eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹استاد قرائتی میگوید: ✍🏽: اگر بچه خلافى كرد عذرش را قبول كن ولو دروغ بگوید. آقا تو پول از توى جیب من برداشتى؟ بچه مى گوید: نه... خوب بیا توى جیبت را بگردم!!  -بچه تا مى گوید نه، دیگر ولش كن. تحقیق نكن كه بچه دزد مى شود. اگر دروغ مى گوید، شتر دیدى ندیدى. خودت را به تغافل بزن و عذر بچه را بخواه؛ حتى [اگر] یقین دارى كه دروغ مى گوید.
طبق نظر تمامی مراجع عظام تقلید، چهارشنبه سوری مبنای شرعی ندارد و خرید و فروش مواد آتش‌بازی در صورتی که خلاف قانون نظام اسلامی باشد، جایز نیست.
عیدی گنده میخوام مثال شما رو تویست تومان به باال حساب کن ... خندید وگفت :چقدر این خواهرت بامزه است باورت میشه تازه ازخواب بیدار شدم ..هنوز داشتم خمیازه میکشیدم ...که پرید جلوم ...عالوه براین که خمیازه ام هم نصفه نیمه موند ..خواب هم پرید ..با جیغ جیغ میگه عیدی بده ... لبخند زدم وگفتم :منم از صداش مستفیض شدم ...وای بچه های ما چه نازی بشن اخی ..چون سیدهستن میشه مثال اقا صدرا ...خانوم سوگل ... خندید ودماغم رو کشید وگفت :نامرد تنها انتخاب کردی اسماشون رو خودم سرم رو فشار دادم وگفتم :اهوم ...قرار نه ماه بنده زحمت بکشم ها ... لب گزید که نخنده بعد شیطون نگاهم کرد وگفت :ای خدا ....میگم .. سپیده جان ..... با بالیشت زدم تو سرش وگفتم :خیلی بی حیایی ...من سرم درد میکنه خب یک قرص بده دیگه ...صدات کردم به قرص بدی ها ... بلند شد وگفت :قربون این خواب های اشفته بشم من که یکسری اخم اورده رو صورتت که چقدرم من حساب میبرم ... خندم گرفته بود..بالیشت روپرت کردم سمتش وگفتم :محمد اذیت نکن ...به جون خودم سرم درحال انفجاره.. که یهو صدای نغمه امد ...که بلند گفت :من امدم اولین عیدیم رو از سید این خانواده بگیرم ..به قول سارا فقط باید ده هزار تومان به باال باشه ...واین یعنی خود ده تومنه حساب نیست ..دکتر جان میخوای خرج کنی بیست به باال بده .. با سری که درحال ترکیدن بود بلند شدم رفتم سمت روشویی .عجب خواب های وحشت اوری میدیدم ..صورت یک بچه جلوم بود که ناز بود اما همه میگفتن پیری زودرس داره ..وتا این رو میگفتن چهره اش تغییر میکرد ..برای فراموشی خوابم لباس مرتبی پوشیدم ورفم بیرون ...دیدم دوتایی سافتادن دنبال محمد ..چیزی نمونده موهای شوهرم رو بکشن ..واسه عوض شدن حالم رفتم محمد رو بامزه بغل کردم وگفتم :بابادیونه اش کردین سر صبح بسم اهلل بذارید چشماش باز شه بعد مثل عقاب چشم بدوزید به جیب شورمون که هیچی هم نداره ...ناسالمتی ما میخوایم بریم مسافرت باید هوامون رو داشته باشید از لحاظ مالی نکه رقم میزنید که عیدیتون چقدر باشه .. محمد غش غش خندید وروسرم رو بوسید واون دوتاهم با گفتن ایـــــشی ...تقریبا هلم دادن سمت میز صبحانه ونغمه گفت :برادر من ..اقا سید گل گالب ..عیدی مارو مرحمت کن تا بذاریم بری یک ابی به سررو صورتت بزنی ودر کنار عیالت صبحانه بخوری ... نگاهش کردم که دستی به موهاش کشید خیلی بامزه شونه ای داد باال وبه من نگاه کرد وبلند گفت :بذار عیدی اینا رو بدم تا مغم رو نخوردن ...