eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سوخته: کرکر مردی ( ک با اعراب ضمه ) حالم خیلی خراب بود ... - اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ ... خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ ... اونجایی که چسبونده بودم ... محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه ... اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره ... تو که بلدی قاب درست کنی ... قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار ... که دست کسی بهش نگیره ... مامان اومد جلو ... خجالت بکش سعید ... این عوض عذرخواهی کردنته ... پوسترش رو پاره کردی ... متلک هم می اندازی؟ ... کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم ... می خواست اونجا نچسبونه ... هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم شدید تر می شد ... خیلی پر رویی ... بی اجازه رفتی سر کمدم ... بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی ...حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم ... مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ ... آره ... از عمد پاره کردم ... دلم خواست پاره کردم ... دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم ... و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد ... بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم ... گریه کن، بپر بغل مامانت ... از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید ... یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار ... و نگهش داشتم ... هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی ... هیچی بهت نگفتم ... فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم ... واسه اینه که زورت رو ندارم ... یا از تو نصف آدم می ترسم ... بدجور ترسیده بود ... سعی کرد هلم بده ... لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون ... اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار ... هنوز از شدت خشم می لرزیدم ... تا لباسش رو ول کردم ... اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک ... فرش زیر پاش سر خورد ... برو هر وقت پشت لبت سبز شد ... کرکر مردی بخون ... یه قدم رفتم عقب ... مامان ساکت و منتظر ... و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود ... چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم ... هنوز ملتهب بودم ... سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی ... همه توی شوک ... هیچ کدوم شون ... چنین حالتی رو به من ندیده بودن ... جو خونه در حال آرام شدن بود ... که پدر از در وارد شد ... . .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
: در برابر چشم پدر کلید انداخت و در رو باز کرد ... کلید به دست ... در باز ... متعجب خشکش زد ... و همه با همون شوک برگشتن سمتش ... اینجا چه خبره؟ ... با گفتن این جمله ... سعید یهو به خودش اومد و دوید سمتش ... اشتباهی دستم خورد پوسترش پاره شد ... حالا عصبانی شده ... می خواد من رو بزنه ... برق از سرم پرید ... نه به خدا ... شاهدن ... من دست روش ... کیفش رو انداخت و با همه زور ... خوابوند توی گوشم ... مرتیکه آشغال ... آدم شدی واسه من؟ ... توی خونه من، زورت رو به رخ می کشی؟ ... پوسترت؟ ... مگه با پول خودت خریدی که مال تو باشه که دست رو بقیه بلند می کنی؟ ... و رفت سمت اتاق ... دنبالش دویدم تو ... چنگ انداخت و پوستر رو از روی کمد کند ... و در کمدم رو باز کرد ... بازم خریدی؟ ... یا همین یکیه؟ ... رفتم جلوش رو بگیرم ... بابا ... غلط کردم ... به خدا غلط کردم ... پرتم کرد عقب ... رفت سمت تخت ... بقیه اش زیر تخت بود... دستش رو می کشیدم ... التماس می کردم ... - تو رو خدا ببخشید ... غلط کردم ... دیگه از این غلط ها نمی کنم ... مادرم هم به صدا در اومد ... - حمید ولش کن ... مهران کاری نکرده ... تو رو خدا ... از پول تو جیبیش خریده ... پوستر شهداست ... این کار رو نکن ... و پدرم با همه توانش ... پوسترها رو گرفته بود توی دستش و می کشید ... که پاره شون کنه ... اما لایه پلاستیکی نمی گذاشت ... جلوی چشم های گریان و ملتمس من ... چهار تکه شون کرد ... گاز رو روشن کرد و انداخت روی شعله های گاز ... پاهام شل شد ... محکم افتادم زمین ... و پوستر شهدا جلوی چشمم می سوخت ... ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
: تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب بود ... خیلی ... روحم درد می کرد ... چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ ... یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم ... حس اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی می کنه ... و جز خفه شدن و ساکت بودن ... حق دیگه ای نداره ... خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ... صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود ... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ... مهران ... به زور لبخند زدم ... - سلام ... صبح بخیر ... بدون اینکه جواب سلامم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد ... از حالت نگاهش فهمیدم ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ... چیزی شده؟ ... نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده ... بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... می دونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی ... برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ... بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ ... و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده ... از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم ... اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ... همزمان کار راحتی نیست ... شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ... . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🥲خوش به حال این گل‌ها.. گل‌هایی که با عشق به حرم اهداء شده بودند، بر فراز ضریح ام مهربانی جای گرفتند...
