eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃جهت شادی روح تمام مسافران آسمانی فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸 روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸 🌸🍃
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ اسفند و فروردین رو دوست دارم،چون همه چیز نو میشه. تو وجود منم تحول ایجاد میشه. توي خونه ي ما که کودتا میشد انگار...! ولی اون سال با اینکه اولین سالی بود که خونه ي خودم بودم هیچ کاري نکرده بودم.... مادر و خواهرام با مادر و خواهر منوچهر اومدن خونه ي ما و افتادیم به خونه تکونی... شب سال تحویل هر کسی می خواست منو ببره خونه ی خودش.... نرفتم، نذاشتم کسی هم بمونه.... سفره انداختم ونشستم کنار سفره قرآن خوندم و آلبوم عکس هامون رو نگاه کردم... همونجا کنار سفره خوابم برد ساعت سه و نیم بیدار شدم. یکی میزد به شیشه ي پنجره ي اتاق. رفتم دم در در رو که باز کردم یه عروسک پشمالو اومد توي صورتم! یه خرس سفید بود که بین دستهاش یه دسته گل بود... منوچهر اومده بود، اما با چه سر وضعی...... انقدر خاکی بود که صورت و موهاش زرد شده بود....یک راست چپوندمش توي حموم. منوچهر خیلی تمیز بود.توی این شیش ماه چند بار بیشتر حموم نکرده بود. یه ساعت سرش رو میشستم که خاك از لاي موهاش پاك شه... ! یک ساعت و نیم بعد از حموم اومد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش رو باز کرد و سوغاتی هایی که برام آورده بود رو در آورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل هاي مختلف با سوهان و سمباده صافشون کرده بود و روشون شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش رو کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توي ساکش بود. گفت: "وقتی نیستم بخون". حرفایی رو که روش نمی شد به خودم بگه، برام می نوشت، اما من همین که خودش رو میدیدم، بیشتر ذوق زده بودم. دلم نمیخواست از کنارش تکون بخورم حواسم نبود چه قدر خسته است، لااقل براش چایی درست کنم....! گفت: "برات چایی دم کنم؟" گفتم: "نه،چایی نم ی خورم". گفت: "من که می خورم". گفتم: "ولش کن حالا نشستیم " گفت: "دوتایی بریم درست کنیم؟" سماور رو روشن کردیم .دوتا نیمرو درست کردیم نشستیم پاي سفره تا سال تحویل ... مادرم زنگ زد گفت: "من باید زنگ بزنم عید رو تبریک بگم! " گفتم: "حوصله نداشتم.شما پیش شوهرتون هستید، خیالتون راحته" حالا منوچهر کنارم نشسته بود!! گوشی رو از دستم گرفت و با مادرم سلام واحوالپرسی کرد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ ناهار خونه ي پدر منوچهر بودیم .از اونجا ماشین بابا رو برداشتیم رفتیم ولیعصر برای خرید .... 《به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سرتا پایش را ورانداز کرد و «مبارك باشد»ي گفت. برایش عیدی شلوار لی خریده بود، منوچهر اما معذب بود. می گفت:" فرشته، باور کن نمی تونم تحملش کنم". چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوار لی نمیپوشید، اودکلن نمی زد، فرشته یواشکی لباس هاي او را اودکلنی میکرد. دست به ریشش نمیزد. همیشه کوتاه و آنکارد شد بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدر فرشته سر عقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند،اما فرشته این چیزها را دوست داشت...》 