eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
تا زنده هستید دائم مشغول صلوات فرستادن و خواندن سوره [قل هوالله احد] باشید. زمانی که انسان در قبر قرار گرفت ارزو میکند شخصی کنارقبرش بیاید وبرایش یک فاتحه ای یا صلواتی بفرستد. [علامه طباطبایی ره]🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار با حل میشه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا
امام حسن _عليه‌السلام_ می‌فرمایند: عَلَيكم بِالفِكرِ، فَإنَّهُ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ ومَفاتيحُ أبوابِ الحِكمَةِ؛ بر شما باد به ، كه تفكّر مايه حيات قلب شخص بصير و كليد درِ حكمت است. به نقل از بحار‌الانوار، ج۷۵، ص۱۱۵ 🍃🌺🌸🌺🍃
🌱 37 ⭕️صهیونیست ها با خانواده ما هم حسابی کار دارن و چه نقشه هایی ریختن برای ما و چقدر هم اجرا کردند..... 🔷 تو میخوای امام زمانت بیاد ، نمیخوای رو خانواده کار بکنی!؟ 🌷 مقدمات ظهور مهدی فاطمه(س) در خانواده ها محقق میشه ✅ "زمینه های عدالتِ کل" در خانواده شکل میگیره. ⚠️حیفه دشمنانِ ما اینو بدونند ما ندونیم بشینن برای خانواده ما نقشه بکشن و هیچ کاری نکنیم و خبر نداشته باشیم...😒 یه چشمه اش رو بگم ؛ 🎴میگن ما باید یه کاری کنیم بچه ها به پدر و مادر احترام نذارن....💔 💢👆 اینکار رو بکنیم اون جامعه متلاشی میشه...
لبخند پردردی زدم و سعی کردم مثل همیشه سکوت کنم. نگاهم به محمد حسام افتاد که دهنش وا مونده بود. بی توجه بهش به استاد زل زدم که لبخند رو لبش بود . نفهمیدم کلاس چجوری گذشت و چیشد همش تو فکراتفاقای عجیب امروز بودم باورش واسم سخت بود .خیلی سخت! نفهمیدم چقدر گذشت که کلاس تموم شدو استاد از کلاس بیرون رفت. چندتا از بچه ها هم بیرون رفتن وکلاس تقریبا خلوت شده بود و با من و ابتکار پنج نفر دیگه تو کلاس مونده بودن . دلم نمیخواست از جام پاشم.سرم خیلی درد میکرد .از صبح که با خوندن اون قسمت کتاب کلی بهم فشار وارد شده بود فشار و استرس و له شدن زیر نگاهای بقیه هم حالمو بد تر کرده بود. خودکاری که لابه لای انگشتام بود رو رها کردم روی میزو سرم رو بین دستام گرفتم و چشمام رو بستم. با ضربه ی یه دستی روی شونم چشمامو باز کردم و سرم رو بالا گرفتم که با قیافه ی مرموز یه دختر که وضعیت مناسبی نداشت رو به رو شدم بهش خیره شدم ک گفت +با سهمیه اومدی نه؟حال میکنین خدا وکیلی جای بچه های مردم می شینین با اینکه سوختم،چیزی نگفتم. دلم نمیخواست تو برخورد اول خاطره ی بدی تو ذهنش بشینه.سکوت کردم که ادامه داد +واقعا این باباهاتون چقدر میگیرن که اینجوری آواره میکنن شمارو . انگار منتظر این حرف بودم که گُر بگیرم میخواستم حرف بزنم که ابتکار خیلی اروم گفت +کاش مردم یکم از عقلشون استفاده میکردن از روی صندلی بلند شدم و گفتم +ببین خانم محترم اولا که خودتون رو وارد مسائلی که بهتون مربوط نیست نکنید ! ثانیا که شما که دم از روشنفکری میزنید یکمی سطح فکری و اطلاعاتیتون رو ارتقا بدید! از حرفی که زده بود خیلی عصبی شده بودم با اینکه اولین بارم نبود، به عنوان استقبال برای اولین روز دانشگاه چیز جالبی نبود. همون چیزی که ترسش و داشتم سرم اومد.چون نه میخواستم جوری رفتار کنم که از من و امثال من زده بشن نه اینکه از همون اول از خودم ضعف نشون بدم که راه برای دور برداشتنشون پیدا کنن .با اینکه از حرفی که زده بودم خیلی پشیمون بودم ولی وسایلامو جمع کردم و ریختم تو کیف و بدون توجه به کسی سمت حیاط رفتم. نیمکت خالی پیدا کردم و نشستم روش هدفونم رو از تو کیف در اوردم و گذاشتم تو گوشم و یه چیزی پخش کردم.