یکی جدی بودنش به دل میشینه ‏یکی خوش اخلاق بودنش ‏یکی سرسنگینیش ‏یکی شیطونیش ‏یکی کم حرفیش دوست داشتنیه ‏یکی پرحرفیش اگه ادای کسی رو در بیاری‌ جذاب نمی شی ‏پس از وجود خودت لذت ببر، همینطوری که هستی. 💕❤️💕❤️
یک نکته بگویمت به تحقیق بسنج گر عاقل و کاملی مرنجان و مرنج! رنجاندن خلق و رنجشت از طمع است بگذر ز طمع که این به است از صدگنج 💕💙💕💙
روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه... و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت، زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت... مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است... منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند... آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود، نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر... اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود... من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق... نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی، صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد... و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم... پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان... سفره مان برنج بخودش کم میدید،اما صفا و سادگی داشت... و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر... آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی... تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم... چه حرمتی داشت پدر و مادر... و پولها و مالها چه برکتی... چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم، و چقدر از خدا میترسیدیم... کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ، با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود... زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند، زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم، آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد... نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد... حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند... چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم 💕💜💕💜
14000331-narimani-madh.mp3
2.06M
|⇦•از او گرفتم حس و حال... حماسی ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _سیدرضا نریمانی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ قبل از شهادتش نوشته بود: "ای کاش امام رضا را بار دیگر زیارت کنم" و چون عاشق یار بود، ثامن الحجج بار دیگه او را طلبید. پیکر مطهرش را به جای خرم آباد به فرستادند و در حرم عشق طوافی نمود.💔
|⇦•از او گرفتم حس و حال... حماسی ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _سیدرضا نریمانی•✾• از او گرفتم حس و حال معنوی را شور مُصَمّت را غزل را مثنوی را توصیف حُسنِ بیشمارش بر سر ذوق میآورد یک باره صدها مُنزوی را آوازه ی شَمسُ الشُّموسِ شیعه عُمری انداخته از سکه شمسِ مولوی را باید بیاموزیم از امثال اباصلت آداب خدمت را طریقِ پیروی را هر کاری از دستان بازش برمیاید وا میکند این شاه مرزِ خسروی را مولا دعایش میکند هر کس که فردا یاری نماید انقلابِ مهدوی را ما رعیتِ سلطان زخود چیزی نداریم مدیونه او هستیم ایرانِ قوی را ما ریزه خواره خانِ پُربارِ رضائیم در عُمر خود تنها بدهکارِ رضائیم این خاک اگر که بیمه ی سلطان نباشد بر روی نقشه نامی از سلطان نباشد روزی شود محتاج نامردان عالم هر