هفته ي اول عید به همه گفتم قراره بریم مسافرت. تلفن رو از پریز کشیدم تمام هفته هفته رو خودمون بودیم دور از همه.... بعد از عید منوچهر رفت توي سپاه و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی رو می دادم. احساس می کردم سرما خوردم. استخونام درد میکردن... امتحان آخر رو داده بودم و اومده بودم. منوچهر از سرکار، یکسره رفته بود خونه پدرم. مادرم برامون قرمه سبزی پخته بود، داده بود منوچهر بیاره سر سفره . زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید. گفتم: " چیه؟خنده داره؟بخند تا تو هم مریض شی". گفت: "من از این مریضیا نمیگیرم". گفتم: "فکر می کنه تافته ی جدا بافتست!" گفت: "به هر حال،من خوشحالم،چون قراره بابا شم و تو مامان". نمی فهمیدم چی میگه... گفت: "شرط می بندم بعد از ظهر وقت گرفتم بریم دکتر". خودش با دکتر حرف زده بود، حالتای منو گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه... اصلا خوشحال نشدم... فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله میندازه... منوچهر گفت: "به خاطر تو رفتم نه به خاطر بچه اینو هم بگم چون خوابشو دیدم..." 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم... منوچهر رفت جوابو بگیره من نرفتم، پایین منتظر موندم. از پله ها که میومد پایین، احساس کردم از خوشی روي هوا راه میره. بیشتر حسودیم شد ناراحت بودم... منوچهر رو کامل براي خودم می خواستم... گفت: "بفرمایید مامان خانوم، چشمتون روشن". اخمام تا دماغم رسیده بود. گفت: "دوست نداري مامان شي؟" دیگه طاقت نیاوردم گفتم: "نه. دلم نمی خواد چیزی بین من و تو جدایی بندازه حتی بچمون... تو هنوز بچه نیومده تو آسمونی". منوچهر جدي شد، گفت: "یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتونه اندازه ي سر سوزنی جاي تو رو تو قلبم بگیره...تو فرشته ی دنیا و آخرت منی". واقعا نمیتونستم کسی رو بین خودمون ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده! اگه کسی بگه من بیشتر منوچهر رو دوست دارم پکر میشم! بچه ها میدونن...!! علی میگه: "ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توي دل مامان جا بشیم ". علی روز تولد حضرت رسول(صلوات الله علیه) به دنیا اومد دعا کردم انقدر استخونی باشه که استخوناشو زیر دستم احساس کنم... همینطور هم بود وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم با انگشتاش بازي میکردم.... انگشت گذاشتم روي پوستش، روي چشمش، باور نمی کردم بچه منه... دستم رو گذاشتم جلوي دهنش می خواست بخوردش! اون لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چی!گوشه ي دستش رو بوسیدم... 《منوچهر آمد، با یک سبد گل کوکب لیمویی از بس گریه کرده بود چشمهاش خون افتاده بود. تا فرشته را دید دوباره اشکهاش ریخت. گفت: "فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم". علی را بغل گرفت و چشمهاش را بوسید... همان شکلی بود که توي خواب دیده بودش. پسر ي با چشم هاي مشکی درشت و مژه هاي بلند... علی را داد دست فرشته روزنامه را انداخت کف اتاق و دوکعت نماز خواند... نشست، علی را بغل گرفت و توي گوشش اذان و اقامه گفت.... بعد بین دستهاش گرفت و خوب نگاهش کرد. گفت: "چشمهاش مثل توست ! توی چشم آدم خیره می شود و آدم را تسلیم می کند". تا صبح پاي تخت فرشته بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود. چشمهاش باز نمیشد.》