فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شنیدی میگن ان شالله
خونه دلت بزرگ باشه؟!
بعضی ها خونه زندگیشون بزرگه
بعضیا ماشینشون ،
بعضیا اطاقشون ،
بعضیا دماغشون ،
بعضیا لباسشون ،
بعضیا ویلاشون ،
بعضیا فامیلشون.
🌷اما دل بزرگ کم پیدا میشه ...
خیلی ها حسرت میخورن به
نداری وخونه کوچیک و نداشته هاشون
🌷اما تا حالا یکبارم نشده ببینن خونه
دلشون چقدر می ارزه ، تا حالا نگاه
نکردن ببینن کی رو میشه تو خونه
دلشون جا بدن....
❤️ خونه دلتون بسپارین
به صاحب خونه اش ...!
🌸🍃
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🎥نظر امام و رهبری درباره برخورد غلط برخی افراد با بیحجابی و افراد بدحجاب
حمله و برخورد خشن با افراد #کشف_حجاب در راستای فیلم «عنکبوت مقدس» پروژه جدید منافقین برای کور کردن «#جهاد_تبیین»#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا علی اکبر امام حسین🌷
💐از دامان ليلا گلى بر آمد
🌸شبيه حضرت پيغمبر آمد
💐نور دل زينب اطهر آمد
🌸لشکر کربلا را افسر آمد
💐پیشاپیش ولادت
🌸زيباترين، بااخلاق ترين،
💐داناترين و رشيدترين جوان تاريخ
🌸بر امام زمان عج و شمامبارکـَ باد🎊🎉
🌸🍃
🌠☫﷽☫🌠
قابل توجه کسانی که بانی جشن اعیاد #ماه_رجب و #شعبان هستند ‼️
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«یک درهم که در راه امام (علیه السلام) هزینه شود از دو میلیون درهم در سایر کارهای نیک بهتر است .»
📚(کافی ج۲ ص ۱۵۶)
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺نسل جوان
🎊را به جهان رهبری
💗جلوه ی توحيد، علی اکبری
🌺هر که هوای رخ احمد کند
🎊در تو تماشای پيمبـر کنـد
🌺پیشاپیش ولادت
🎊با سعادت سرو باغ احمدی
💗آينه ی محمدی
🌺حضرت علی اکبر(ع)
و روز جـوان مبـارک🎉🎊
🌸🍃
💠امام صادق علیهالسلام:
شب و روز
منتظر امر ظهور صاحب خود باش
📚بحارالانوار ج۹۵ص۱۵۹
#کاش_این_جمعه_بیاید 😔
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃
🔷 شما به این دنیا نیامده اید تا شایستگی خود را اثبات کنید. شما به دنیا آمده اید تا شاد باشید و از مواهب خلقت بهره برید و کامل تر شوید.
🔷 وجود غیرمادی شما دلیل شایستگی یا استحقاق شماست. شما قدرت اراده و توان انجام کارهای خوب را دارید، بنابراین بالفطره شایسته اید.
#آبراهام_هیکس
.
🌷 آیت الله #کوهستانی:
اثر #غذا در انسان بسیار زیاد است. انسان وقتی غذا میخورد بخشی تبدیل به خون میشود و به مغز میرسد، در نتیجه اگر غذا، طیب و طاهر نباشد، بر افکار انسان اثر میگذارد
🍲 و این فکرهای شیطانی ناشی از تأثیر آن غذای ناپاک است. من خود گاهی که مینشینم اگر فکرهایی به ذهنم بیاید، بلافاصله میاندیشم که امروز چه چیزی خوردهام.
📚 بر قلهی #پارسایی، ص 113
.
تند گفتم که نفهمه حالم خرابه :چرا نه میذارم محمدمنصور رو ببینم نه میارنش ...میمیری بیایی
اینجا ؟؟..
یکم از لحن نگرانش کم شد وگفت :اخه خانوم منو راه نمی دن ..بچه رو هم یکم ریه هاش یک
مشکل کوچولو داره نمیارنش .....حرف بزنم ؟؟..
با بغض گفتم :خیلی بدی ..خیلی نامردی ..
گوشی رو گذاشتم رو میز اشکام میومد پایین ...کلی چرا ؟؟..کلی حرف ؟؟..کلی سوال ؟؟...درباره
بچه ام ..اینده ام با ارسن تو ذهنم بود
گوشی زنگ خورد ..نمی خواستم مامان بیدار بشه ..سریع قطعش کردم وگوشی روگذاشتم روی
سایلنت ...صورتم درد میکرد ..دوباره زنگ خورد ..باحرص گوشی رو برداشتم وگفتم :ببخشید
مزاحم شدم اقای نائینی ...به خوابتون برسید ..همه مردا همین طورهستن
گوشی رو کال خاموش کردم وسرم رو بردم زیر مالفحه سفید رنگ...لب گزیدم که هق هقم بلند
نشه ..داشتم گم میشدم ..سرم داشت از درد میترکید ..چشمام سنگین بود اما نمی تونستم بخوابم
..بچه ام تو یکجایی دیگه بود ونمی ذاشتن ببینمش ...داشتم داغون میشدم ...زده بود به سرم
..نکنه مشکل حادی داره به من نمیگن ؟؟...چشمم افتاد به انگشتری که ارسن داده بود ..با حرص
درش اوردم وپرتش کردم تو دیوار که دراتاق باضرب باز شد ..انگشتره غل خورد جلوی پاهاش
ایستاد ...نشستم رو تخت حتی نگاهشم نکردم ..جدی گفت :بخاطر این که دارم قانون بیمارستان
رو میگم که نمی تونم بیام شدم اقای نائینی ..هدیه ام باید پرت شه توصورتم ...
