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی.. اما خب.. به یه بار امتحانش میارزه.. حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم مادر رو به دوش میکشه.. راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟؟ )
صدایم کش میآمد:( من نه ایرانیم..نه مسلمون.. من فقط سارام..)
سری تکان داد:( اوه..با اینکه قابل قبول نیست.. اما باشه.. خیلی دوستدارم نظرتو در مورد اون عثمان دیوونه بدونم.. اونکه روی ابرا راه میره..نمونه ایی بارز از یه عشق شرقی.. )
حرفهایش مسخره بود.تلو تلو خوران ایستادم:( اونم یه عوضیه.. مثه پدرم.. مثه برادرم.. و همه ی مردها..)
ابرویی بالا انداخت:(اوه.. متشکرم دختر ایرانی.. فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست .. اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی.. ) کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد:( آخه فمنیست هم نیستی.. اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.. واقعا تو چکاره ایی؟)
قدمهایم سست و پر لرزش بود:( من فقط سارام.. سارا..)
ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.. مادر حقِ زندگی داشت.. او تمام عمرش صرفِ حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد.. اما.. اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود..کاش هرگز به دنیا نمی آمدم...
اما به قول یان، به یکبار امتحان میارزید.. کمترین سودش، ندیدنِ عثمان بود...
یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم:(بهتره ببرمت خوونه.. اگه اینجا.. اینطوری رهات کنم. باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم.. چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه..)
حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد..
و من سرگردانتر از همیشه!
ادامه دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سال نو مبارک👏👏💝💝
سال جدید به معنای واقعی کلمه روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان محسوب میشود.😳🤔🤔
در یک مرحلۀ جدیدی از زندگی قرار گرفتیم، مقدّرات ما در جهات مختلف معین شدند و اینکه میگویند روز از نو روزی از نو مربوط میشود به بعد از شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان.👌👌
احساس آغاز سال، اصلش باید در این زمان در دل انسان قرار بگیرد.
از نظر طبیعت 🌿🌴🌹آغاز بهار به نوعی آغاز سال میشود
ولی در مقدرات ما تغییری پدید نمیآید قبل از بهار با بعد از آن.
سال حقیقیای که بخواهیم ما در نظر بگیریم الآن، مقدّرات ما فرق کرده، زندگی ما متفاوت شده، تصمیمات جدید برای زندگی ما گرفته شده، بودجۀ جدید بسته شده.
این را یادمان باشد.
نیازی نیست آدم حتماً سال جدید خودش را جشن بگیرد؛
ولی احساس تازه بودن سال به خود انسان تازگی میدهد، به تصمیمات انسان قدرت میدهد و انسان میآید با یک انگیزۀ بیشتری سعی میکند زندگی خودش را تحت تأثیر قرار بدهد، برنامههایی بریزد برای خودش.📜📆🗓
در روایات ما هست هر کسی میخواهد یک برنامهای در زندگی خودش قرار بدهد برنامهریزی کند یک رفتاری را که تغییری در خودش ایجاد بکند یک سال باید طول بکشد تا اثر بگذارد.📅📆
لذا کسانی که میخواهند تصمیمی بگیرند برای برنامههای یک ساله بهترین روزش امروز است.
✅ من از امروز تصمیم بگیرم دعای عهد بخوانم مثلاً.
✅اگر نوافل نمیخواندم شروع کنم بگویم که مثلاً نافلۀ نماز عشا دو رکعت نشسته را قطعاً دیگر میخوانم.
✅ یا نماز غفیله بین نماز مغرب و عشا را دیگر قطعاً میخوانم.
✅سورۀ یاسین میخوانم هدیه میکنم به حضرت زهرا(س)؛
✅ سورۀ واقعه میخوانم قبل از خواب برای افزایش رزق و روزی، خیلی مؤثر است؛
✅ بینالطلوعین تصمیم بگیرم دیگر نخوابم.
من اینها را به عنوان نمونه دارم ذکر میکنم نه اینکه همۀ اینها را بگذاریم تو برنامۀمان.
یک برنامۀ کم ولی یک سال حداقل باید طول بکشد.
چون برنامه وقتی حجیم بشود از قبل معلوم است که نمیشود آن برنامه را اجرا کرد.
بعد آدم برنامهاش شکست بخورد خیلی ضدّ حال زده میشود و بعد آن شکست مزۀ بدی دارد.😫😩
از اول سنگ بزرگ🗻 علامت نزدن ❌است برنداریم.
بهترین وقت برای تنظیم برنامههای یک ساله الآن است.💪💪
مقام معظم رهبری:
«در حقیقت از شب قدر انسان مؤمن روزهدار سال نویی را آغاز میکند. در شب قدر تقدیر او در دوران سال برای او از سوی کاتبان الهی نوشته میشود. انسان وارد یک سال نو، مرحلۀ نو و در واقع یک حیات نو و ولادت نو میشود.»
💌💌
پس یا علی را بگویید و حرکت کنید 💪💪
💕💙💕💙
✅درمان مشکلات با صدقه!
✍مردی خدمت حضرت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و با چه وسیله گرفتاریشان را بر طرف سازم؟
حضرت امام(علیه السلام) فرمودند: آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدای سبحان، معالجه کن(به نیازمند صدقه داده و از او بخواهید دعا کند) که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را بر آورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد... گاهي حضرت امام سجاد سلام الله عليه چيزي كه به سائل مرحمت مي فرمودند،دست مبارك خود را مي بوييد و مي فرمودتد: اين دست به دست الهي رسيده؛ چون خداوند متعال در آیهٔ شریفه 104 سورهٔ مبارکه توبه فرمودند: خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...
