eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله : «مراقب باشید تا شیطان، سرمایه ها و اندوخته های معنوی شما را از دستتان نگیرد؛ گاهی سه ماه رجب و و رمضان را زحمت کشیده اید و اندوخته هایی به دست آورده اید، برای آنکه از دستتان بگیرد و از نتایج آن محرومتان کند، همسرتان را تحریک می کند، تا اوقات تلخی کرده و بهانه جویی کند و شما در برابر رفتار نابجای او که دور از انتظارتان بوده، یک سخن ناشایسته ای بگویید و سرمایه های معنوی و اخروی را از دستتان بگیرد». منبع: ، ص ۸۵
رو تخت نشسته ..لبخندی زد وگفت :چه خبر خوبی ؟؟.. یک نفس عمیق دیگه بلکه راه گلوم باز بشه وبتونم حرفی بزنم ..لبخندی زدم وبا صدای گرفته ای گفتم :مرسی تو چطوری ؟؟..خسته درس نباشی ... خندید وگفت :وای گفتی ..امدم میان ترم استراحت بعدش باز برم دنبالش نمی دونی چقدر درسامون سنگینه ... کنارش نشستم وگفتم :متوجه هستم ..خب بیرون چه خبر بود ... لبخندی زد وگفت :هیچی بابام ومجید با اقاتون صحبت میکنند ..میگم شوهرت چقدر سیگار میکشه ..ازچیزی عصبیه نه ؟؟.. تو دلم گفتم "نه ونگمه ..به توچه ..رفتم سمت جانمازم وگفتم :نه ..نمی دو نم یعنی؟؟.. روتخت دراز کشید وگفت :افشین رو دیدی؟؟... اخم کردم وگفتم :نه واسه چی ؟؟؟.. غلتی زد وگفت :کارت داشت ...اگر میخوای نماز بخونی برم من ... تو دلم گفتم :گه خورده کار داشته باشه ..اما درجوابش گفتم :نه چه اشکالی باش ...رفتم سمت روشویی ...لعنت به این خال که داشت نفسم رو تنگ می کرد ... خواستم نماز دوم رو بخونم که خاله نغمه رو صدا زد ورفت ..امشب چه همه مشکوک شده بودن ...سارا هم که همیشه پیدا بود وسرصدا می کرد ساکت شده بود ..بلند شدم نماز دومم رو بخونم ..که ارسن امد داخل اتاق ..محل ندادم .... چادرم روتا کردم که گفت :اماده شو .. برگشتم نگاهش کردم وگفتم :کجا میخوایم بریم ؟ یهو سارا پرید تو اتاق وگفت :سپیده ..مزدوج شدم ..مجید خواستگارمه ... یهو تا ارسن رو دید سرخ شد وپرید بیرون ودرم از هل محکم بست ... ازته دل خندیدم شاید شوخی بوده ..ارسن هم میخندید ..خدا روشکر تو خانواده یک دلقک داشتیم اونم ابجیمون بود اما خدایی جدی میشد یکی دیگه بود ....به ارسن نگاه کردم که داشت پیراهنش رو درمیاورد وگفتم :کجا میریم ؟؟... رفت سمت حمام وگفت :میریم که یک شیخ این دوتا رو محرم کنه ... تا شنیدم شاخ هام در امد برش گردوندم وگفتم :سارا ومجید ... خندید وگفت :نه من وتو ... اخم کردم وگفتم :جدی باش دیگه ... درروباز کرد وگفت :تا جایی که من میدونم اون دوتا بودن مگراین که عروس داماد عوض شده باشن ... رفتم بیرون وبلند گفتم :مامان بیا.. همه نگاه ها چرخید سمتم ..مامان امد ویواش گفت :جونم چی شده ؟؟ سریع گفتم :ارسن میگه االن میخواهید این دوتا رو محرم هم کنید ..راسته؟... مامان هلم داد داخل اتاقم وگفت :اوال ساکت دوما اره ...سارا راضیه ..