eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.5هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌إنا لله و إنا إلیه راجعون! آجرک‌الله‌یا‌مولای، یا‌صاحب‌الزمان!
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ عطریاس درفضاے اتاق پیچیده.مقابل اینہ ے میز توالتم مےایستم و پیرهن سرهمے اے برایش خریده ام را روے شڪمم میچسبانم.دورنگ ابے و گلبهے راانتخاب ڪرده ام.نمیدانم خدا قراراست رحمتش را نصیبم ڪند یا پسرے ڪہ دراینده اے نہ چندان دور پناه دومم بعداز پدرش باشد! هرچہ است.دلم برایش ضعف میرود.اندازه ے لباس بہ قدر یڪ وجب و نیم است ڪہ تاسرحد جنون انسان را بہ ذوق میڪشاند! ڪاش یحیے بود و میدید چہ ڪرده ام.میدید ڪہ دل بے طاقتم تا سہ ماهہ شدن صبر نڪرد!خم میشوم و یڪ جفت جورابے ڪہ بقدر دوبند انگشتم است را برمیدارم و دوباره روے شڪمم میچسبانم.. نمیداستم دیوانہ ها هم میتوانند مادر بشوند!!روے زمین مینشینم و دامنم را اطرافم باز میڪنم" ڪاش زودتر برگردے یحیے!!اولین لباس فسقلے ات را خریدم!"البتہ ببخش بدون تو و نظرت اینڪاررا ڪردم.باشوق بہ پیش بند، یڪ دست لباس خانگے و یڪ جفت ڪفش ڪہ جلویم چیده شده نگاه میڪنم.دستم را روے شڪمم میڪشم و چشمانم را میبندم.دڪترمیگفت الان بہ قدر نصف نخود است!ارام میخندم، زیرلب زمزمه میڪنم: اخہ زشت مامان دست و پاام نداره قربون اونا برم ڪہ! بة ساعت دیوارے نگاه میڪنم: ده روز و هفت ساعت و پنج دقیقہ است ڪہ نیستے. زودتر بیا... ڪفش و لباسهارا ازروے زمین برمیدارم و مرتب در ڪشوے اول میز توالتم روے تے شرت ڪرم یحیے میگذارم. درڪشو میبندم و دوباره در اینہ بہ خودم نگاه میڪنم. رنگ بہ صورت ندارم! اما حالم خوب است..خوب تراز هر عصر دیگر.چرخے میزنم و لے لے ڪنان از اتاق بیرون مے ایم و. زیرلب ارام میشمارم: یڪ...دو... سه... ده.. هفده... . بیست و پنج.. . سی و شیش . چهل و دو چهل و سه مے ایستم و بلند میگویم: چهل و سہ روزگیت مبارڪ همہ ے هستے مامان!! لبخند بزرگے تحویل سقف خانہ میدهم: مرسے خدا!خیلے خوبے! همان دم تلفن زنگ میخورد. باهمان لبخند تقریبا بہ سمتش میدوم...حتم دارم یحیے است! قبل از سلام حتما میگویم ڪہ براے میوه ے دلمان لباس خریدم!! دستهایم را ڪہ ازخوشحالے مشت شده باز میڪنم،گوشے تلفن رابرمیدارم و ڪنارگوشم میگیرم باهیجان یڪ دفعہ شروع میڪنم: چہ حلال زاده ای اقا! باصداے پدرم لبخند روے لبهایم میماسد. _ بامنے دختر؟ _ .. س..سلام بابا جون!... بلہ بلہ! خوبید؟ _ عجب!..خوبم! توخوبے؟..نوه ام خوبہ؟! نوه ڪہ میگوید یاد نصف نخود مے افتم و خنده ام میگیرد _ بلے! خوب خوب...رفتہ بود....یم... بین حرفم میگوید: خداروشڪر! بابا جایے ڪہ نمیخواے برے؟خونہ هستے دیگہ؟ چرا نگذاشت حرفم را تمام ڪنم... _ بلہ! _ مهمون نمیخواے؟ چہ عجیب! _ چراڪہ نہ! قدمتون سرچشم! _ پس تا چاییت دم بڪشہ من اومدم. و بدون خداحافظے قطع میڪند.متعجب چندبار پلڪ میزنم و بہ گوشے درون دستم نگاه میڪنم... مثل همیشه نبود! شاید ڪسے ڪنارش بود ...شاید...عجلہ داشت!شاید... لبخند میزنم و دستم را روے شڪمم میگذارم: چیزے نیس.نگران نشو عزیزم...بابابزرگ داره میاد ازجا بلند میشوم و بہ سمت اشپزخانہ میروم.