تموم بدنم میلرزید از زور ضعف...ایستاده ام مالفحه رو دورم پیچیدم ..خون ریزی داشتم شدید
..صدای داد پرستاره میومد که میگفت :اقا مریض ها دارن استراحت میکنند خواهشا نظم رو بهم
نریزید وبرید بیرون ..
همونطور لرزون جلو میرفتم باید میفهمیدم واسه بچه ای که نه ماه از عمرم رو گذاشتم چه بالی
سرش امده؟...جیگر گوشه ام چیکار شده که نمی ذارن ببینمش؟ ..باسر افتاده ..خیره بودم به
سرامیک ها و رد اشکم جا میموند روسرامیک ها ..مامان بیدار شده بود وداشت میومد
سمتم..چشمم افتاد به انگشتره ...با حرص بیشتر شووتش کردم که خورد به دیوار ویک راست
جلوی چاهکی که وسط اتاق بود رفت ...یکم دیگه مونده بود که پرت بشه تو چاه ..
پرستاره با دوتا پرستار دیگه ودکتر شیفت برگشت وصدای اعتراض هاشون بلند شد که چرا بلند
شدم ...چرا نمی فهمیدن درد من چیه؟ ..همشون سنگ بودن ..اشکام رو میدیدن که واسه بچه ام
که ندیده مش ..بعد مجبورم میکردن برگردم رو تختم ...برق طالیی رنگ انگشتر به چشمم خورد
..زردی نورش چشمم رو زد .پای یکی از پرستار ها خورد بهش وپرت شد اون طرف تر ...دقیقا
شده بودم عین این انگشتره که با حرفای دکتر وپرستار ...پاس میشدم ...اخرشم غل خورد باز
رفت سمت چاهک که ارسن با عصبانیت برش داشت ...از پنچره پرتش کرد بیرون ...ورو به من
گفت :لیاقت هیچی نداری..هیچی ...برات توضیح داده بودم که قانونش نمیذاره بیام ..لقب نامرد
دادی ..گفتم سالمه خوبه ...اما باید تا کامل شدن ریه اش که یک مشکلی داره باید تو دستگاه
باشه ...سپیده لیاقت هیچی نداری تو ...هیچـــــــــــی..
عالنا زار میزدم ..با صدای بلند ...رفت بیرون ودکتره هم روبه پرستار ها میگفت ارامش بخش
بزنند بهم تا اروم بشم ..مامان صداش رو بلند کرد وگفت :جناب نائینی کسی که لیاقت نداره تویی
فهمیدی ...توی که نمی فهمی وباید درکش کنی نکه چهارتا داد هم بزنی واولدورم بولدورم کنی
...نمیفهمی مادر ..تا با چشم خودش نبینه که مشکل خاصی نیست اروم نمیشه ...بیدار بودم زمانی
که گفت بیاپیشم ..نمی مُردی میومدی پیشش ...نیاز داشت به بودن مزخرفت ..برو تویی که لیاقت
نداری ...ارزش نداری ..
صدای داد مامان ..صدای پرستاره که مامان رو اروم میکرد ..صدای همهمه ای که توسالن ایجاد
شده بود ...صدای داد دکتر که میگفت :این جا جای بحث نیست ..همه وهمه شده بود پتکی که
میخورد توسرم ..سرم گیچ میرفت ...حالم بد بود ..خیلی بد ..صد بار بیشتر صدا ها برام میپیچید
...دیگه نفسی هم باال نمی یومد ...انگار یکی قلبم رو تودستش گرفته بود چنگ میزد بهش ..نمی
ذاشت بتپه ..نفس بکشم ...
هیچی دیگه نمی فهمیدم ..فقط صدای داد دکتر شده بود یک نجوای فوق العاده اروم ..یک پژواک
:"آدرنالین بیست سی سی ...دستگاه شک اماده ...روی چهارصد .....دوباره دوباره ...نفس مصنوعی
بده ....شک روی پونصد ....بیدار شو هی بیدارشو "
هرثانیه گوشام کیپ تر میشد وبعد خاموشی مطلق .....
دلم میخواست چشمم روباز کنم .....اما انگاری نمیشد ..همه چی رو کامل میفهمیدم ..دوهفته ا ی
که جلو افتاد ومن واقعی غرق شدم تو همون دنیایی سیاه وتاریکی که از زایمان تصور میکردم ..نیو
۹۸