مجید هم پسر خوبیه ... با حرص گفتم :تو همین دوسه ساعته فهمیدین دیگه ... که سارا امد دم در وگفت :مامان خاله کارت داره .. خواست بره که دستش رو کشیدم وگفتم :میفهمی چیکار داری میکنی ؟؟...تو هنوزم وقت داری .. با شوخی گفت :متوجه هستم راستش این امدن خاله هماهنگ شده بود ...مجید رو خوب میشناسم ... امپر چسبونده بودم بدجوری ..سریع گفتم :تو متوجه میشی میخوای چه غلطی بکنی ...با خانواده خاله میخوای باشی ..اونا که نمی تونند مارو ببینند .. یهو چدی گفت :ببین ابجی کوچیکه من خودم میدونم دارم چیکار میکنم ...تو خودت انگار خیلی زندگیت خوبه که داری منو راهنمایی میکنی ...جوری حرف میزنی انگار چی شده وزندگی تو هم چقدر خوبه که اونا نتونند زندگیت رو ببینند ...ازتو بیشتر درباره شوهر اینده ام میدونم ..اونقدری میدون که بعد از دماه نفهمم شوهرم مسیحیه وکلی چیز دیگه .. نفسم باال نمی امد ..این سارا بود که داشت زندگیم رو میزد تو سرم ..کسی همیشه هوام رو داشت ..حاال داشت مستقیم تموم مشکالتم رو میزد تو صورتم ..نفسم رو منقطع دادم بیرون که صدای داد ارسن امد که رو به مامان وسارا گفت :سریع برین بیرون ... چشماش جوری شده بود که انگار من دشمن خونیش هستم ...قصدم راهنمایی بود ...کاش دهنمو میبستم ..کاش الل میشدم حرف نمی زدم ... نگاهم چرخید سمت ارسن که نگران صدام میزد ...با بهت وصدای یواشی گفتم :من فقط خواستم بدونه که ... انقدرصدام لرزش داشت که محکم کشیدم تو بغلش وگفت :هیش اروم باش ...بهش فکر نکن ... هوا کم بود ..جو سنگین بود ..نگاهش کردم وگفتم :میشه ..میشه بریم ...جداباشیم ... نگران گفت :بله که میشه ..تو اروم باش .. سریع رفت لباس پوشید ..هنوزم حرفاش برام زنده میشد ..تقه ای به دراتاق خورد ..ارسن درروباز کرد ..متوجه شدم که مامانه ....مامان چرا حرفی نزد که سارا این طوری نگه ..شاید موافق بود بااین که به من چه ؟؟یا همون به توچه ؟/..لبم رو محکم گزیدم که چرا حرف زدم ... بازوی ارسن و گرفتم وگفتم :میشه بریم زودتر ... دست انداخت دور کمرم ومامان زد رو لپش وگفت :سپیده اون منظوری نداشت .. قدم تند کردم که توسالن خاله گفت :نمیایی شما .. .پوزخند زدم وارسن بجای من جواب داد ..نه میخوام با سپیده برم بیرون ...میخوام امشب براش ۷۳
خاص باشه ..امیدوارم خوشبخت بشن .. صدای سارا امد که صدام زد ...محل ندادم ... داخل ماشین نشستم ..چرا اینطوری حرف زد ؟؟..حالم بد بود خیلی بد ...خیره شده بودم به یک نقطه نامعلوم اما چشمایی که تا چند دقیقه قبل حرفای بهم زده بود که حتی فکرش نمی کردم اززبون عزیزترینم شنیده بودم جلوم بود ... طاها صورتم رو برگردونند وعصبی پوفی کرد وگفت :اروم باش ..رنگ نداری به روت ..خواهش میکنم .. یهو خالی شدم وهمین طور که اشکام فوران میکرد گفتم :من نمی خواستم تو کارش دخالت کنم من فقط ... کشیدم توبغلش وگفت :میدونم که چه دل مهربونی داری ..میدونم ...اروم باش دیگه ..حتما خواهرت ناراحت ازیک چیز دیگه بوده اینطوری کرده ...