نگاهم بہ ڪتاب درسے ڪہ روے سنگ اپن گذاشته ام مے افتد..هوفے میڪنم بہ سمت گاز میروم.ڪتاب را سہ روز پیش انجا گذاشتم تا بخوانم.از دانشگاه دوترم مرخصے باامتحان گرفتم...البتہ بعید میدانم چیزے هم بخوانم!!..قورے شیشہ اے را روے شعلہ ے ڪوچڪ و ظرف چاے لاهیجان را اماده روے میز ناهار خورے میگذارم. براے عوض ڪردن دامن ڪوتاهم بہ اتاق خواب میروم. دوست ندارم اینطور جلوے پدرم بگردم.لباسم را عوض میڪنم و قبل از برگشتن بہ پذیرایے یاد خریدبچہ مے افتم!با هیجان و شورےخاص برمیگردم و لباسهارا ازڪشو بیرون مے اورم.حتم دارم مانند میشود! شاید هم پس بیفتد!..از بزرگ نمایے اتفاق احتمالے لذت میبرم!!..زنگ در بہ صدا در مے اید باعجلہ بافشار دادن دڪمہ ے اف اف در را باز و صدایم را براے سلام احوال پرسے گرم صاف میڪنم...پدرم دراستانہ در بالبخندے ڪج ظاهر میشود.دستش را میگیرم و براے بوسیدن صورتش روے پنجہ ے پا مے ایستم.هم قدوقواره ے یحیے است! اوهم دودستش رادورم حلقہ میڪند و من را محڪم بہ سینہ میچسباند.احساس ارامش میڪنم اما بعداز چندثانیہ معذب میشوم و خودم را عقب میڪشم. لبخند میزند اما تلخ!.. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ از در بہ راهروے ساختمان سرڪ میڪشم و میپرسم: تنها اومدید؟!مامان ڪوش پس!؟ _ اومدم یبار پدر دخترے ڪنارهم باشیم. شانہ بالا میندازم و دررا میبندم.او ڪہ ازاین ڪارها نمیڪرد!... _ میخواے برگردم؟ _ چے؟! نہ بابا..خیلیم خوش اومدید! _ مزاحمت شدم دختر. _ نہ اتفاقا خوب موقع اومدید! و بہ لباس و ڪفش روے مبل اشاره میڪنم.سرمیگرداند و بانگاهے غریب بہ خریدے ڪہ ڪرده ام چشم میدوزد... _ امروز رفتم خرید...بااجازه خودم! ... استینش را میگیرم و پشت سرخود میڪشم.اشاره میڪنم روے مبل بنشیند.اوهم بے هیچ حرفے ڪنار لباس یڪ وجبے فندقم میشیند.. _ حالتون خوبہ؟ _ اره عزیزم! _ خداروشڪر! ڪلے ذوق داشتم اینارو بہ یڪےنشون بدم...ڪفش را برمیدارم و بہ طرفش میگیرم _ بابا! ببین ببین...چقد ڪوچولوعہ! لبهایش میلرزند...دردلم میگویم: نگران نباش...داره سعے میڪنہ لبخند بزنہ! پدرم همیشه جدے بود...این میتوانست توجیہ خوبے براے رفتارش باشد. پیرهن سرهمے را برمیدارم و روے پایش میگذارم _ قشنگہ؟ _ صورتے؟ _ یدونہ ابے هم گرفتم! هالہ ے غم هرلحظہ بیشتر چشمان ڪشیده اش را میپوشاند _ صبرمیڪردے بچہ!..حتما اسم هم انتخاب ڪردید! _ بلہ! درحالیڪہ ازخجالت صورتم داغ شده ادامہ میدهم _ اگر دخترباشہ.حسنا خانوم.اگر پسر باشہ اقاحسین... لبخند میزند...اینبار محزون ترازقبل! _ ان شاءاللہ صالح و سالم باشہ.... یڪ فعہ یاد چاے مے افتم بہ سمت اشپزخانہ میروم و میگویم: ببخشید...حواسم پرت شد!الان چاے رو میزارم دم بڪشہ... صدایش میلرزد _ نمیخورم بابا!..زیرشو خاموش ڪن. بیا اومدم خودتو ببینم... پاهایم شل میشوند...دیگر نمیتوانم خودم راامیدوار ڪنم.. اب دهانم را بہ سختے فرو میبرم. شعلہ گاز را خاموش میڪنم و درحالیڪہ سرزانوهایم از نگرانے میلرزند بہ پذیرایے برمیگردم و مقابلش میشینم... _ چیزے شده؟ _ نہ!...دلم برات تنگ شده بود! _ همین؟ _ دیگہ...دیدم تنهایے .... گقتم یہ سر بزنم حس نڪنے توخونة ات مرد نیست! تبسمے شیرین لابہ لاے موهاے خاڪسترےمحاسنش میشیند. _ ممنون!...