بعدم راه افتاد سمت اتاقمون ..چایی شیرین کردم هم برای خودم وهم برای محمد که صدای مجید واتور هم امد که بلند بر اهل خونه سالم کردن واوناهم رفتن سمت زناشون ..محمد با یک دسته پول امد بیرون وگفت :خدای من ...کسی بچه مچه اش جانمونده بیارینش .. مجید بلند خندید وگفت :واسه تیغ زدن تو من خودم بشخصه میخوام با زنم همکاری کنم واسم یک جین بچه بیاره ... محمد خنید ودستش رو برد داخل 5هزار تومانی ها که نغمه بامزه گفت :دکتر جان ببین روز عید قربان هست بعد شمام که سید گل گالبی ..زشته با وجنات شما 5هزار تومان ... خالصه تا نفری بیست هزار تومان نگرفتن شویمان را رها نکردن ...من که میدونستم همش مسخره بازی هست ...اینم یک رسم بامزه بود که تو روز عید سید ها ..کسی که سید هست همینوری به اطافیانش عیدی میده ...ذوق میزدم وقتی فکر میکردم بچه من ومحمد که بدنیا بیاد از همون نوزادی همه با لقب خانوم ویا اقا صداش میزنند واحترام خاصی باید به بچه های من بذارن ..کنارم که نشست قیافه اش خیلی با نمک شده بود خودشم ادم شوخی بود دوساعت با اینا کل کل میکرد ...بلند شدم تا چاییش رو عوض کنم همین طور هم پیشونیش رو بوسیدم وگفتم :خسته نباشی ..باالخره ازاد شدی از دست این گالدیاتور ها .. محمدهی ابرو میداد باال که من ساکت شم وخودشم ریز ریز میخندید که صدای هرچهار تاشون امد که گفتن :گالدیاتو عمه ات بــــــــــود .. خندیدم وگفتم :خب چی بگم نمیذارید شویم حتی از اتاق خواب بیاد بیرون میریزید سرش ... مامان هم هن هن کنان از پله ها امد باال وکنارمون نشست وخیلی شیک .مادر زن وارانه پیشونی محمد رو بوسید وبهش تبریک گفت ... دور هم شروع کردیم به صبحانه خوردن ...خندم میگرفت از حرفای مزخرف سارا ونغمه ...صدای زنگ موبایلم که امد عذر خواهی کردم از همه ورفتم باال که دیدم شماره ناشناس هست ..هیچ وقت من خودم شماره های ناشناس رو جواب نمی دادم ..بلند گفتم :محمد اقا بدوبیا ... بعد از چند لحظه داخل شد وگفت :جانم .. گوشی رو سمتش گرفتم وگفتم :میشه جوابش رو بدی ؟؟..نمی دونم کیه ؟؟... ۱۳۰
جدی شد وگوشی رو گرفت وگفت :شمابرو پایین ... میدونستم نمی ذاره من بمونم سریع تماس رو وصل کردم گذاشتم رو حالت بلند گو وتندی رفتم بحساب بیرون اما پشت در ایستادم ...صدای محمد امد که گفت :چی میخوای که زنگ میزنی هی ؟؟...کاری نکن شکایت کنم ازت .... کنجکاوتر شدم وبیشتر تو درفرو رفتم تا صداهارو واضح بشنوم که محمد دوباره گفت :خیلی خوش خیالی جناب من امروز از روی باند خوشبختی که روز مبارکیم هست میپرم میرم ...روباند ارامش داشتن تو زندگی دست شماهم کوتاه میشه جناب ... صدای عصبی مردی امد که گفت :خیلی باند باند میکنی ...میدونستی من مهندس ساختمان وراه وجاده هستم اقا پسر .....بعد جدی تر ادامه داد:...مطمئنی باند فرودش خوبه ...ببین اقاکوچولو بهتره بری از زندگی سپیده ...من هرچی هم باشم برگشتم که درستش کنم ...ببین باندت خرابه پسر کوچولو منظورم فقط اون باند خوشبختی وارامشته که خیلی ازش زر میزنی ...میدونی خیلی موارد هست واسه ساخت باند ...بحرحال من مهندس خِبره این مملکتم شما دکترتازه به دوران رسیده ...