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ از دو هفته بعد زمزمه هاش شروع شد.... به روي خودم نمی آوردم. هیچ وقت به منوچهر نگفتم برو، هیچ وقت هم نگفتم نرو... علی چهارده روزه بود خواب و بیدار بودم منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زارزار گریه می کرد. میگفت: "خدایا من چیکار کنم؟ خیلی بی غیرتیه که بچه ها اونجا برن روی مین و من اینجا پیش زن و بچم کیف کنم. چرا توفیق جبهه رفتن رو ازم گرفتي؟ عملیات نزدیک بود امام گفته بودن خرمشهر باید آزاد شه.... منوچهر آروم شده بود که بلند شدم. پرسیدم: "تا حالا من مانعت بودم؟" گفت: "نه" گفتم: "میخوای بري برو مگه ما قرار نذاشته بودیم جلوي هم رو نگیریم؟" گفت: "آخه تو هنوز کامل خوب نشدي." گفتم: "نگران من نباش". فردا صبح رفت تیپ حضرت رسول تشکیل شده بود. به عنوان آر پی جی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت... 《دلواپس بود. چه قدر شهید می آوردند پشت سر هم عملیات می زدند. به عکس قاب شده ي منوچهر روي طاقچه دست کشید. این عکس را خیلی دوست داشت. ریشهاي منوچهر را خودش آنکارد می کرد. آن روز از روي شیطنت، یک طرف ریشش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چاره اي نبود همه را از ته زده بود. این عکس را با همه ي اوقات تلخی منوچهر ازش انداخته بود. منوچهر مجبور شد یک ماه مرخص بگیرد و بماند پیش فرشته. روش نمی شد با آن سر و وضع برود سپاه بین بچه ها. اما دیگر نمی شد از این کلک ها سوار کرد. نمیتوانست هیچ جوره او را نگه دارد پیش خودش. یک باره دلش کنده شد. دعا کرد براي منوچهر اتفاقی نیوفتد. می خواست با او زندگی کند براي همیشه. دعا کرد منوچهر بماند. هر چه میخواست بشود، فقط او بماند.》 همون روز ترکش خورده بود. برده بودنش شیراز وبعد هم آورده بودن تهران... خونه ي خالش بودیم که زنگ زد. گفتم: "کجایی؟چقدر صدات نزدیکه". گفت: "من همیشه به تو نزدیکم" گفتم: "خونه اي؟" گفت: "نمیشه چیزي رو از تو قایم کرد". 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ رفته بود خونه ي پدرم گوشی رو گذاشتم، علی رو برداشتم و رفتم. منوچهر روي پله ي مرمري کنار باغچه نشسته بود و سیگار می کشید. رنگش زرد بود. سیگار رو گذاشت گوشه ي لبش و علی رو با دست راست بغل کرد. نشستم کنارش روي پله وسیگار رو از لبش برداشتم انداختم دم حوض. همین که اومدیم حرف بزنیم پدرم با پدرو مادر منوچهر و عموش، همه اومدن و ریختن دورش. عمو منوچهر رو بغل کرد و زد روي بازوش. من فقط دیدم منوچهر رنگ به روش نموند... سست شد ... نشست .... همه ترسیدیم که چی شد. ریز بغلش رو گرفتیم، بردیم داخل. زخمی شده بود از جای ترکش بازوش خون میومد و آستینش رو خون کرد میدونستم نمیخواد کسی بفهمه. کاپشنش رو انداختم روي دوشش علی رو گذاشتم اونجا و رفتیم دکتر. کتفش رو موج گرفته بود. دستش حرکت نمی کرد دکتر گفت: "دوتا مرد میخواد که نگهت دارن". پیراهنش رو درآورد و گفت شروع کنه. دستش توي دستم بود، دکتر آمپول میزد و من و منوچهر چشم دوخته بودیم به چشماي هم. من که تحمل یه تب منوچهر رو نداشتم باید چی میدیدم .منوچهر یه آخ هم نگفت. فقط صورتش پر از دونه هاي ریز عرق شده بود. دکتر کارش تموم شد نشست... گفت: "تو دیگه کی هستی؟ داد بزن من آروم بشم واقعا دردت نیومد؟" گفت: "چرا، فقط اقرار نمیخواستید. عین اتاق شکنجه بود. دستش رو بست و اومدیم خونه. ده روز پیشمون موند... 《از آشپزخانه سرك کشید. منوچهر پاي تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد، اما منوچهر بی اعتنا بود. چرا اینطوري شده بود؟ این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی میخواست راه بیوفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول میکرد می خورد زمین، منوچهر نمیگرفتش. شبها چراغ ها را خاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند... فرشته پکر بود... توقع این برخوردها را نداشت. شب جمعه که رفته بودند بهشت زهرا، فرشته را گذاشته بود و داشت تنها بر می گشت. یادش رفته بود او را هم همراهش آورده....》 این بار که رفت، براش یه نامه مفصل نوشتم. هرچی دلم می خواست، توي نامه بهش گفتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد به عذرخواهی کردن... نوشته بودم(محل نمی گذاري، عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای !) می گفت(فرشته هیچ کس براي من بهتر از تو نیست تو این دنیا، اما می خوام این عشق رو برسونم به خدا نمیتونم سخته... اینجا بچه ها می خوابن روی سیم خاردار، میرن روی مین. تا میام آر پی جی بزنم، تو و علی میاید جلوي چشمم) منوچهر هر بار میومد و میرفت، علی شبش تب میکرد. تا صبح باید راهش می بردیم تا آروم بشه... گفتم: "میدونم. نمیخوای وابسته شی ولی حالا که هستی، بذار لذت ببریم. ما که نمیدونیم چه قدر قراره باهم باشیم. این راهی که تو میری، راهی نیست که سالم برگردي.... بذار فردا تاسف نخوریم اگه طوریت بشه، علی صدمه می خوره. بذار خاطره ی خوش بمونه". 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❓سوال؛ 🖋با وجودی که علاقه زیادی به نماز شب خواندن دارم و هر شب هم به فکر بلند شدن برای آن هستم ولی توفیق آن را به دست نمی‌­آورم بفرمایید چه کنم؟ 👈پاسخ؛آیت الله خوشوقت؛ ✅ شما به جای علاقه به نماز شب، علاقه به ترک گناه پیدا کن همه چیز درست می‌­شود 👈 به آن علاقه نداری و آن را انجام می‌­دهی و از این طرف به نماز شب علاقه داری 🌱خدا به عکس کرده است گفته است شدت علاقه را به ادامه تقوا و ترک گناه باید داشته باشی 🌺این را نداری، ضعیف داری، اثر نمی­‌کند و آن را قوی داری و چون گناه مانع آن می‌­شود آن پیش نمی‌­آید. # 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا یه بارم که شده به خواب من بیا... ❤️ 🥀 شب جمعه هوایت نکنم بدان که بی تو میمیرم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊اهمیت‌زیارت"قبر"پدرومادر🕊 🎤شهید محراب‌آیت‌الله‌دستغیب‌ره امام‌صادق علیه‌السلام: سر قبر پدر و مادرتون بروید. بدرستی که پدر و مادر می‌بینند کسانی را که به سر قبرشان می‌آیند. وقتی که بر سر قبر حاضر میشوید، آنان مبتهج و مسرور می‌شوند. و وقتی آنجا را ترک میکنید، پژمرده می‌شوند.
در فراقت ندبه خواهم کرد. هَل قَذبَت عینٌ فَساعَدَتها عَیَّنی عَلی القَذَی...؟ آیا چشمی می‌گرید که چشم من هم مساعدت کند و با او زار زار بگرید...؟
آمده تا هادی امت باشد... دوباره خورشیدی طلوع می‌کند تا از قدوم مبارکش، زمین سرد و تاریک نماند، آمده تا با حضور نورانی‌اش آسمان بی‌ستاره را غرقِ مهتاب کند، آمده که دست‌های تنها را بگیرد و تا خدا بالا ببرد اعجاز کلامش دل‌های مرده را زنده میکند و از نفس‌های گرمش شمیم شریعت ناب پیامبر به  مشام می‌رسد آمده تا هادی امت باشد و راه آسمان را نشانمان دهد، تا "چراغ هدایت" باشد و "کشتی نجات" رسالتش همین است...  این امانت الهی، میراث اجدادی است که باید  به مهدی موعود سپرده شود تا آن را به ساحل امن و آرامش برساند و زمین را پر از عدل و داد کند.