لطف ڪردید.. سرش را پایین میندازد... _ یحیے زنگ نزده این چندوقت؟ _ نہ!..اخرین بار شیش روز پیش حرف زدیم... _ اها!..خوب بود حالش؟ دل اشوبہ میگیرم _ بلہ!...چیزے شده مگہ؟ _ نہ نہ!...خواستم بگم فڪراے بیخود یهو نڪنے... حالش الانم خوبہ!...بسپار بہ خدا! یوقتم اگر یہ اتفاق ڪوچیڪ بیفتہ ڪہ نباید ادم خودشو ببازه! مگہ نہ؟ سردر نمے اورم..جملاتش یڪ طور عجیبے است _ بابا؟!...خواهش میڪنم! نمیفهمم چے میگید... قلبم تا دم گلویم بالا مے اید _ اونجور نگاه نڪن!..چے گفتم مگہ؟ دستانم را روے زانوهایش میگذارم _ مشڪل اینڪہ چیزے نمیگید!!!... تروخدا بابا!..بگو دیوونہ شدم! هالہ ے اشڪ ڪہ پشت چشمم میدود...یڪ دفعہ میگوید: گریہ نڪن بابا! چیزے نشده...الان میگم.برو صورتتو اب بزن.طورے نیست... پس یڪ چیز هست!! یڪ طور هست ڪہ اینجور دارد اماده ام میڪند.... قطرات درشت اشڪ از چشمانم روے گونہ هایم میلغزند... _ یحیام...یحیام..چے شده...چے شده بابا؟! دستانم را میگیرد: محیا اروم باش! یڪ دفعہ بلند میگویم: نڪنہ شهید شده نمیگے؟ اره؟... تمام بدنم میلرزد...شڪمم منقبض میشود و پشتم تیر میڪشد...بہ هق هق مے افتم پدرم شانہ هایم را میگیرد: نہ نہ!!! بیمارستانہ... برش گردوندن.... دیگر گریہ نمیڪنم.سرم تیر میڪشد..زنده اس...شڪمم ولے هنوز منقبض مانده... _ ڪدوم بیمارستان!چے شد؟.. _ اروم باش...سہ روز پیش اوردنش. الان بستریہ...مجروح شده..همین! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ دستانم را از درون دستش بیرون میڪشم. ازجا بلند میشوم و همانطور ڪھ بھ سمت اتاق خواب میدوم میگویم: همین؟! همین!؟ یحیام...مجروح شده؟ینـے تیر خورده؟...بدنش... یحیای من؟!... دیوانھ وار اولین مانتویـے ڪھ درڪمدمیبینم را برمیدارم و تنم میڪنم.بدوم انڪھ دڪمھ هایش را ببندم یڪ روسری مشڪے برمیدارم ، سرم میڪنم و زیرگلویم گره میزنم. چادرم راهم برمیدارم و ازاتاق بیرون مے ایم _ بابا منو ببر پیشش..ببر! پدرم از جابلند میشود سمتم مے اید، سعے میڪند من را بھ اغوش بڪشد ڪھ عقب میروم و میگویم: منو..ببر...پیشش! از شدت گریھ نفسم بھ شماره مے افتد و سینھ ام تنگ میشود. _ الان ؟...بااین وضعت؟!...محیا بابا داری میترسونے منو... دستهایم رادرحالیڪھ میلرزند روی سرم میگذارم و دور خودم میچرخم _ یحیام...یحیام... نمیگے چے شده...خودم باید ببینم!باید با چشمام ببینم حالش خوبھ...باید... دو دستش را ڪمے بالا مے اورد _ باشھ..باشھ..میبرمت...میبرمت... ڪودڪ وار ارام میشوم و باپشت دست اشڪم را پاڪ میڪنم. بغضش را قورت میدهد. بانفسهای بریده بریده و گاها صداهای " هین " مانند ڪشیده ڪھ از گلویم خارج میشود پشت سرش راه مے افتم. سرم را پایین میندازم.همھ چیز تارشده ، او ڪھ خوب نباشد دیگر محال است دنیای من خوب باشد.. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ نوار قلب بر روے صفحہ ے مانیتور بالا و پایین میرود. ازڪمر تا زیر شڪمم تیر میڪشد. ابروهایم از درد درهم میرود و لبم را بہ دندان میگیرم. لغزیدن قطرات عرق را روے پوست یخ زده ام احساس میڪنم. ماسڪ روے صورتش بخار میڪند و بعداز چندثانیہ بہ حالت اول برمیگردد. شاید دردقیقہ ده یا بیست بار این حالت تڪرار میشود. سینہ ے برجستہ و مردانہ اش باریتم منظم ازنفس گرمش پر و خالے میشود. نگاهم رااز سوزن سرمے ڪہ در گوشت دستش فرو رفتہ تا صورتش میڪشم. ابروے چپش شڪستہ، ڪمے پایین تر گونہ اش ڪبود شده و لبهایش زخم شده. اشڪ از گوشہ ے چشمم بے انڪہ روے صورتم بنشیند پایین مے افتد.