کس گدای سفره ی سلطان نباشد با حِجرت او ما سر و سامان گرفتیم آمد که ایران بی سر و سامان نباشد ما غرق حیرت او ولی بیدارمان کرد حیران او در فتنه ها حیران نباشد آقا شدم از برکتش دورش بگردم سرگشته ی مولا که سرگردان نباشد غیر از امیرالمؤمنین منت کشیدن این در مرام وارث سلمان نباشد بی واهمه روشن سخن گفتم همیشه حتی غزل هم موضعش پنهان نباشد طعم سیاست دارد اما هیچ دردی از دیدگاه شیعه بی درمان نباشد مظنون قدیمی، البته شعرم جدیداست هر مصرعی سرشار از حسن امید است از جنس سرویم استوار و پایداریم دیدند بدخواهان کماکان پای کاریم خاری به چشم لشکر ابن زیادیم کوریِ چشمان خوارج جان دادیم در مکتب ما درس دین درس نخست است سربازِ خط رهبری کارش درست است جز در کلام رهبری خیری ندیدیم با همرهی او حماسه آفریدیم دامان ملت از پلیدی ها تمیزاست جمهوری اسلامی ایران عزیز است باید بگویم بارِ دیگر بی تکلف هم بی تکلف گویم و هم بی تعارف نسبت به مکتب هر کسی ذهنش خراب است از ناکثین یا قاسطینِ انقلاب است با مردم آزاد ما در یک مسیریم چیزی نمانده تا قدس را هم پس بگیریم بیش از چهل سال گذشته پایِ کاریم وقتی که خرمشهرها درپیش داریم تا لشکر اسلاممان دارد اُسامِ فتح الفتوحِ مسلمین دارد ادامه فتح الفتوح ازنسل سلمان برمیآید این کارها از مردمیدان بر میآید تعریف ما از مرد میدان حاج قاسم آیینه ی عباسِ دوران حاج قاسم بعد از شهادت هم سلیمانی حسینی است این خصلت زیبایِ ابناء خمینی است با خون خود طاغوت را بی آبرو کرد دست منافق هایمان را نیز رو کرد امروزه وقتی صحبت از جنگِ اِراد است واجب ترینِ واجباتِ ما جهاد است ما هم همانند ذبح فاطمیون هستیم خار دیگری در چشم صیهون هم خواب را از چشم آمریکا بگیریم هم انتقام حاج قاسم را بگیریم این هم از اعجازِ صراط المستقیم است اسلام فردا پایگاهش اورشلیم است مغلوب قرآن میشود روزی تلاویو با خاک یکسان میشود روزی تلاویو ایران که جای کودتای مخملی نیست از ما نباشد هر که با سید علی نیست
|⇦•عشق می کنم با صحن... بسیار ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ حاج امیر کرمانشاهی •✾• عشق می کنم با صحن گوهرشادت عشق می کنم با پنجره فولادت گدای تو منم از همون قدیم منو ببر به روزای بچگیم تو رو می خوام کِس و کار زندگیم یا امام رضا... با کبوترای تو آقا خیلی ساله مأنوسم تو رو که ندیدمت هیچ وقت عوضش ضریحو می بوسم عشق می کنم با صحن گوهرشادت عشق می کنم با پنجره فولادت عشق می کنم با هر کی شد همنامت عشق می کنم با چوب پَرِ خُدّامت کجا داره سحرای صحنِ تو خدا بخواد می بینم بازم تو رو تو به کسی ندیدم بگی برو یا امام رضا... هیچکس و ندیدم که بره دست خالی از این در یه روزی به خادمات گفتم مگه داریم از تو آقاتر عشق می کنم با صحن گوهرشادت عشق می کنم با پنجره فولادت کِیف میکنم تو لحظه ی دیدارت کِیف میکنم کنار این زُوّارت دیگه نذار نوکرت تَلَف بشه زندگیمون بِره بی هدف بشه کاش روزیمون کربلا نجف بشه یا امام رضا... عاشقِ اباالفضلم سَرِ سفره ی اباالفضلم مادرم یه روز بهم گفته گِره خورده ی اباالفضلم عشق می کنم با صحن گوهرشادت عشق می کنم با پنجره فولادت
14000-MilademamREZA-kermanshahii-sorood3.mp3
1.14M
|⇦•عشق می کنم با صحن... بسیار ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ حاج امیر کرمانشاهی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ کرامات از ضریح علیه السلام بیشتر از ضریح علیه السلام ظاهر می‌شود. بنابراین، ایرانی‌ها باید حرم حضرت امام رضا علیه السلام را که زیارت آن برایشان فراهم است، بشمارند.