خوب عایقش کردی ... موقع فرود هواپیما اگه باند خوب عایق ومحکم نباشه کلی خرابی داره ...)با لحن خشن ومحکمی گفت (محکم کردی اون بانــــدرو ...بدجوری قراره تَنش واردشه تو زندگیت .مطمئنم خرابی داره چون محکم نیست ..".باز اروم ادامه داد ".. جهت وزش باد واسه ساخت باند مهمه ..با زجدی گفت :اما من قراره طوفان به پا کنم از همه جهت.......تو ساخت باند رتفاع از سطح دریا مهمه ..تک خنده ای کرد وگفت ....سیلی به پا میکنم تو باند حرکت تازه زندگیت که فس حرکتت در بیاد ونتونی اوج بگیری ....گوش کن اقای محمد حسین سیدی ...دکتر تازه دوران رسیده امروز ..با پوزخندی که منم متوجه لحنش شدم ادامه داد :باسابقه ای فردا....یک همفته است باند زندگیت رو ساختی نه ؟؟.اما مطمئن باش که من جوری کن فیکونش میکنم که فاتحه ات رو بخونه سپیده ...نکه با تیم مهندسیم سابقه ساخت باند رو دارم زود ضعف باندپروازی رو تشخیص میدم ...زندگیت رو روی باند یکی دیگه داری میسازی دکی جون ...نمی خوام بتر شه اوضاع ..خودت فاصلحه بگیر از سپید ..واگر نه همون طور که گفتم میترکونم خودتو ..باند تازه شکل گرفته پرواز زندگیت رو ........ صدای محمد امد که گفت :هیچ کاری نمی تونی بکنی ..هنوز منو نشناختی ... با شنیدن صدای پاش سریع دویدم سمت اشپزخونه وقبل از امدنش نشستم روی صندلی ...مامان دست کشید به موهام وگفت :چی شده ؟؟.. دستش رو گرفتم وگفتم :هیچی مامان خوشگلم ... که محمد حسین هم نشست وگفت :سپیده صبحانه خوردی میری باال وسایلت رو جمع کن کامل که قبل از ساعت نه باید فرودگاه باشیم ... چایی سردم رو خوردم وگفتم :باشه ...شما جایی میخوای بری ؟؟.. لقمه اش رو قورت داد وگفت :اره یک سر میرم بیرون کار دارم ..اصال بلند شو همین االن برو سریع اماده شو که خداحافظی کنیم بعد باهم بریم .. مامان همین طور که بلند میشد گفت :محمد جان چه عجله ای هست مادر .. ۱۳۱
محمد نمی گفت "بچه ات "میگفت پسرمون ..بچه مون ..یعنی اختالف های من اون چی بوده ؟؟...ازکی باید بپرسم سوال های رو که مثل موریانه داشتن مخم رو میجویدن ... رو مبل نشستم وخیره شدم به زمین ...پس همسر قبلی من ازدواج کرده که امده ازمن میپرسه که اززنش چی میدونم ..حتما میخواسته منو دق بده که بود ونبودم واسش مهم نیست ورفته ازدواج کرده با دالرام نامی ....خب منم که هیچی نمی دونم از زندگیم باهاش ...فقط فهمیدم یک بچه دارم ...نسبت به اون مرد که همسر سابقم بود فقط این حس رو داشتم که اون ادم چشم سبز پدر بچه ام بوده ...جلوم که نشست از فکر بیرون امدم وبلند شدم ...باهم رفتیم پایین که مامان تا چهره منو دید خواست زودبیاد سمتم که محمد اشاره کرد بایسته سرجاش ..رفتم جلو وگفتم :مامان ..مامان بودن چطوریه ؟؟.. بغلم کرد ومنم بیشتر رفتم تو اغوش مادرانه اش ..کنار گوشم گفت :مامان بودن رو زمای متوجه میشی که پسر کوچولوت رو تو بغلت بگیری ...مامان بودن یعنی همه حس های خوب....بگیریش تو بغلت میفهمی مامان یعنی چی ؟؟.. ** به بچه تو دستم نگاه کردم که چشماش باز بود وداشت نگاهم میکرد ..