هیش ... موبایلم زنگ میخورد حتی نمی خواستم جوابشون رو بدم ..بهتره منم مثل صدپشت غریبه باشم وبشینم هرزمان دعوتم کردم برم مهمونیش ...بدجوری دلم شکست ...مگه بجز سارا کی رو داشتم که دردودل کنم ..چرا اونجوری زد توسرم همه مشکالت واشتباه هاتم رو ...خدا..چرا مامان حرفی نزد ؟..عمرا دیگه درکاری دخالت کنم ... داخل سوئیت جدید که ارسن گرفته بود شدم ..روی مبل نشستم ..روبه ارسن که داخل میومد گفتم :من ساک ودیگر وسایلم رو نیاوردم . لبخندخوشگلی زد وگفت :میرم میارم ...خوب شام چی میخوری ؟؟.. مکثی کردم که گفت :میشه خواهش کنم که هرچی شده رو فراموش کنی وبه خودت انقدر فشار عصبی وارد نکنی .. چیزی نگفتم که رفت سمت تلفنی که بود وگفت :سپیده چی میخوری؟ از کسی که اینجا رو گرفتیم شماره رستوران گرفتم ..بگو دیگه ... دراز کشیدم وگفتم :دلم کباب میخواد .. لبخندی زد وگفت :چشم ... سعی داشتم فکر نکنم اما سخت بود ..حواسم رو پرت میکردم ... بلندشدم وگفتم :این مانتو خیلی اذیتم میکنه ...لباس هام رو میخوام ... سرش تو موبایلش بود ...گفت :درش بیار ... دلم خواست اذیتش کنم ..دلم ازدستش پربود ...رفتم سمتش گوشی رو ازدستش کشیدم بیرون ..متوجه شدم داره پیام میده به یکی از همکاراش ...دستمو کشید وگفت :نترس جلو روت که نمیام با زن دومم حرف بزنم وپیام بدم ... گوشی رو پرت کردم رو مبل وگفتم :من واجب ترم یا مهندس قوامی ..هان ؟؟..زن دومم که غلط کرده بیاد ..من که جدا شدم هرکارخواستی بکن .. زیر لب گفت :خدایا صبربده غرغرکردناش رو تحمل کنم ... با جیغ گفتم :باید تحمل کنی ..پرو ... خندید وگفت :سپیده .. رو پاش نشستم وگفتم :من دلم شمال رو میخواد نه جنوب ... رو قلبمو بوسید وگفت :دراولین فرصت میریم .. با بد اخالقی گفتم :ارسن ..رفتار سارا اذیتم میکنه ... چیزی نگفت ومن ادامه دادم ..همه اش تقصیر توئه میفهمی ..با پنهان کاریت ابروم رو بردی کار به جای رسیده خوا هر من مسخرم میکنه خیلی بدم میاد ازت ... از روپاش بلند شدم وگفتم :نمی بخشمد ..تو عوضی باعث همه اینا شدی ..کار ها ورفتارت با عث شده انگشت نما بشم ... اتاق رو محکم بستم ...اینو دیگه میدونستم بهانه گیری نیست ...همه اش تقصیر اونه .. از خیسی بالیشت بدم امد چون اشکام باعثش بود ..غلت زدم ...چه مسافرت گندی ..چه زندگی کسل کنند ومزخرفی .... با صدای صحبتی چشم باز کردم ...صداش میومد که میگفت :خواهشا تمومش کنید ...خوبه شرایطش رو میدونید که حامله است وتازه الزمم نبود که اونجور تهاجمی برخورد کنید چون سپیده نه میتونست جلوی ازدواج شما رو بگیره نه چیز دیگه ای اون قصدش راهنمایی بود فقط ..بی خود دلیل واسه توجیح نیارید ..با کلی حرف قرار گذاشته بودیم که دیگه بحث نداشته باشیم ... یهو دادی زد که موهام سیخ شد ...."ببینید بـــدم میاد از دخالت تو زندگیمون ...حاال سپیده نیاز داشته به دردودل کردن ...این دلیلی نمیشه که تو زندگی شخصیمون دخالت کنید ....