|⇦•سر مستی دل گذشت... بسیار زیبا ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _سیدرضا نریمانی•✾• سر مستی دل گذشت از حد ساقیِ دلِ خراب اومد امشب شب اینجا موندن نیست پاشو دلتو ببر مشهد بگو که حرم امام رضا دلت میخواد؟ آره چرا که نه قرامون باشه ورودی باب الجواد؟ آره چرا که نه مگه مقام خادمیش مقام شاهی نیست؟ آره چرا که نه لباس پادشاهی می پوشم بهم میاد؟ آره چرا که نه باز این دل دیونه پر زد بازم پریده سمت گنبد دل دیوونه رو بردار بریم مشهد یامولا علی علی علی یامولا علی مولا علی مولا... با کاسه طلایی آب خوردم انگار تو حرم شراب خوردم از سفره ی با کرامت تو من روزیِ بی حساب خوردم بذار دل من باشه یه گوشه از حرم، آقام امام رضا نگو سرم رو از رو دامن تو بردارم، آقام امام رضا منی که رو سیاهم میشه تو ضامنم بشی، آقام امام رضا یعنی میخوای بگی من از یه آهو کمترم، آقام امام رضا دیوونه بودن عشقِ لبخند تو برام عشقِ اگر سلطان تویی نوکر شدن عشقِ انگیزه ی نوکریم مشهد ای خونه ی مادریم مشهد یه ماهی فقط تو آب زنده است میمیریم اگه نریم مشهد راه علاج مشکلاتمون به سادگی سفرِ مشهده خدایی خاطرات خوب و خانوادگی سفر مشهده راه فرار از گناه به سمت بندگی سفر مشهده زیباترین سفر برای شروع زندگی سفر مشهده پس راهی شو بگو یاسلطان راهی نیست از اینجا تا سلطان بگو کاری اگه داری تو با سلطان کارِت رو بذار زمین ای دل بارت رو بذار زمین ای دل به کنج حرم بشین ای دل از گنبد و از ضریح رد شو صاحب خونه رو ببین ای دل بگو میخوای همش دور و بر حرم باشی؟ آره چرا که نه چشماتو واکنی جلو در حرم باشی آره؟ چرا که نه رها شی از حرم بری تو آغوشِ خودش؟ آره چرا که نه میخواهی بهتر از کبوتر حرم باشی؟ آره چرا کنه پا رو دلت بذار و پاشو در بستِ خونه ی مولا شو مطیع و نوکر محض این آقاشو یامولا علی علی علی یامولا علی ملا علی مولا...
14000-MilademamREZA-narimani-sorood.mp3
1.83M
|⇦•سر مستی دل گذشت... بسیار زیبا ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _سیدرضا نریمانی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ من به یک خلوت آرام کنار حرمت محتاجم.... قلبم❤
14000-MilademamREZA-Ataei-sorood.mp3
1.64M
|⇦•کبوترونه دلِ من... و شور ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ کربلایی حسن عطایی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم : چیـه مادر چرا می خنـدی؟ 🔸گفت : مادر، امضای شهادتم رو امروز از امام رضا(علیه السلام) گرفتم....
|⇦•کبوترونه دلِ من... و شور ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ کربلایی حسن عطایی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ کبوترونه دلِ من، پر میزنه تا به شما دلم میخواد باز بخونم، این دو بیتُ واسه رضا مستی شبِ میلادِ تو ایراد نداره برقِ چشاتو تیشۀ فرهاد نداره هرکه همه حکام جهان را که بگرده دربارِ کسی پنجره فولاد نداره نشسته دلم در حریمِ رضا که سایۀ بالا سریمه رضا خدا نونِ سفرۀ مارو فقط سپرده به دستِ کریمِ رضا اَلسُّلطٰانْ اَبَالْحَسَن... منم تویِ راهِ رضا، آهویِ پَناهِ رضا شاهیِ تو جای خودش، خادمتم شاهِ رضا رنگی بزن امشب به شبِ تیره ام ای ماه تا بلکه مشخص بشود راه زبیراه جارو زده ام با مژه چشمانِ خودم را چشمم شود از یُمنِ قدومِ تو قدمگاه خاکِ پات میشم با عزت میخرم میشینم تو صحنت فرصت میخرم این دفعه قسمت شه کربلا برم واسه حرم مُهر تربت میخرم اَلسُّلطٰانْ اَبَالْحَسَن... سرنوشتمُ تا ابد، خدا گره زد با رضا شوقِ پابوسی با منُ، برات مشهد با رضا او ضامن آهوست که گیسوش کمند است در محضر این شاه، گدا شاه پسند است افتادگی آموز اگر طالبِ فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است آمدم ای شاهم پناهم بده خط امانی به گناهم بده هر چه صله دادی قبوله ولی به ما براتِ کرب و بلا هم بده کربلامون دستِ دخترِ، حضرتِ موسی بن جعفرِ از همون ایونِ آینه اش، کربلا میبره یٰا اَبٰاعَبدِاللهِ الْحُسین...