لبخندی زدم از ته دل وگفتم :محمد چطور اوردیش پیشم ؟؟... گونه ام رو ناز کرد وگفت :دیگه دیگه ... خندیدم وگفتم :اسمش رو چی بذاریم ؟؟.. لبخندی زد وگفت :واال خودت قبال انتخاب کرده بودی اسمش ..اسمشم محمدمنصور بوده ...برگشتیم میرم کارهای شناسنامه ای این شازده مون رو هم درست میکنم که فامیلشم به نام خودم باشه .. لبخندم عمیق شد ..اما گفتم کمحمد ناراحت نیستی از وجود پسرم واین که ..پرید میون حرفم وگفت :سپیده نه چرا ناراحت باشم ..همون طور که تو قبول کردی که بعد از طالق همسرم زن من باشی ..خانومم باشی ..منم قبول دارم فرزندتو ..قرار نیست که فاصلحه بندازه بینمون ....هرچی فاصلحه اندازه باشه رو برمیدارم ..حاالم لذت ببر از سفرت واین که به شازده مون برس ... گونه محمد منصورم رو بوسیدم وشیشه شیرشرو برداشتم تا بهش شیر بدم که گفتم :محمد دالرام قبال دوستم بوده ؟؟.. دنده رو عوض کرد وکمی جدی گفت :اره دیگه سارا عکسش رو نشون داد بهت که ...یادت نیست ..اون خانومه که قد متوسط بود وچشم مشکی ... یادم امد ....پس همسر شوهر سابقم این بود ...حواسم رو دادم به محمد منصور وسعی کردم فکر نکنم که ارسن انقدر بدش میومده امن که رفته زن گرفته بالفاصلحه بعد از طالق ..گرچه خداروشکر اگر این فراموشی همیشه ازارم میداد تو این یک مورد خوش حال بودم که هیچی ازاون یادم نیست ومن راحت میتونم تمام توجه ام رو معطوف همسرم محمد واین اقا کوچولو که هنوزم تو احساسم معلولم نسبت بهش ... دوروزی بود که امده بودیم کیش ...خیلی عالی بود مخصوصا محمد که خودشم اهل راه رفتن وهمه چیزبود وکم نمی ذاشت دراینجور موارد ...محمد منصور رو هم دوستش داشتم وحاال اصال اجازه نمی دادم حتی کسی بغلش کنه ..همش میترسیدم ازاین که کسی بدوزدش ...چون چند روز بود که ارسن زنگ میزد بهم ...منم همیشه به بهانه این که شارژنداره گوشیم خاموشش میکردم وجواب نمی دادم اما دفعه اول لحنش تهدید داشت این که اگر میخوام محمد منصور باشه بامن باید باخودش باشم ..اخرم گفت میره تاروند قانونی رو پیگیری کنه وبچه روبگیره ..تواین مورد با محمدصحبت کردم واونم قرار شد برگشتیم یک وکیل خوب بگیره تا این قضیه هم تموم بشه .. مشکل محمد منصورم رو از زبون محمد حسین شنیده بودم وباز فکر وخیال رفته بودم ..به قول محمد حسین تو هپروت که صدای گریه محمد منصور امد ..بلند شدم ومانتوی سفید رنگ نخیم رو تکون دادم تا ماسه ها بریزه ورفتم سمت محمد که سر پاچه های شلوارش رو تا زانو داده بود باالوبا شلوارجین سورمه ای ورکابی مردونه سفیدی که چسب تنش بود رو پوشیده بود ومن تو دلم به این خوشتیپی نگاه خیره کنش لبخند زدم وکنارش ایستادم وگفتم :چیکار داری بچه رو صداش درامده؟! ..صورتش تو افتاب داشت سیاه میشد وبانمک والبته جذاب ...چون خورشید باال سرم بود ..ومن جوری ایستاده بودم که نورشچمش رو میزد خیلی خنده دار یک چشمش رو نیمه بسته بود ویکی دیگه رو جمع کرده بود ...مثل بمب ترکیدم ازخنده که دست انداخت دورکمرم وگفت :هیچی دیدم باز غرق فکر شدی..به پسرمونگفتم یکم گریه کنه پاشی بیایی وردل من ..چه معنی داره اونجا تنهانشستی ..به محمدمنصورکه تویک دستش بود نگاه کردم که کاله افتابی کوچولوی رو.. رویسرش گذاشته بود که صورتش اززیر افتاب موندن رنگش تغییر نکنه ...کف دست کوچولوی محمد رو بوسیدم که محمد حسین گفت :احواالت ؟؟.. هردو دستم رو دور کمرش حلقه کردم ...باد گرم خلیج فارس میخورد توصورتم وموج های دریایی ۱۳۲