خیلی دارم سعی میکنم بی احترامی نکنم بهتون ... چشم بستم ...داخل اتاق شد ورفت سمت چمدنش ..زیر چشمی دیدم که وسایل منم اورده ...یک رکابی سفید با یک شلوارک مردونه پوشید .. باال سرم امد وگفت :سپیده پاشو شام بخور ... پلک باز کردم وگفتم :چیزی شده ... لبه تخت نشست ..یک خیز رفت سمت پیراهنش که اونطرف تخت بود وگفت :پاشو شامت رو بخور ..منم میریم بیرون تا حالت بد نشه ..نکه گفتی بدت میاد ازم ... پیراهنش رو پوشید ..با چشم دنبالش کردم ..با فندک طالیش یک سیگار اتیش زد ... محل ندادم ورفتم بیرون رومیز ظرف غذا بود ..بی خیال به نبودنش خوردم وچشم بستم ...لبه پنجره ایستادم ...لب ساحل نشسته بود وبا حرص سیگار میکشید ...لرزش دستش مشخص بود ...موهای که هی چنگ میزد بهشون ...نگاهم رفت سمت کتفش که دست میکشید روش واخم داشت ..حتما گرفته ماهیچه اش .. رومبل دراز کشیدم وچشم بستم اما نخوابیدم یعنی خوابم نمی امد...بازم فکر وخیال هجوم اورده بود به ذهنم ... ۷۴
وارد خونه شدودررو یواش بهم زد...زیر چشمی به ساعت نگاه کردم ..یک نصفه شب بود ...همراه خودش بوی سیگاررو هم اورده بود ...امد باال سرم وبغلم کرد ...نفسم داشت تنگ مید از سیگاری که اخراش بود وتودستش میسوخت ...گذاشتم روتخت وپتوروبا ال کشید ...خودشم اون طرف وپشت بهم خوابید ... به سرفه افتادم ..همین طورهم گفتم :پاشو برو دوش بگیر حالم داره بدمیشه .. به بالیشتش چنگ زد وگفت :بخواب ... رفت داخل سالن ...متوجه شدم که خیلی کالفه است ...وعصبی ... بالیشتم رو برداشتم ورفتم توسالن ..دیدم رو زمین کنار پنجره درازکشیده ودود سیگارش رو فوت میکنه به عکس ماه که روی شیشه بود .... بالیشت رو گذاشتم کنارش که گفت :حالت بد نشه ... بی خیال گفتم :انشااهلل که نمیشه ... با فاصلحه درازکشیدم وچشم بستم که گفت :چرا امدی اینجا ؟... یواش گفتم :چون اون اتاق ترسناک بود ... خندید وگفت :کجاش ترس داره ؟؟.. پشتمو کردم بهش وگفتم :کل اتاقش ...مخصوصا اون پنجره روبه بیرونش ... یک کوچولو ..فقط یک کوچولو ازدست کارام وحرفام پشیمون بودم ...بالیشتمو کشیدم کناربالیشتش وبا پروی تمام یک دستش رو بازکردم سرمو گذاشتم روبازوش وچشم بستم وگفتم :خاموشش کن ... انگاراین حرفم خیلی رنجونده بودش که گفت :بدت میاد.حالت بدنشه یک وقت ... باپروی گفتم :نه خواست حالم بدشه میرم بیرون هوامیخورم... یک دستمو روشکمش حلقه کردم ...خندید وگفت :چیز دیگه ای نمیخوای بگی... متوجه شدم منظورش ببخشیده ...بازوش روبوسیدم وگفتم :نه...وای پاشو برو تو حمام ..دارم خفه میشم با بوی سیگارت نشست ومنو هم نشوند وگفت :پاشوسه تایی بریم تواب .. با تعجب گفتم :خوبی ؟؟..سه تا کی میشه اونوقت.. خندید وگفت :من و خودت وسنجد .. خندیدم وگفتم :نه فردا .. با اخم گفت :تو فکر میکنی من میذارم فردا صبح بری تو اب ..که لباس های خیست به تنت بچسبه وهمه نگاهت کنند ...درسته سوئیت مال خودمونه ..اما بری تو اب از اطراف دیدداره .. دراز کشیدم وگفتم :خب باشه ..