*شریف زاهدی*؛ روحانی برجسته اهل سنت بلوچستان که پس از تحقیق و بررسی به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید ، در بیان خاطرات خود چنین می آورد ؛ « خیلی فکر کردم که با کدام روایت یا کتاب برای اهل تسنن ثابت کنم که «مولی» در حدیث غدیر، به معنای دوست نیست، بلکه به معنای پیشوا و رهبر است. ❕تا این که روزی مشغول مطالعه یکی از کتاب‌های «مولوی محمد عمر سربازی» بودم. مطالعه‌ام که تمام شد و کتاب را که بستم، دیدم روی جلد آن نوشته شده: «نویسنده مولانا محمد عمر سربازی» فوراً به ذهنم آمد که از مولوی ها، معنای کلمه ی مولانا را بپرسم و سؤال کنم که چرا به محمد عمر سربازی، مولانا می‌گویند؟ از چند مولوی سؤال کردم. پاسخی که به من دادند، این بود که: «مولانا» یعنی واجه ؛ یعنی رهبر ما، پیشوا ی ما. به آن‌ها گفتم: من تعجب می‌کنم «مولا» درباره ی بزرگانتان معنای واجه و رهبر می‌دهد ولی در سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) به معنای دوست آمده است! ❕ روزی یکی از دوستان اهل تسنن به دیدنم آمده بود. گفت وگوی مفصلی درباره حقانیت اهل بیت داشتیم از جمله به خطبه ی حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) در غدیر خم استناد کردم. ایشان می‌گفت: «مولا» در این حدیث به معنای دوست آمده است. نهایتاً هر چه دلیل آوردم قبول نکرد. خداحافظی کرد و به سمت بلوچستان حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش گذشته بود که به او زنگ زدم و گفتم: کار خیلی مهمی با شما دارم باید برگردی. گفت: من باید بروم، وقت ندارم برگردم. خانواده‌ام منتظرم هستند، چه کاری با من داری؟ تلفنی بگو. گفتم: کار مهمی دارم، نمی توانم تلفنی بگویم، باید خودت اینجا باشی. 👌خیلی اصرار کردم تا این که برگشت. وقتی به من رسید گفت: چه کار مهمی داری که من را از این همه راه برگرداندی؟ گفتم: می‌خواستم بهت بگم: دوستت دارم. گفت: همین! گفتم: بله. همین را خواستم به شما بگویم. دوستم ناراحت شد و گفت: خانواده‌ام منتظرم بودند و باید می‌رفتم، این همه راه من را برگرداندی که بگویی دوستت دارم، اذیت می‌کنی؟ گفتم: سؤال من همین جاست. چطور وقتی شما با عجله به سمت خانواده ای که منتظرت هستند می‌روی و شما را از راهتان بر می‌گردانم تا به شما بگویم «دوستت_دارم»؛ ناراحت می‌شوی و در عقل من شک می‌کنی، ولی وقتی پیامبر اسلام| ده‌ها هزار نفر را که با عجله به سمت خانواده ی خود می‌رفتند، سه روز در زیر آفتاب سوزان معطل کردند که فقط بگویند: «هر کس من را دوست دارد، علی را دوست بدارد» این کار پیامبر را عاقلانه می‌دانی؟ آیا این اقدام پیامبر ناراحتی مسلمانان را در پی نمی داشت؟ آیا آنان در عقل چنین پیامبری شک نمی کردند؟ با این کاری که کردم، دوستم با تمام وجود احساس کرد که چه حرف خنده داری زده است و اقرار کرد که پیامبر - در جریان غدیر خم - می‌خواست نکته ی مهم تری را بیان کند وگرنه برای بیان دوستی اش با علی (علیه السلام) نیازی نبود مسلمانان را از راهشان برگرداند.» 📚باید شیعه می شدم ، خاطرات شریف زاهدی ،ص 138 الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة أميرالمؤمنين و اولاده المعصومين عليهم السلام.