بہ گمانم خیلے سنگین بوده...تاب لغزیدن نداشت! سمت چپ گردنش خون مرده شده و ڪتف چپش هم شڪستہ...نمیدانم چرا اینهارا زیر لب مرور میڪنم.شاید سے امین بار است ڪہ زخم هایش را میشمارم..اما...هربار بہ اخرش میرسم نفسم بند مے اید...اخرے رابہ زبان نمے اورم.چشمانم را میبندم و لرزش شانہ هایم را ڪنترل میڪنم.توضیحات پدرم را درست نفهمیدم...تنها چندجملہ اش را از برڪردم..ریہ هایش سوختہ...تنفسش مشڪل دارد...سرفہ هاے خونے میڪند. درد دارد! دڪترگفت سخت است!..انگار در سینہ اش اتش روشن ڪرده اند...وجودش میسوزود... پاهایم میلرزند.روے صندلے مے افتم...خیلے وقت ندارم! اجازه نمیدهند بمانم!..میگویند باردارے!..خطرناڪ است... اراجیف میگویند نہ؟! دست لرزانم را دراز میڪنم و سرانگشتانم راروے سوزن سرم میڪشم.زیرناخنهایش هرلحظه تیره تر میشوند.یاشاید من اینطور حس میڪنم!..دستم را ارام روے سینہ اش میگذارم.درست روے قلبش...میخواهم مطمئن شوم! دیوانہ شده ام نہ!؟...میزند...اما ارام...اما ڪند...چقدر ضعیف!بہ مانیتور نگاه میکنم...تمام هستی من به ان خطوط بسته است!.. سرمیگردانم و بہ پشت سرنگاه میڪنم.میخواهم مطمئن شوم ڪسے مارا نمے بیند. دستم را بہ سختے بالا میڪشم و سمت موهایش میبرم.... موهاے جلوے سرش سوختہ!...زمخت شده!..دیگر نرم نیست.ڪوتاه شده..بلند نیست ڪہ روے پیشانے اش بریزد!....با ناخنهایم موهایش را مرتب میڪنم.حجمش ڪم شده... ریش قسمت چپ صورتش هم سوختہ.... زبر شده....دیگر لطافت مسخ ڪننده ندارد!لب برمیچینم،باپشت دست زبرے اش را لمس میڪنم... _ یحیے...وقت سونوگرافے دارم! باید قول بدے چشماتو باز ڪنے تا منم خبراے خوب بیارم... یڪ قطره اشڪ دیگر.. _ گریہ؟!...نہ! گریہ نمیڪنم...خوشحالم ڪہ برگشتے.همین! صداے نفسهایش درون فضاے خالے ماسڪ میپیچد... _ راسے براش لباس خریدم...خیلے خوشگلن! اوردمشون...توڪیفمن. منتظرم بیدارشے... سرانگشتانم راروے ابروهایش میڪشم... _ اقایے من!... اگر خدا بهمون حسین اقاداد...زودے حسنا خانومو میاریم ڪہ تنها نباشہ!...مگہ نہ؟ انگشتانم را نرم روے چشمانش حرڪت میدهم.بااحتیاط...یڪ وقت جاے زخم اذیتش نڪند! _ دڪترا زیادے شلوغش ڪردن!.منڪہ میدونم! اینهمة خواب..بخاطر خستگیہ! دردلم تڪرار میڪنم.میدانم؟! واقعا؟!... خم میشوم و لبم را نزدیڪ گوشش میبرم...بغضم را قورت میدهم..انقدر سخت ڪہ بہ جان ڪندن میرسم _ زودے خوب شو.... ❀✿ تڪانے میخورم و چشمهایم را باز میڪنم..روے مبل خوابم برده..خواب؟!...من ڪہ....سرجا صاف میشینم و گیج بہ پتوے روے پاهایم نگاه میڪنم...از بیمارستان برگشتم ..و..بہ اتاق رفتم...پس اینجا...روے مبل!؟..این پتو و... شڪمم سبڪ شده!...دستم رارویش میڪشم... متوجہ موهاے باز روے شانہ هایم میشوم..اما من خوب یادم است ڪہ بالاے سر بے حوصلہ و ڪلافہ جمعش ڪردم...فضاے خانہ گرم شده. بوے عطراشنایے دلم را میلرزاند.. حرڪت چیزے روے گردنم باعث میشود باترس بہ پشت سر نگاه ڪنم...