ابی رنگش پاهامون رو خیس میکرد ومن غرق میشدم تو خوش بختی ...کاله حصیری رو گذاشتم روی سرش وبوسیدمش...خیلی بامزه پای کوچولوی محمد منصور امد باال خورد زیر فکمون ..خندیدم که محمد حسین گفت :ازاین کارهای زشت کردی پسرمون شرمش شد .. بیشتر خندم گرفت به قیافه محمد منصورم که باچشمای گرد داشت نگاهمون میکرد وشصتش تو دهنش بود ومک میزد ..مشخص بود گرسنه شده ..رفتم شیشه شیرش رو اوردم ....ومحمد رو ازش گرفتم ورفتم طرف کیفم ...زیر سایبون نشستم ونگاه کردم به محمد حسین که خم شد ویک چیزی رو ازروی زمین برداشت ...کاله حصیریم دورش بارمان های حریر ابی وقرمز تزیین شده بود ومحمد حسینم با اعتماد به نفس همچنان اونو روسرش نگه داشته بود ...لبخند برلب داشتم نگاهش میکردم که امد جلوم با لحن دخترونه ای که زیاد هم موفق نبود دراجراش گفت :نامزددارم ها ..باچشمات خوردی منو ..ببنیه نیگام میکنی جفت گوشاتومیکنه ها ...وا... خندم پررنگ شد که گوشه شلوار جینش رو گرفت بامزه تعظیم کرد گفت :افتخار دارم سرورم .. محمد منصور رو گرفت تو یک دستش کاله رو گذاشت روسرخودم ویک دست دیگه اش رو حلقه کرد دورم وگفت :پیش به سوی هتل ... *** محمد حسین رفته بود حمام ومحمد منصور هم داشت گریه میکرد ..واسه یک لحظه هم ساکت نمی شد ومن نمی دونستم مشکلش چی هست ..شیشه اش رو برداشتم وبغلش کردم تا راهش ببرم ...همین طور هم بهش شیر میدادم اما نمیخورد وگریه اش هوا بود ..شیشه رو کالفه پرت کردم روی مبل وبغلش کردم وسرش روروی شونه ام گذاشتم وپشتش رو دست کشیدم اماارومنمیشد..دیگه داشت اشکم درمیومد ...درمونده نگاهش کردم وگفتم :خب اقایی مشکلت چیه ؟؟قربونت بشم من ... بغضم رو قورت دادم که درحمام بازشد ومحمد بیرون امد ..یک حوله رو دورکمرش بسته بود وبایک حوله کوچیک ترافتاده بود به جون موهاشوتند تند حوله رو میکشید تا اب موهاش رو بگیره ...امد جلوم وگفت :چرا گریه میکنه؟ ..سرم رو انداختم پایین نگاه کردم به شیشه شیرشوگفتم :نمیدونم بریم دکتر .. رفتم تا حاضرش کنم که بچه رو گرفت ازم ودست کشید به پشتش...واسه ثانیه ای ساکت شد ..بعد بازشروع کرد ...دست گذاشت روی پیشونیش...وبعد هم رویشیکمش...بردش داخل اتاق رویتخت گذاشتش ولباسش رو دادباال ودست کشید روی شیکمش رو یکم دیگه گریه کرد وبعد ساکت شد وشروع کرد به لبخند ریززدن واصوات نامفهوم گفتن ... باال سر محمد حسین ایستادم وگفتم :نصفه جونم کردی که پرو ... محمد خندید وگفت :دل اقا کوچولومون درد میکنه ..نگاه کرد به من وخندید وگفت :قیافه اش رو پاشو خودتو جمع کن ...یک دل درد ساده است ...برو شیشه شیرش رو بیار ... خندیدم ورفتم شیشه رو اوردم ..بلندشد ازتو کیفش یک قرص رو دراورد ونصفش کرد ...سرگرم شدم با دست کشیدم به شیکم کوچولوش..اما مشخص بود که دلش همچنان درد میکنه وبادست کشیدن یکم فقط اروم میشه ...