حرص نخور.. چشم بستم که بغلم کرد وبردم سمت در وگفت :پیش به سوی شنا .. نغ زدم :نصفه شبه ..من خوابم میاد ... خندید وزمزمه کرد مامان تنبل ... کنارساحل گذاشتم وگفت :نمی خوای یک چیزی بگی ؟؟.. خندیدم ورفتم تو اب وگفتم :نه .. دنبالم امد وگفت :مشکلی نداری ...یا لکه بینی نداری ؟؟...معموال بعضی ازخانومای حامله اینطوری هستن .. برگشتم عقب وگفتم :بسوزه پدرتجربه ..ننه چند تا شکم زایدی ... بلند خندید وشروع کرد به اب ریختن به رو ..منم عقب عقب میرفتم ..که گفت :که چندتا اوردم ..منوبگو نگران خانوم هستم ...کاش مثل قبل بودی همه مشکالتت رو به خودم میگفتی ..هرچی بود جه جسمی جه روحی ..هرچی ..هرچی ..مثل قبل... اها منو کشونده اینجا که باخنده وشوخی حرفاش روبزنه ..یکم اب رفته بود تودهنم بس تند تند اب میپاشید ..مدام میگفتم :بسه ..نکن ..بیشتر اب میریخت ... رفتم جلو سریع وپریدم توبغلش که خندید وگفت :ننه سپیده چی شد ؟؟.. خندیدم وگفتم :ننه سپیده وکوفت کلی اب به خوردم دادی ..نگاهم کرد که چشماش رو گرفتم وگفتم :درویش کن هیز ... غش غش خندید وگفت :چیزی نمی خوای بگی ؟؟.. وای دفعه هزارم بود میگفت ..بوسیدمش وگفتم :ببخخخخشید ... لبخندی زد وگفت :چی رو ؟؟.. مشت زدم روشونه اش وگفتم :ننه الکی رو ...لوس .. لبخندی زد ورفت جلوتر ..سرمو گذاشتم روشونه اش وگفتم :نرودیگه خطرناکه ...شاید کوسه داشته باشه .. خندید که گفتم :نخند جدی میگم ..نمی دونم اززاللی ابه یا علت دیگه ای داره که نزدیک به ساحل میان .. زیر لب گفت :ازدستت تو .. هردوساکت بودیم که یاد امد از یک کاری بدش میاد ..کنار گوشش با پوف گفتم :ارسن جونم ببخشید خوب ..به قول تو اون رگه میگره ..عصبی میشم .. سرشوبرد عقب وگفت :نکن بدم میاد ... بیشتر تالش داشت نخنده...چون قلقلکش میشد ...دوباره گفتم :قربونت برم الههههی ..بخشیدی گلم ... این بار قهقه میزد ...وگوشش رو دست میکشید .. باید حروفی رو میگفت مثل ه که بشه کشیدش وسربه سرش گذاشت ...دوباره گفتم :ههههههی خدا ..خیلی خخخخوبی ... خندید وگفت :نکن دیگه .. رومن اب میریزی داشته باش ..هلش دادم ..چون لب ساحل بودیم افتاد ...روش خم شدم وگفت :هههههههو. سرش رو برد عقب وگفت :منم یاد دارم ها ..بی خیال دوباره رفتم جلو وگفتم :ههههههیشش.... وای خدا تموم دلم درد میکرد ..بس قلقلک داد ...روزمین ولو بودم خودشم باال سرم نشسته بود پاهاش رو دراز کرده بود ونگاهم میکرد ...سرمو بردم باال وگفتم :خیلی بدی ..دلم درد میکنه ... کنارم دراز کشید دوتایی خیره شدیم به اسمون ...موج های ساحل میخورد به کف پاهامون ..حس ۷۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عشق و مودت من یاحسین علیه‌السلام ای تمام اعتقاد من یاحسین علیه‌السلام ______________ ولادت سومین پرچم‌دار قله امامت و دیانت، آقا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و روز پاسدار مبارک باد.