چیزے نیست!!! اب دهانم را قورت میدهم...اینجا چہ خبر است!!...بہ روبرو نگاه میڪنم. سرجا خشڪ میشوم. ذهن و دهانم قفل میشوند...یحیے!!! روبرویم ایستاده..پشتش بہ من است...باهمان لباس نظامے ڪہ دلبرش میڪند!! دلم براے قد ڪشیده اش چقدر تنگ بود!!...اما...مگر...بیمارستان... باترس و دودلے صدا میزنم: یحیے! برمیگردد...باتبسمے ڪہ تابحال نظیرش را ندیده ام. موها و ریشش روشن ترشده و چشمانش برق میزنند.پوست سفیدش میدرخشد!!!.. چیزے میان ملافہ ے سفید در بغل ڪشیده!...گردن دراز میڪنم _ اون چیہ!..چقد خوشگل شدے اقا! میخندد.صداے خنده اش درفضا میپیچید...دلم با تپش مے افتد! _ شدم؟! نبودم!... _ بودے!...خوشگل ترشدے!...ماه شدے!... یڪ قدم جلو مے اید... _ محیام؟ _ جانم! _ ببین چقدر شبیہ توعہ! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
14000622-poyanfar-roze.mp3
6.85M
|⇦•فدای جود کسی که... و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده ماه صفر۱۴۰۰ به نفس کربلایی محمدحسین پویانفر •✾•
|⇦•ای دو جهانت فدا... و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده ماه صفر۱۴۰۰ به نفس سیدمجید بنی فاطمه •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ ای دو جهانت فدا، یا حسن ابن علی مظهر صبر خدا، یا حسن ابن علی شیر خدا را خلف، دُرّ سه بحر شرف آینۀ کبریا، یا حسن ابن علی حای تو حُسن ازل، سین تو سِرّ ابد نون تو نورالهدی، یا حسن ابن علی مِهر رُخِ دلربات، لعل لب جانفزات بوسه گه مصطفی، یا حسن ابن علی گه سر دوش رسول، گه روی دست پدر گه به بر مرتضی، یا حسن ابن علی هم به سکوت و پیام، هم به قعود و قیام بر همه ای مقتدا، یا حسن ابن علی اسوه ی ما صبر تو است، کعبه ی ما قبر تو است بقیع تو قلب ماست، یا حسن ابن علی ای به کَرَم چون پدر، از همه مشهورتر حاجت ما کن روا، یا حسن ابن علی عبد تو خَیرُ العِباد، بابِ تو بابُ المراد دست تو مشکل گشا، یا حسن ابن علی صلح تو تیری دگر، بر دل بیدادگر صبر تو دین را بقا، یا حسن ابن علی بنده ی ناقابلم، هر چه که هستم دلم با تو بود آشنا، یا حسن ابن علی کار تو اکرام بود، اجر تو دشنام بود ای همه جود و سخا، یا حسن ابن علی حلم مکرّر کنی، نیست عجب گر کنی دشمن خود را عطا، یا حسن ابن علی زخمِ همه در دلت، یار شده قاتلت کُشت تو را از جفا، یا حسن ابن علی بی کسیت را چو دید، زهر به دادت رسید تا شدی از غم رها، یا حسن ابن علی قلب تو بیتاب شد، به کودکی آب شد در وسط کوچه ها، یا حسن ابن علی سوخت دل و جان تو، که پیش چشمان تو فتاد زهرا ز پا، یا حسن ابن علی
14000623-banifatemeh-vahed2.mp3
1.85M
|⇦•ای دو جهانت فدا... و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده ماه صفر۱۴۰۰ به نفس سیدمجید بنی فاطمه •✾•
1401052805.mp3
13.25M
|⇦•این حسن کیست که عالم.. و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده شب ۲۲ محرم ۱۴۰۱ به نفس کربلایی حسین طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ خیلی خوبه حالا که داریم اربعین میریم کربلا دست خالی نریم!! شده به یه کادوی کوچیک برای بچه های عراقی و حتی لبخندی از سر تشکر و محبت ..