|⇦•علیٌ حُبُهُ جُنَه قسیم النار.. و توسل ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ کربلایی محمدحسین پویانفر•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ خدا وقتی تجلی کرد با انوار پنهانش کشید او پرده از غیب الغیوبش از شبستانش خدا وقتی خودش را دید در آیینه بندانش علی را آفرید و رفت با اسماء تابانش به قربانش به قربانش به قربانش به قربانش علیٌ حُبُهُ جُنَه قسیم النار یعنی او امامُ الاِنس و جِنَه هزاران بار یعنی او وصی مصطفی تکرار در تکرار یعنی او فقط شیر خدا کرار در کرار یعنی او چگونه شرح آنکه تا قیامت نیست پایانش ببینید این مطهر در مطهر در مطهر را تمام دلخوشی خانۀ موسی ابن‌جعفر را علی یعنی تپش یعنی نفس زهرایِ اطهر را علی یعنی رضا یعنی جگر حتی پیمبر را علی یعنی مدینه مکه قربانِ خراسانش دوباره رو به ایوانت امین الله های ما سلام الله های ما نگاه و آه های ما به درهای حرم خورده گره گر راه های ما سر سال است دور تو بگردد ماه های ما خداوندا سلامش کن یک ایران است و سلطانش پشیمان می‌شود هرکس ننوشد جام سلطانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی بگردان جام چشمت را که عالم را بگردانی سلیمانی شود مردی که پیشت کرد دربانی فدای جذبۀ چشمی که سلطان شد سلیمانش چنان موری که خود را این همه پروانه گم کرده که هر زائر که می بینی دل دیوانه گم کرده چنان مجذوب این جایم که مستی خانه گم کرده کنار آب سقا خانه ات پیمانه گم کرده شنیدم از نجف این را فدای صحن و ایوانش هنوز عطر تو از شبهای نیشابور می آید هنوز از این ضریحِ نقره باره خوشۀ انگور می آید هنوز از کفشهای زائرانت نور می آید هنوز آن روستایی از مسیر دور می آید دوباره پا برهنه ساده آمد پیش جانانش تو عیدی رو به سوی تو نماز عید می خوانم زیارت نامه را در خانۀ خورشید می خوانم تو را ما با قنوت عشق با امید می خوانم خیال ماست راحت تا که بی تردید می خوانم که پیش از عرض حاجت حاجتم را داده دستانش همیشه دیده‌ام اینجا مریضی که شفایش دید زنی بر روی سجاده براتِ کربلایش دید کنار بچه‌ای معلول ، مردی گریه‌هایش دید هنوز اشکش به چشمش که؛پسر را روی پایش دید من و دارالشفایی که نگفته نه به مهمانش بیا اردیبهشتی کن تو این اسفند ماهی را کبوتر کن کبوتر کن کلاغِ رو سیاهی را قبول از ما کن امشب این نماز اشتباهی را کمی خرجِ دل ما کن نگاه گاه گاهی را نگاهی نه به من بر مادر و بر دست لرزانش تویی تنها که می فهمی سلام آخری ها را تویی که دوست می داری دعای آذری ها را کنار کفشداری ها مقام پادری ها را به جان مادرت تحویل گیر این مادری ها را فقط دستم به دامانت فقط دستم به دامانش شب جمعه حرم بودم کمی در پشت در خواندم نشد در کربلا اما در اینجا از جگر خواندم شنیدم مادرت رفته که از داغ پسر خواندم دو خط از روضه اکبر کنارت مختصر خواندم چه بد سر نیزه ها کرده پریشانش پریشانش فقط شمشیر می‌آمد فقط تکبیر می‌آمد به بالا نیزه می‌رفت و به پایین تیر می‌آمد به رویِ اِرباً اربایی صدایی پیر می‌آمد خدایا عمه از خیمه اگر که دیر می‌آمد پدرجان داده بود از غم همانجا با علی جانش شاعر :
14000331-poyanfar-sherkhani3.mp3
2.95M
|⇦•علیٌ حُبُهُ جُنَه قسیم النار.. و توسل ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ کربلایی محمدحسین پویانفر•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ حاج آقا مرتضی تهرانی می‌گفتند که نزدیک به دو هزار نفر همراه امام حسین علیه‌السلام به کربلا می‌آیند ولی تنها سی ‌و هفت‌هشت نفر تا آخر باقی می‌مانند .. تا آخر موندن خیلی سخته!