باصداش که گفت :شیشه رو بدم سربلند کردم ..قرص پودرشده رو ریخت توی شیشه اش ودادبهم وگفت :بخوره خوب میشه ... نگاهش کردم وگفتم :مطمئنی؟؟.. اخم کرد وگفت :سپیده قبل ازدکتر اعصاب شدن پزشک عمومی وداخلی بودم ...درسته دکتر اطفال نبودم اما میدونم ... انگاری ناراحت شد که گفت :نمیخواد اون شیر رو بهش بدی...اماده شو بریم دکتر.. فکر نمیکردم انقدربهش بربخوره .لب برچیده گفتم :محمد من منظوری نداشتم .... چنگ زد به لباس هاش ورفت تو اتاق دیگه ای...شیر رو دادم به محمد ...وهمین طور هم نازش میکردم که دوباره گریه نکنه ...کم کم خوابش برد ...بغلش کردم که ببرمش تو اتاق دیگه ای بذارم که راحت تر بتونم مراقبش باشم ..ازصدای اهلل اکبر محمد متوجه شدم داره نمازمیخونه خواستم برم داخل اتاق که درزدن ...رفتم سمت درونگاه کردم از چشمی که کی هست ؟؟حتما غذارو اورده بودن ..تونیکم رو مرتب کردم وشال رو انداختم روی سرم ودررو بازکردم وازکسی رو که دیدم تعجب کردم وترسیده رفتم عقب ..یواش با صدای مردونه ای گفت :سالم سپیده ام ... صورتش گرفته بود وزیر چشماش قرمزبود ...خواستم عقب برم که دست کشید تو موهاش وبغلم کرد ..محمد منصوررو محکم تر گرفتم که گفت :قربونت برم چقدر مامان بودن برازندته ...نمی دونی وقتی پسرمون رو دستت میبینم چقدر بیشتر میخوامت .. داشت هذیون میگفت انگاری ..من نمیشناختمش...سریع گفتم :ولم کن ...باتو هستم میگم ولم کن ...محمد حسین ...ولم کن .. بازوهام رو جوری فشار داد که حس کردم پودرشدن وازالی دندون های کلید شده اش روی هم غرید: اسم اونو نیار .. از ضعف درد بازو واین که گیر کرده بودم گفتم :محمد بیا ..ولم کن ... ۱۳۳
رعایت حجاب و حیا باید از سن ۷ سالگی به بچه ها آموزش داده بشه. حجاب رو همه باید به عنوان ادب حضور در جامعه رعایت کنند. باید طوری بشه که هر کسی بدحجاب بود همه به اون به چشم یک آدم بی ادب نگاه کنند اگه این نگاه جا بیفته خدا میدونه دیگه به هیچ وجه شاهد بی حجابی نخواهیم بود. معلمین در مدارس باید صدها بار این جمله رو به بچه ها بگن که بی حجابی بی ادبی هست. 🔶🔶🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅جواب کوبنده خانم سامره جعفراوا در اداره پلیس و دادگاه رژیم صهیونیستی الهام علی‌اف به توهین کنندگان به مقام معظم رهبری و جمهوری اسلامی ایران سامره جعفراوا که به جرم برگزاری ولادت امام زمان و اعتراض به رژیم صهیونیستی از طرف پلیس علی‌اف بازداشت شده بود بعد از خطبه زینبی علیه رژیم و دفاع از رهبری و مقدسات در اداره پلیس بعد از 7 ساعت همراه با همسرش از بازداشت آزاد شد و به دو هزار منات جریمه نقدی محکوم شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💢 ایرانیان دارن قدم‌های آخر برمی‌دارند! 👌 فوق‌العاده زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم و فوری؛ این 14 دقیقه رو تا آخر گوش بدید. قسمتون میدهیم که حتما نشر دهید برای شما هم صدقه جاریه است. خداوند بحق منجی عالم بشریت مابقی غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر همه ما ببخشه ان شاءالله...