پاداش سه روز اوّل ؛ و و نماز در شب های این سه روز هرکس سه روز اوّل ماه شعبان روزه گیرد، و شب های این سه روز را برخاسته و دو رکعت نماز بخواند ؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و یازده بار سوره توحید؛ خداوند شرّ اهل آسمان ها، شرّ اهل زمین ها، و شرّ هر سلطان ظالم را از او دور می کند. قسم به آن کس که مرا به نبوّت برانگیخت، همانا خداوند هزار گناه کبیره وی را که بین او و خداوند عزّوجلّ بوده است، می آمرزد ؛ و عذاب قبر، جان کندن و سختی های آن را از وی دفع می کند. 📕 اقبال الاعمال، ص194
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تصویری: فرصت پرواز فضیلت ماه شعبان و اعمال ماه شعبان
🔴 نماز بسیار پرفضیلت پنجشنبه های ماه شعبان 🔵 در روایت آمده در هر پنج شنبه ماه شعبان دو رکعت  نماز خوانده شود ، در هر رکعت  بعد از حمد، صد مرتبه سوره توحید و بعد از سلام صد مرتبه صلوات بفرستد. 🟡 فضایل و ثواب نماز : هر حاجتی دارد از امر دنیا و آخرت برآورده می کند.از مولای ما علی بن ابی طالب علیه السلام روایت شده که رسول خدا ﷺ فرمود: زینت داده می شود آسمان ها در هر پنج شنبه از ماه شعبان، پس عرض می کنند ملائکه خدای ما بیامرزد روزه داران این روز را،و اجابت کند دعای آنهارا، پس کسی که در این روز دو رکعت نماز، در هر رکعت سوره حمد یک مرتبه و سوره توحید را صد مرتبه بخواند و بعد از سلام صد مرتبه صلوات برمحمد و آل او بفرستد،خدا هر حاجتی که دارد از امر دنیا و آخرت برآورده می کند،و کسی که یک روز در آن روزه بگیرد خدا بدن اورا بر آتش حرام می کند.«امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:»شاخه های نیکی دراین ماه نماز،روزه و... است. 🔵 این نماز که حدود نیم ساعت زمان میبرد در برآورده شدن حوائج بسیار موثر است و خوشا به احوال کسانی که این نماز را با حاجت فرج امام عصر ارواحنا فداه بخوانند. 📚 مفاتیح الجنان/ اعمال ماه شعبان التماس دعا ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ میلاد گل رسول و زهرا و علی است زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است ما را دگر از روز جزا بیمی نیست چون بر دل ما عشق حسین‌ابن‌علی است! ⁦❤️⁩ ‌ .حاج‌قاسم‌سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب زمين و آسمان 🎉گرديده پر شور و شعف 🌸امشب تمام عرشيان 🎉بهر زيارت بسته صف 🌸امشب که عيدي ميدهد 🎉بر عاشقان شاه نجف 🌸امشب توهم مستي کن 🎉ودل را بري کن از اسف 🌸زيرا به دنيا آمده 🎉مظهر عزت و شرف 🌹 ميلاد پربرکت و باسعادت امام حسین (ع) مبارک باد🌸🎊 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا اباعبدالله 🌸دست می گیرد و دل می برد 🌷و می بخشد 🌸این حسین کیست 🌷که این گونه عطایی دارد 🌸پیشاپیش میلاد سومین 🌷اختر تابناک امامت 🌸امام حسین(ع)مبارک باد🎉💐 🌸🍃