|⇦•این حسن کیست که عالم.. و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده شب ۲۲ محرم ۱۴۰۱ به نفس کربلایی حسین طاهری •✾• همه عزت دنیای حسین است حسن به خداوند مسیحای حسین است حسن بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای جان من! صاحب امضای حسین است حسن این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست برترین اسم‌ به لبهای حسین است حسن هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است تا ابد پرچم بالای حسین است حسن بنویسید که آقای جهان است حسین بنویسید که آقای حسین است حسن زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن باب حاجات گداهای حسین است حسن همه در کرببلایند حسین رفته بقیع چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد در بلا هم شده هم پای حسین است حسن
📢 🔴 سخنی با عازمان سفر 🦋 وقتی امام حسین علیه‌السلام راهی کربلا شد، اعلام کرد: لا یقاتلنّ معی رجل علیه دَین .. ❌ هرکس بدهکاره، همراه با ما نیاد! (احقاق‌الحق، ج ۱۹، ص۴۳۰) 📢 عزیزانی که راهی سفر معنوی اربعین هستن: 👈 بعضیاشون بدهکارن و حتی موعد بدهی‌شونم گذشته و خودشون رو از طلبکار قایم می‌کنن و جواب تماسشم نمی‌دن! یهو از کربلا و نجف استوری می‌ذارن! 😶 👈 بعضیاشون چندماهه حقوق زیردست‌شون رو ندادن و اون کارگرو کارمند زیردست، تحت فشار و شرمنده زن و بچه هست و آقا داره می‌ره سفر زیارتی! 🙂😥 عزیزم! با این اوضاع اگر توی رکاب خود امام حسین علیه‌السلام هم بودی حتماً جوابت می‌کرد‼️ ✌️ قبل رفتن فکری بکنید! پرداخت حقوق ک طلب مردم واجبه و زیارت شما مستحب.. از خدا بترسید! 🔺یا حقِ مردم‌رو قبل از سفر پرداخت کنین ... 🔺 یا لااقل رضایت قلبی‌شون رو کسب کنین و اون‌وقت عازم سفر بشین تا از برکات این سفر بهره‌مند بشین ان‌شاء‌الله.
💠احکام پارک کردن مقابل منزل دیگران 🔅آیا می دانید ⁉️ 🔰 برخی فکر می کنند خیابان روبروی خانه ایشان برای آنهاست در حالی که فقط داخل خانه برای افراد است و خیابان برای عموم مردم است لذا حق منع کردن دیگران از پارک خودرو کنار دیوار خود را ندارند . ⚠️ «طبق ماده 24 قانون مدنی هیچکس نمی تواند کوچه و خیابان هایی که بن بست یا مسدود نیست را تحت تملک قرار دهد. بنابراین نصب هر گونه تابلو پارک ممنوع، یا تهدید به پنچری خودروها در کوچه و خیابان های شهر، جرم محسوب می شود و می توان از متخلفین در دادسرا ⚖️ شکایت کرد. ✌🏻بله در دو جا هست که پارک کردن حق الناس و ممنوع است : 1- جلوی درب منزل دیگران که مانع رفت و آمد شود. 2- جلوی کوچه های بن بست که مانع عبور و مرور مالکین آن بشویم. حالا اگر جلوی درب منزل پارک کرد حق پنچری یا خط انداختن یا کثیف کردن ماشین را داریم؟ ✍🏻 آیت الله خامنه ای: جایز نیست. ✍🏻 آیت الله مکارم: در فرض سوال چنین عملی جائز نمی باشد و چنانچه مجدداً تذکرات مودبانه و صبورانه مفید واقع نشد می توانید این امر را از طریق قانونی پیگیری نمایید. ✍🏻 آیت الله وحید خراسانی: خیر حق این کار را ندارید. ✍🏻ایت الله شبیری : هرچند کار ایشان اشکال دارد اما اقدام مذکور جائز نیست. --------- 💻 استفتا از سایت مراجع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙روضه خوانی آیت الله العظمی جوادی آملی ۹۷/١١/١٨ علیه السلام
از زخم‌هایی که زندگی بر تنت خراش می‌اندازد شکایت نکن بعضی زخم‌ها را باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادمه بدی! ولی .... بعضی زخم‌ها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت روگم نکنی! _🍃🌸🍃____ 💕💜💕💜