📚بحارالانوار،ج۶۲
💕❤️💕❤️
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دعای هنگام افطار
🔺 اللَّهُمَّ لَكَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِك أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ
🔺 دعای امیر المومنین هنگام افطار:
بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَعَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
🔺 دعای هنگام لقمه اول افطار:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِى.
🔺 قرائت سوره مبارکه قدر
نیز به هنگام افطار توصیه شده است .
🔺مومنین خوب خدا التماس دعا.
💠پیامبرصلى الله عليه و آله:
دَعوَةُ الصّائِمِ تُستَجابُ عِندَ إفطارِهِ.
«دعای روزه دار هنگام افطار مستجاب است.»
📚 بحار الأنوار، ج۹۶، ص۳۱۵
🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
#ماه_رمضان
#بهار_مهدوی
🍃التماس دعای فرج ان شاءالله🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺زیباترین گلها
🍃🌸به همرا ه زیبا ترین دعاها
🍃🌺تقدیم به شما روزه داران عزیز
🍃🌸نماز و روزه هاتون قبول حق
..🌸🍃
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
نامهای که زندگی رهبری را تغییر داد!
#سلامتی_فرمانده_صلوات
🔴 پرسش و پاسخ از حضرت #آیت_الله_خوشوقت ره
❓آیا #خواندن_نمازشب برای #کفاره_گناهان_روز است؟
✅یعنی شما #نمازشب بخوانید که گناهان روز را درست کنید؟! نه. گناهان روز با #توبه درست میشود نه با نمازشب. اگر توبه نکنی نمازشب تو هم #قبول نیست، چون خدا گفته « #إِنَّما_يَتَقَبَّلُ_اللَّهُ_مِنَ_الْمُتَّقِينَ »، خدا از آدم #باتقوا قبول می_کند.
⬅️ وقتی شما روز گناه میکنی و توبه نمیکنی! نمازشب آن هم #مقبول درگاه پرودرگار متعال نیست. بخواهی کارهای تو مقبول بشود هیچ راهی جز #ادامه_تقوا وجود ندارد. اگر شما بخواهی نمازشب بخوانی برای کفاره گناه روز، فردا هم میخواهی #گناه_بکنی_برای_نمازشب! این نمیشود. هیچگاه شما توبه نکردهای. کمکم از آن هم محروم میشوی چون #گناه که #زیاد_شد نمازشب نمیشود خواند این فرض کرده که من بتوانم نماز شب بخوانم تا گناه روز را پاک کنم، #کمکم_نمازشب هم #از_دست آدم در #میرود.
💕💚💕💚
باید خودمان را برای ابد بسازیم
کاری مهمتر از #خودسازی نداریم. خودسازی مهمترین کار است. هر یک از ما و شما هم نوبت و فرصتی داریم. این نوبت هم کم و زیاد ندارد. مثل نوبت کارهای عادیمان نیست. آقا امروز نشد، فردا نوبتمان باشد ندارد. اینطور نیست. از اول تا آخر، در یک امتداد زمانی نوبت هر یک از ماست. از اول تا آخر یک سر سوزن کم و زیاد ندارد. نوبت و فرصت که تمام شد، دیگر تمام شده است. و ما در این نوبت باید خودمان را برای #ابد بسازیم. و #دین خدا آدمساز است.
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
🔵 #استوری
حجت الاسلام قرائتی:
🤲اگر میخوایم دعامون مستجاب بشه باید این شش تا کار رو انجام بدیم...
💢↶ *شرح دعای روز بیست و پنجم*
✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره
【اَلَّلهُمَّ اجْعَلْنی فیهِ مُحِبّاً لِأوْلیائِکَ
وَ مُعادیاً لِأعْدائِک】
خدایا کاری کن تا در ماہ رمضان
خوبان را دوست بدارم
و دشمن دشمنانت باشم
در مورد خودم عملی که به من امید میدهد
تا در قیامت جزء نجات یافتگان باشم
این است که خوبان و اشخاص باتقوا را
دوست دارم و از بیتقوایان بیزاری میجویم
اگر پسرتان بیتقواست و نماز نمیخواند
نباید او را دوست داشته باشید
حدیث است که به حقیقت ایمان نمیرسید
مگر آنکه نزدیکترین خویشان خود را
برای خدا دوست نداشته باشید
چون متدین نیست و دورترین افراد را
برای اینکه متدین است دوست داشته باشید
⬅️ امام باقر علیهالسلام به شخصی فرمودند:
اگر ارادہ کردی که بفهمی بهشتی و یا جهنمی
هستی به قلبت مراجعه کن
اگر دیدی اهل طاعت را دوست داری
اهل بهشت
و اگر اهل گناہ را دوست داری
اهل جهنم هستی
و انسان در قیامت با کسی که
او را دوست دارد محشور میشود
در دورہ آخرالزمان قلب مؤمن آب میشود
زیرا گناہ را میبیند و استطاعت تغییر
وضع ندارد هر کس که مؤمنی را دوست دارد
حتی اگر منحرف باشد پس از مدتی رستگار
خواهد شد
【مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ اَنْبیائِکَ】
در این بخش از خدا میخواهیم تا ما را
یاری رساند برای اینکه به طریقه پیغمبر
در مستحبات دعاها و دستورات اسلام
عمل کنیم
از خدا میخواهیم تا هر چه پیامبر ﷺ
به ما فرمودہ است دربارہ مستحب
و واجب عمل کنیم و مکروهات را
از خود دور و حرام را ترک کنیم
【یا عاصِمَ قُلوبِ النَّبیینَ】
پیغمبران معصوم هستند
زیرا خدا قلب آنها را حفظ کردہ است
و در فراز پایانی میگوئیم
ای خدائی که قلب پیغمبران را حفظ کردی
به حق این کاری که برای پیغمبران انجام
دادهای این دعا را در حق ما مستجاب کن
💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