🌸مهربانی تفسیر صدای خداست.... 🌸مهربانی تفسیر آیات الهی است... 🌸مهربانی بوسه صادقانه ای است بر پیشانی مادر و دستان پدر... 🌸مهربانی تقدیم لبخند به خسته ای است که امید را میجوید 🌸مهربانی هدیه آبنبات به کودکی است که مهر خـدا را در نگاه تو به نظاره نشسته است 🌸مهربانی تکثیر خداست در تمام لحظه ها... 🌸با مهربانی لحظه ها ماندگار می شود دلتون شاد و سرزنده و روزگارتون پر از مهربونی 💗 💕❤️💕❤️
🌷باکفار ، دوست نشویدواعتمادنکنید: 🌷۱. لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ...١١٨آل عمران 🌷۲... فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَآءَ... (٨٩)نساء 🌷۳. لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ...١٤٤نساء 🌷۴. لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰٓ أَوْلِيَآءَ..۵۱مائده 🌷۵... لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَآءَ... (٥٧)مائده 🌷۶.يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوٓا آبَآءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَآءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَٰٓئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)توبه 🌷۷.. لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ.۱ممتحنه 🌷۸.مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُٓ أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ... (٢٩)فتح 🌷۹.يَآ أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ... (٧٣)توبه 🌷۱۰.يَآ أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ... (٩)تحریم 🌷۱۱.لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوٓا آبَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْإِخْوَانَهُمْ أَوْعشیرتهم...(٢٢)مجادله 💕💙💕💙
در زندگی همه‌ چیز به‌ سادگی فقط وجود دارد. در زندگی «باید» وجود ندارد. واژه‌ی «باید» را انسان آفریده است زمانی‌كه از واژه‌ی«باید» استفاده می‌كنی زندگی را به دو بخشِ «خوب» و «بد» تقسیم می‌كنی. زمانی‌كه بگویی «باید اینطور باشد» و یا «نباید چنین باشد»، از واقعیت زندگی «و آنچه که هست» دور شده‌ای واقعیت همان چیزی است كه وجود دارد. هرگز از «باید» و «نباید» استفاده نكن و گرنه محكومیت سرزنش و رنج در پی خواهد داشت... 💕💜💕💜
من هیچگاه به کسانی که خودشان را  دوست ندارند و به من می گویند دوستت دارم اعتماد نخواهم کرد.  یک ضرب المثل هست که می گوید مراقب باشید زمانی که یک فرد برهنه به شما پیراهن می دهد 💕💖💕💖
📌اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد، هرکجا که باشی و در هرزمان تو را با شهادت برمیگزیند... ✍🏻شهید آوینی 💕💚💕💚
‌‌ اگر چھار مـرتبہ بگویـۍ بیچارھ‌اَم و عادت کنـۍ، وضع بی‌ریخت می‌شود. همیشه بگویید الحمدلله؛ شکر خدا .. بلکہ بتوانید دلتان را هم با زبانتان همراھ کنید. ‌‌‌ •• ‏⁧ .🌱 💕🧡💕🧡
💥 ⚠️ یادت باشد! شهید اسم نیست رسم است! شهید عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی 🖼 فراموش بشود! شهید مسیر است، زندگی ست، راه است، مرام است! ☺️ شهید امتحان پس داده است☝️🏻 شهید راهیست 🛤 به سوی خدا 💕💛💕💛
مامان بزرگم همیشه یه ضرب‌المثلی داشت که میگفت:حتی گربه‌ای که دلش گوشتِ ماهی میخواد،تو آب سرد و یخبندان انقد وایمیسته تا بالاخره شکارش انجام شه. به این مَثَل عمیق که فکر میکنم با خودم میگم،حالا اون که یه حیوونه و هدفش از رو غریزه‌س انقد متمرکزه رو خواسته‌ش، ولی ما چی؟ ما که یه انسان عاقل و بالغیم چرا انقد دست دست میکنیم و زمانو واسه هیچی از دست میدیم؟ چرا حتی پا نذاشته تو راهِ اهدافمون میگیم به مقصد رسیدن تو این جاده‌ی پر دست‌انداز و چاله چوله دار،کار ما نیس؟ چرا انقد همه چیو سخت کردیم برا خودمون که آخر هرکاری به نشد ختم بشه؟ زندگی عبارته از جنگیدن،شکست خوردن،کم آوردن، ولی! ولی دوباره پر انرژی و پر قدرت شروع کردن،ادامه دادن و ادامه دادن تا بشه اونی که همیشه تو فکرشیم! 💕💝💕💝
میلاد امام هادی (ع)-۰۱ - مولودی-۰۱.mp3
1.08M
مولودی_امام_هادی علیه السلام💚 در جهان چشم وا نهادی-مولا امام هادی✨💚 🌸🍃
🌷هردم به دمِ امام هادی صلوات هم برکرم امام هادی صلوات💞 🌷ای شیعه بیا و باملائک بفرست ناز قدم امام هادی صلوات💞 🌷هدیه به حضرت ۱۴ تا صلوات بفرستیم 🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💖وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺 ولادت باسعادت امام هادی(ع) بر شیعیان مبارک باد🎊🌷 🌷🍃