🔥جبران حق الناس 🔥حتی سر سوزنی حق الناس را خدا به هیچ وجه نمی بخشد 🌹پس باید هر طور شده در این دنیا کاری کنیم تا طرف ما را ببخشد 🌹برای جبران حق الناس اولش اين است که اگر می‌توانم برویم از کسی که آبرویش را بردیم، طلب رضايت کنیم و آبرو برايش درست کنیم. 🌹اگر مالش را ضايع کردیم، برویم مالش را بدهیم💵 يا رضايت بگيرم. ♦️اما اگر کسانی که حق شان را ضایع کردیم نمی شناسیم یا میشناسیم میترسیم برویم بگوییم ♦️اگر برویم بگويیم من پشت سر شما فحش بد دادم.. يک فتنه‌ي بدتر به پا میشود، 🌹1-برای آنها صدقه بدهیم، که به آن می گويند رد مظالم.احکام صدقه رابپرسیم. 🌹2-به نیت آنها استغفار کنیم 3-در کارهاب خيرمان مثل نماز نافله یا دعاهايی که می خوانیم آنها را شريک کنیم به نيابت از آنها کار خير انجام دهیم.زيارت عاشورا را به نيابت از آنها بخوانیم. #💕💛💕💛
♨️علامت شيعه شب زنده‏داری است... 🔸روايت شده که اميرالمؤمنين عليه‏السلام شبي مهتابی از مسجد بيرون شد و قصد بيابان کرد. گروهی به دنبال حضرت راه افتادند. حضرت توقفی کرد و ايستاد، بعد فرمود: شما چکاره هستيد؟ گفتند: اي اميرالمؤمنين ما از شيعيان شما هستيم. 🔸 نگاهی به چهره‏ي آنان کرد و فرمود: من در چهره‏ي شما نشاني شيعه نمي‏بينم، عرض کردند: نشاني شيعه چيست اي اميرمؤمنان؟ فرمود: چهره‏هايشان زرد از شب زنده‏داري و بيدار خوابي، ديدگانشان اشک آلود از گريه، از قيام به شب زنده‏داري پشتشان خم، از کثرت روزه شکمهايشان به پشت چسبيده، لبهايشان خشک از بسياری دعا، گرد خاشعين بر آنان نشسته. 📚بحارالانوار ج 68 ص 151 ••❥⚜︎----------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕💛💕💛
خوب یا بد💫 دفتر امروز هم بسته شد✨ به امید فردایی زیباتر از امروز💫 شبتون پر از نگاه خدا💖
🏴علت ترس از مرگ ✍مردى ازامام حسن عليه السلام پرسيد: چرا سفر مرگ براى ما ناخوشایند است و از او استقبال نمى کنيم؟! حضرت فرمودند: شما خانه آخرت را خراب کرده اید و خانه دنیا را آباد، طبیعى است که انتقال از اقامتگاه آباد به جایگاه خراب براى شما ناخوشایند است 📚 بحارالانوار، ج۴۴، ص١١٠
🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🧚‍♀️🦋حرف_بزن.. اما طوری حرف بزن که بدانی خدایت راضی است و به تو لبخند میزند! 🌷گوش_کن...ا ما طوی گوش کن که مطمئن باشی اگر خدایت از تو پرسید گوشت چه چیزهایی شنیده ، شرمسار نباشی... 🌷نگاه_کن.. اما طوری نگاه کن ، که چشمهایت آیینه ای از وجود خدا باشد! پر باشد از خدا و هرچه می بینی خدارا یادت بیاورد... 🌷فکر_کن ... اما به کسی و به چیزی فکر کن که خدا را از یادت نبرد... طوری فکر کن که آخرش یک سر نخی از خدا پیدا کنی! 🌷عاشق_باش... اما طوری عاشق باش که هم به دست آوری و بتوانی از دست بدهی! طوری که معنای عشق واقعی را گم نکنی! 🌷عاشق_زمینی_ها_باش! اما نه طوری که زمینگیرت کند و از رسیدن به آسمان و آن عشق ابدی باز مانی!... 🌺... 💕❤️💕❤️
🌷سفارش به سحرخیزی: 🌷۱. مومنین سحرگاهان استغفارمی‌كنند۱۸ذاریات 🌷۲‌. سحرراعبادت کن.....۲مزمل 🌷۳.سحر راعبادت کن تاخدا تو را به مقامی بالابرساند.۷۹اسراء 🌷۴. پیش ازآفتاب، و قبل ازغروب و سحرها وقسمتی ازروزتسبیح بگو،تاخدا خوشحالت کند۱۳۰طه 🌷۵. پیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور.۳۹ق 🌷۶.بخشی از شب را تسبیح كن و بعداز سجده‌ها.۴۰ ق 🌷۷.شب وسحروطلوع صبح‌ خداراتسبیح کن.۴۹طور 🌷۸. شب برای او سجده كن، و مقداری طولانی از شب، او را تسبیح کن.۲۶انسان 🌷۹. بدن هاشون رادر دل شب ازبستر جدا می‌کنند وخدارا باترس وامید می‌خوانند، و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم انفاق می‌كنند.۱۶سجده 🌷۱۰.والمستغفرین بالاسحار.۱۷ آل عمران 🌷۱۱.امن هو قانت اناء الیل ساجدا...۹زمر 🌷۱۲.لَيْسُوا سَوَآءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَآءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ (١١٣)آل عمران 💕💙💕💙
