#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــق
رمان #طعم_سیبــ
به قلم⇦⇦❣ #مــریم_سرخه_ای ❣
قسمت سی و یکم:
#بخش اول:
یکشنبه:
سه روز هست که از نامزدی ما گذشته...
توی این سه روز رفت و آمدمون زیاد بود...
خیلی خوشحال بودیم هردو از این که به هم رسیدیم و تموم شد تموم کابوس هامون نیلوفر همه جا هوامو داشت همش سعی داشت که همه چیز خوب پیش بره...
توی این چند روز هانیه رو ندیدم نه زنگی نه تلفنی نه پیامی...ولی این هم یکم نگران کننده بود...!!!!
توی اتاق مشغول جمع و جور کردن وسایل هام بودم که گوشیم زنگ خورد...شماره ناشناس بود ولی تا برداشم قطع کرد!!!
عجیب بود...!!!
بعد از چند دقیقه دوباره گوشیم زنگ خورد این دفعه پشت خط...علی بود!
من_الو جانم؟
علی_سلام خانم...خوبی؟؟
-مرسی عزیزم شما خوبی مامان خوبه؟؟
-همه خوبن چیکارا میکنی مزاحم که نیستم؟؟؟
-نه داشتم اتاقمو مرتب میکردم...
-چقدر طول میکشه تموم شه؟؟
-چیزی نمونده چطور؟؟
-میخواستم بریم بیرون...
یکم مکث کردم و با لحن کنجکاوی پرسیدم:
-کجا؟؟؟؟
-حالا یه جایی میریم دیگه...
-باشه قبول...
-پس یک ساعت دیگه میام دنبالت مواظب خودت باش فعلا...
-فعلا عزیزم.
تلفن رو قطع کردم و تند تند بقیه ی اتاق رو مرتب کردم خبر رفتنم رو به مامان دادم و خوشگل ترین لباس هامو آماده کردم یکم به خودم رسیدم و بعد هم لباس هامو تنم کردم...
تا آماده شدنم دقیقا یک ساعت پر شد که زنگ خونه به صدا دراومد...
مامان_دخترم بیا علی جلوی در منتظرته...
از مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون...
علی پشت فرمون دویستو شش مشکی که تازه خریده بود نشسته بود...
براش دست تکون دادم و رفتم سمتش از ماشین پیاد شد سلام علیک کردیم در ماشین رو باز کرد و من سوار شدم بعد هم خودش سوار شد و حرکت کردیم...
علی_سلام خانم خانما...
لبخندی زدم و گفتم:
-سلام...
-خوبی؟؟؟
-خداروشکر...حالا کجا میریم؟؟
-ای بابا این خانم چقد کنجکاوه !!!!
خندیدم و گفتم:
-اذیت نکن بگو...
-چشم بزار برسیم میگم...
خندیدم و گفتم:
-باشه منتظر میمونم!
نیم ساعت بعد رسیدیم جلوی یه پاساژ بزرگ...
من_اینجا کجاست؟؟؟خیلی آشناست...
علی فقط نگاهم کرد...
رفتیم داخل اولین طبقه دومین طبقه...سومین طبقه...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــق
رمان #طعم_سیبـ
به قلم⇦⇦❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمت سی و یکم:
#بخش سوم:
سکوتو شکستم و گفتم:
-علی؟؟؟
-جانم؟؟؟
-میدونی پارسال روز تولدم وقتی کیکو میخواستم فوت کنم چه آرزویی کردم؟؟
-چه آرزویی؟؟؟
-آرزو کردم که مال هم باشیم...
-چه آرزوی قشنگی...
-میدونی امروز چه آرزویی کردم؟؟
-چه آرزویی؟؟
-آرزو کردم که مال هم بمونیم...
علی یکم نگاهم کرد و بعد لبخندی زد ولی از حالت چهره ی من نگران شد...
علی_مشکلی پیش اومده؟؟؟
-اون روز که جواب تلفن هانیه رو نمیدادم زنگ زد خونمون بعد از اینکه بهش گفتم دور منو خط بکش با لحن تنفر انگیزی گفت من روتو خط میکشم...
یک دفعه ماشین ترمز زد!!!
من_چی شد!!!؟؟
علی رفت یه گوشه پارک کرد و بعد سرشو گذاشت روی فرمون...
من_علی جان چی شد؟؟
تکیه داد به صندلی و منو نگاه کرد دستمو گرفت و گفت:
-هیچ مشکلی پیش نمیاد ذهنتو درگیر نکن...