جایگاه زن دراسلام در ۳ جمله 🕊زمانیکه دختر است،دروازه جنت را برای پدرش باز میکند. 🕊زمانیکه همسر است،دین شوهرش را تکمیل میکند 🕊زمانیکه مادر است،جنت زیر قدومش است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سرود «عزیزم حسین» در بین‌الحرمین کربلا طنین‌انداز شد جمعی از کودکان ایرانی و عراقی در بین‌الحرمین کربلا یکصدا فریاد زدند «موندنی‌ترین رفیق من، امام حسین(ع)»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 زندگی عاشقانه علامه طباطبایی! 🔘 حجت الاسلام و المسلمین عالی
  ✴️ چهارشنبه 👈 24 اسفند /حوت 1401 👈22 شعبان 1444 👈15 مارس 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅و دیدار با روسا و مسئولین خوب است. 👶 زایمان: نوزاد مبارک و خوش قدم خواهد بود. 🚘مسافرت : سفر مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر نیست: 📛قرض و وام دادن و گرفتن. 📛فروختن احشام و‌ حیوانات‌. 📛نو پوشیدن. 📛و فروش طلا خوب نیست. 🔵 کتابت ادعیه و حرز و نماز و استفاده حرز خوب است. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت. امشب ( شب پنج شنبه ) ،فرزند یا عالم شود یا حاکم. 💉💉 حجامت: خون دادن و فصد سبب قوت دل می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث فقر و بی پولی می شود. ✂️ ناخن گرفتن. 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز. چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
🌷گویند هر آنکه ♥️هر چه را دارد دوست 🌷از بعد وفات هم ♥️همان همدم اوست 🌷یا ربّ تو گواهی ♥️که نباشد ما را 🌷غیر از علی و ♥️محمّد و آلش دوست 🌷اللهم صل علی محمد ♥️وآل محمد 🌷و عجل فرجهم 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 خدایا کمک کن در آخرین روزها و شب‌هایِ سال دل‌هایمان مهربان‌تر از همیشه و دست‌هایمان بخشاینده‌تر از هر زمانِ دیگری دست‌گیرِ افتاده‌ای باشد نگاهایمان یاری‌رسانِ بغضی نیمه جان و آغوشمان شانه‌ای برای دردهایِ بی‌کسی باشد 🌺 خدایا کمک کن در آخرین روزها و شب‌هایِ سال آن‌چنان یک‌رنگ و یک‌دل باشیم که آغازِ سال‌ِمان آمیخته با عشق، محبت و مهربانی باشد... 🌺 خدایا کمک کن در آخرین روزها و شب‌هایِ سال روزنه‌ی اُمیدی در این دل راه بیفتد آن‌قدر که بتابد و مهتابی کند تمام آن تاریکی‌هایِ بی‌سبب را 🌺 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ امیدوارم در سال جدید🌸🍃 مثل ماهی زنده 🐠 مثل سبزه زیبا ☘️ مثل سمنو شیرین 🍯 مثل سنبل خوشبو💐 مثل سیب خوش رنگ🍎 و مثل سکه با ارزش باشید 💰 پیشاپیش سال نو مبارک 🌸🎊🌸 روز آخرین چهارشنبه اسفند ماه شما عالی🥰👌 🌸🍃
🌸✨در آخرین چهارشنبه اسفند 💓✨از خدا براتون تمنا دارم 🌷✨لبی پر از لبخنـد 🌸✨دلی پر از شـادی 💓✨جسم و جـانی 🌷✨مملو از سـلامتی 🌸✨رزق و روزی پراز برکت 💓✨زندگی پر از موفقیت 🌷✨و شادیهـای بي نهایت 🌸✨نصیبتون بشـه ... 💓✨روزتون زیبـا و در پناه خـدا 🌸🍃