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست؛ شاید آن خنده که امروز، دریغش کردیم، آخرین فرصت خندیدن ماست هرکجا خندیدیم، زندگی هم آنجاست زندگی شوق رسیدن بخداست خنده کن بی پروا خنده هایت زیباست 🌸 💕💜💕💜
سخت باش، اما سخت نگیر بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند که هنوز هم کسی در این دنیا سخت تر از خودش پیدا شده است تک تک چیز هایی که در زندگی ات اتفاق افتادند، دارند تو را برای لحظه ای آماده می کنند که هنوز نرسیده، به برنامه ریزی خدا اعتماد کن برنامه ای که خدا برایت دارد نمی تواند توسط مردم متوقف شود دنیا محل امتحان است! تو قوی باش، و قوی بمان خدا همیشه پشتت هست 💕🧡💕🧡
🔘 داستان کوتاه من دیگ نخریدم آورده اند یکی از علما ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند ۰۰۰ تمام روزها روزه بود ۰۰۰ در حال اعتکاف ۰۰۰ از خلق الله بریده بود...!!! صبح به صیام و شب به قیام زاری و تضرع به حضرت حجت روحی له الفدا ۰۰۰ *شب ۳۶ ندای در خود شنید که می گفت :* فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت: از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم... پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد... قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟ پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است حیف است بفروشی امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!! پیر زن گفت: عمو مرا مسخره می کنی ؟! مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد عالم می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟! مسگر پیر گفت *من دیگ نخریدم* من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد *من دیگ نخریدم* عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت: *فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!! *دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ...!!!! ❤️ ─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─
🔸 سختی‌ها را جدی نگیر...! اصلا بگذار از این همه خونسردی‌ات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی! 🔸اصلا تا بوده این چنین بوده، سختی‌ها همین را می‌خواهند؛ می‌خواهند جدی بگیریشان، آن‌وقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود! 🔸اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند، سخت باش، اما سخت نگیر. بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود. 👌تو قوی باش... فقط همین !! 💕💛💕💛
احساس میکنم بعضی وقتا خیلی جنگیدم برای اینکه جلوی یکسری چیزارو بگیرم، نذارم فلان اتفاق بیوفته، یا حتی تلاش کنم فلان مورد حتما اتفاق بیوفته و چیزایی مثل این. و در نهایت همه چی عکس چیزی شد که من میخواستم. جنگیدن و مقاومت بیش از حد فقط کار رو برای تو سخت‌تر میکنه. یه جاهایی باید رها کنی و با جریان پیش بری و آروم بگیری. این طوری کمتر آسیب میبینی. باید بذاری همونطوری که هست پیش بره. شاید در نهایت اوضاع اونقدری هم که فکر میکنی بد نشه...🌱 💕💝💕💝