تکیه دادم به صندلی و گفتم:
-امیدوارم...
نگاهم کرد...
علی_زهرا؟؟؟
-بله؟؟؟
-هرمشکلی پیش اومد...اینو بدون که من تا ابد دوست دارم...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-قلبم داره از شدت ترس میترکه...هانیه چند وقته پیداش نیست من میترسم...
دستمو گرفت و گفت:
-توکل به خدا...
بعد هم راه افتادیم به طرف خونه...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔸 آیت الله خوشوقت روی سحر تاکید فراوان داشتند.
بین الطلوعین را هم همین طور. یک وقت کسی پرسید بین این دو کدام را انتخاب کنیم؟ یعنی سحر بیدار باشیم یا بین الطلوعین؟
🍃 گفتند بینشان دعوایی نیست. هر دو را بیدار باشید!
ولی اگر کسی نمیتوانست اولویت را با سحر میدانستند.
🔸 یکبار کسی گفت حاج آقا من سحرها خوابم میگیرد؟
گفتند اگر خوابت گرفت بخواب چون معلوم است اسمت را در لیست ننوشته اند!
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم.
🍁🍂❤️🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلام نظامی رحمان عموزاد پس از پیروزی مقابل حریف آمریکایی
سلام فرمانده✌🏻 #برای_ایران #ایران_قوی #جام_جهانی 🏆
☺️ برای چهرهات که زیبا میشود، بخند.
😊 برای پدر و مادرت که خوشحالی تو آرزویشان است، لبخند بزن.
☺️ برای زنده نگه داشتن پروانههای اُمیدِ وجودت، بخند
😍 از آغوش غمها بگریز و به سمت خورشید حرکت کن و بدان دَر هرگز روی یک پاشنه نمیچرخد.
😊 روزگار غصهها به آخر میرسد و ما از ابتدا قصهای را مینویسیم که سر فصل آن «عشق» باشد.
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود
🌷 شهید آیت الله #دستغیب (ره) :
👌 یک کلمه برای دنیا، یک کلمه برای #آخرت...
امروز سالروز شهادت آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب هست. شادی روحشون رحمالله لمن قرأ الفاتحة مع الإخلاص و الصلوات
🌷 آیت الله #فاطمی_نیا(ره) :
✍ روایات زیادی را دیدم ، جمع بندی کردم رسیدم به اینجا ، بعد از ۳۰ سال مطالعه به این نتیجه رسیدم:
👌 ملاک #ایمان، ارادت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) است.
👌 ملاک بهشت رفتن ، ارادت به وجود نازنین #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) است.
👌 اگر این را از کسی بگیرند ، هیچ چیز برایش باقی نمی ماند.
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای غصب فدک چه بود؟
🔸خیلی از ما کم و زیاد درباره فدک در روضههای فاطمیه شنیدیم، در این بخش قرار است ماجرای تاریخی غصب فدک را بررسی نماییم
#امام_زمان
#فاطمیه.
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«این سبک زندگی رو دوست نداریم»
👤 استاد #شجاعی
🔺 رضایت امام زمان میارزه انسان تمام عمرش سختی بکشه...
🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧆🍝پاستای قلقلی یه طعم جدید و خوشمزست
که پاستا دوستا پیشنهاد میکنم امتحانش کنید💕👌🏻🥰 خیلی لذیذه
مواد لازم:
گوشت چرخکرده به میزان لازم
سماق
نمک
فلفل
پیاز
رب
آبلیمو
پاستا (هر شکلی که دوست دارید)
پنیر پیتزا
سبزیجات در کنارش لذیذ ترش میکنه😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها اینم ی روش #سوسیس خونگی ک فوری اماده میشه و کلی خوشمزه اس.
مواد لازم:
فیله مرغ - 1 کیلوگرم
1 پیاز
ژلاتین -20 گرم
آب لبو -2 قاشق غذاخوری
250 میلی لیتر آبگوشت
نمک ، پاپریکا ، فلفل قرمز ، فلفل سیاه ، سیر .
مرغ را با پیاز تا زمانی که پخته شود ، جوشانده ، در مخلوط کن یا در چرخ گوشت چرخ کنید و اضافه کنید ادویه جات ترشی جات ، آب لبو تازه اضافه کنید. ژلاتین را درون آبگوشت حل کنید تا کاملاً حل شود و همچنین با مخلوط مرغ را اضافه کنید و کاملاً مخلوط کرده و درون بطری های پلاستیکی ریخته...