*هیچ‌وقت عوض نشو* رفتم توی مغازه کامپیوتری گفتم: ببخشید این تبلت من یهویی خاموش شد مغازه‌د‌ار گفت: باشه یه نگاهی بهش می‌ندازم. ممکنه Lcd سوخته باشه. اگه سوخته بود عوضش کنم؟ گفتم بله لطفاً، خیلی احتیاج دارم گفت فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین. با خودم گفتم خوب یه ۷۰۰ ۸۰۰ تومنی افتادم تو خرج و ‌روز بعدش رفتم و خلاصه تبلت رو سالم بهم تحویل داد. گفتم: هزینه‌ش چقدر میشه گفت: هیچی، چیز مهمی نبود فقط کابل فِلَتش شل شده بود، سفت کردم همین تشکر کردم و اومدم بیرون... نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. می‌تونست هر هزینه‌ای رو به من اعلام کنه و منم خودم رو آماده کرده بودم... کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود. یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش. گذاشتم رو پیشخوان و بهش گفتم: *دنیا به آدم‌هایی مثل شما نیاز داره... لطفاً هیچ‌وقت عوض نشو* از بالای عینکش یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد. گفت؛ حرف پدرم رو بهم زدی که چند وقت پیش فوت شد اونم میگفت *همیشه خوب باش و عوض نشو حتی اگه همه بهت بدی کنن* در راه برگشت به این فکر می‌کردم که تغییر در آدم‌ها به تدریج اتفاق می‌افته. تنها چیزی که می‌تونه ما رو در مسیر درستکاری و امانت‌داری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه... *آدمِ خوب! هیچ وقت عوض نشو...* *از هزاران، یکنفر اهل دل اند* *مابقی تندیسی از آب و گِل اَند* تقدیم به تمام خوبان و کسانی که در مسیر خوبی هستند. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 سلام زهرایی‌ترین گل نرگس، یکی از همین روزهای سرد دلگیر، عطر مسیحایی و آشنای شما، ایوان مرده‌ی جهان را پر از هجوم دل انگیزِ شمعدانی‌ها می‌کند روی سینه‌ی شب، پولک‌های روشن امید، سنجاق می‌شود و آسمان خاکستری و پرغبار را باران و شاپرک و رنگین کمان پر می‌کند شما بازمی‌آیید ... به همین زودی ... به همین نزدیکی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 هرکس صبح کند ، و سه بار بگوید: 🌹الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ🌹 🌼 حق تعالی هفتاد بلا را از او دفع می‌کند
✅ آرتروز فکری چیست؟ ⬅️ آرتروز بیماری‌ای است که به مفاصل حمله می‌کند و نتیجه اش این می‌شود که بیمار نمی‌تواند مفاصلش را به راحتی تکان دهد. و اما ... ⬅️ آرتروز فکری بیماری‌ای است که وقتی به انسان حمله می‌کند، فرد قدرت خلاقیتش را از دست می دهد، دیگر نمی‌تواند نوآوری کند، همیشه مستأصل است و قادر به یافتن راه‌حل‌های جدید نیست. مغز هنوز هم این توانایی‌ها را دارد اما چون آرتروز گرفته قادر به تفکر و خلاقیت نیست و نمی‌تواند تمام قدرت خود را به‌کار بندد. ⬅️ فرد مبتلا به آرتروز فکری در هر سن و سالی که باشد از فکر کردن و خلاقیت و آموختن رنج می‌برد، نمی تواند کتاب بخواند، نمی تواند برنامه‌های آموزشی و مفید را تماشا کند و نمی‌تواند از دیگران بیاموزد؛ درچنین حالتی فرد دوست دارد در همین وضعیتی که هست بماند و خود را از هر حرکتی دور می‌دارد. در نتیجه کارها را طوطی‌وار انجام می‌دهد و در نهایت در "تلۀ روزمره‌گی" گرفتار می‌شود.