|⇦•به محضرت چو غبار.. و توسل ویژۀ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام _ حاج مهدی رسولی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ به محضرت چو غبار اوفتاده می آیم اراده نیست مرا بی اراده می آیم بر آستان تو ای آستین معجزه ریز به روی دست دلم را نهاده می آیم چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور گهی سواره و گاهی پیاده می آیم کسی چنان که تو دستم گرفته ای نگرفت چو ذره دست به خورشید داده می آیم اگرچه در به رویم میگشایی اما من فقط به خاطر روی گشاده می آیم السلام علیک دلتنگم ای بمیرم که مایۀ ننگم .. رسید محضر امام رضا(ع) حضرت فرمود ریان ابن شبیب میدونی امروز چه روزیه؟ گفت آقا نمیدونم میشه شما بفرمایید ! فرمود ریان ابن شبیب امروز اول محرمِ .. میخوام بگم یا امام رضا، از خواصِ شما نمیدونست اولِ ماهِ محرمِ .. میدونی این مردم از کی منتظرِ مُحرمند .. حسین .. من که در پیچ و خم جادۀ دنیا ماندم دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟! یک نفر نیست به داد منِ تنها برسد؟ در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم حلّ این مشکل امروز به دست فرداست چند سالی است که در حسرت فردا ماندم در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود چه قدَر منتظر یوسف زهرا ماندم؟! من به دنبال تو امّا تو کنارم هستی آه … من با لب تشنه، لب دریا ماندم چه کسی گفته که تو غایبی آقا؟! غلط است منِ آلوده در این غیبت کبری ماندم نوکری روسیهم … جای تعجّب دارد با تمام بدی ام باز هم «آقا» ماندم یا بگویید:«بیا» یا که بگویید: «برو» خسته ام بس که در این «شاید و امّا» ماندم پسر فاطمه! نگذار که ناکام شوم جلوه کن منتظر جلوه ی طاها ماندم کربلا، پای پیاده، چه قدَر می چسبد من که امسال هم از کرب و بلا جا ماندم شاعر : این همه راه دویدم ز پی دلدارم به امیدی که در این دشت برادر دارم تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم فکر همراهی با شمر دهد آزارم اسب ها پای خود از سینۀ او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهی بازار شدن بیزارم ک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد با چه از روی زمین جسم تو را بردارم به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم شاعر: نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبل که از سکوت غصه دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره پاره های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منورت شناختم شکست عهد کوفه .. این گناه بی شمار را به زخم های بی شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی بدیل خواهر و برادری به چشم های بی قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن .. منم .. سکینه .. دخترت .. شناختی؟ شاعر: نه تو جسارت دیده ای نه من جسارت نه تو اسارت دیده ای نه من اسارت نه تو به غارت رفته ای نه من به غارت پس ما دو تا قربانِ آن خواهر-برادر با نیزه ای تا شاه را از حال بردند یك یك تماماً رو سوی اموال بردند هر آن چه را كه بود در گودال بردند تسبیح، عبا، عمامه، انگشتر، برادر! شاعر :