به ساعت روی مچم نگاه کردم نه و نیم بود. باید میرفتم خونه چون از شدت سر درد نمیتونستم بایستم. به دانشجوهایی که تو حیاط رفت و امد میکردن چشم دوخته بودم که احساس کردم یکی کنارم ایستاده . وقتی که برگشتم چشمم خورد به محمد حسام ابتکار ! چشم ازش برداشتم و ندید گرفتمش که حس کردم یه چیزی گفت . هدفون رو از تو گوشم در اوردم گفتم _بله؟متوجه نشدم؟ با لبخند گفت +گفتم اجازه دارم باهاتون صحبت کنم؟ از رو نیمکت پاشدم و خیلی جدی بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم _بفرمایید؟امرتون؟ +راستش یخورده مفصله... اجازه ی حرف زدن بهش ندادم و حرفشو قطع کردم +متاسفم من باید برم با اجازه! اینو گفتمو از کنارش رد شدم پسره ی استغفرالله معلوم نیست راجع به من چی فکر کرده بود ! رفتم سمت راهرو و کنار یه کلاس منتظر نشستم که فرشته با عصبانیت اومد پیشم و گفت +کجایی سه ساعته دارم دنبالت میگردم _حیاط بودم +مگه قرار نبود تو کلاس بمونی بیام پیشت _یادم رفت ببخشید +چیزی شده؟کلاس چطور بود؟ _بد نبود فرشته امروز بازم کلاس داری؟ +نیم ساعت دیگه یه کلاس دیگه دارم چطور. _من میخوام برم خونه یکم سرم درد میکنه کاری نداری با من؟ + نه کاری ندارم ولی میبرمت _نه نمیخواد تو بمون به کلاست برس +میرسم ولی قبلش تو رو میبرم پاشو بریم تعارف و گذاشتم کنارو همراهش سمت حیاط راه افتادم ___ +واقعا متاسفم واسه داشتن همچین دختری .من بهت یاد داده بودم با مردم اینجوری رفتار کنی؟ _اخه مامان... +زینب چند بار بهت گفتم نزار احساست به عقلت غلبه کنه؟چندبار بهت گفتم قبل انجام هر کاری فکر کن؟ +مامان اولین روز دانشگام بهم کوفت شد چیکارش میکرد... نزاشت ادامه بدم _مگه اولین بارته که بهت تیکه میندازن؟مگه اولین بارته که بهت توهین میکنن؟ مگه اولین باره که این طعنه هارو میشنوی؟ما قرارمون چی بود؟چرا همه چیو یادت میره؟ ما قرارمون این بود باهم کنار هم در مقابل تمام این توهینا فقط صبر و سکوت کنیم _اخه +اخه بی اخه.قرارمون این بود یا نبود؟ _چرا ولی... +ولی نداره دیگه. میری ازش عذر خواهی میکنی میگی اعصابم خورد بود _این یکیو دیگه عمرا.من غرورمو خورد نمیکنم . +خیلی لجباز و یه دنده ای زینب خیلی! متاسفم برات! _مامان +مامان بی مامان.تا وقتی ازشون عذر خواهی نکردی منو صدا نمیکنی. نباید انقدر رفتار تند نشون میدادی . تو یه وظیفه ی شرعی گردنته با اون رفتار تو روی فکر اون ها مهر میزنی‌.بزار با کارت بهشون بفهمونی که بزرگتر از این حرفایی.‌ازشون عذر خواهی میکنی. از جفتشون هم اون دختره و هم اون پسره!
_مامان... +همین ک گفتم! _باشه +یکم رو خودت کار کن .انقدر غرور یه جا بد حالت و میگیره ها.رفتارت اصلا درست نبود.تکرار نکن کارت و _چشم اینو گفتمو رفتم تو اتاقم.گاوم زاییده بود دو قلوهم زاییده بود. عذرخواهی و دیگه کجای دلم میذاشتم. حالا از اون دختره یه چیزی،ولی از محمد حسام،امکان نداشت!من بمیرمم ازش عذرخواهی نمیکنم! ____ شب اول قبرش بود .همیشه ازش میترسید، میگفت فاطمه وقتی مردم شب اول قبر کنارم بمون و واسم قران بخون.بلند بلند قران بخون.شب اول قبر تنهام نزار. همیشه به شوخی میگفتم تو هفتا جون داری نمیمیری حالا حالاها ولی الان، رو زمین نشسته بودم و سرمو روی قبرش گذاشته بودم. دوتا دستام رو هم باز کرده بودم . من،بابا و اقا محسن پیشش مونده بودیم. حالم انقدر خراب بود که دلم میخواست جیغ بکشم. جلو چشمام محمدمو به خاک سپردن براش تلقین خوندن،شونشو تکون دادن جلو چشمام روش سنگ لحد گذاشتن جلو چشمام روش خاک ریختن و من موندم و خاطره هاش... ادمی که تا اراده میکردم صداش کنم جلوم ظاهر میشد و با لبخند جواب میداد: جان دلم؟ جونم فدات بگو عزیزم؟ الان صدای زار زدنمو میشنید ولی جواب نمیداد. میشنید التماسش میکنم ولی جواب نمیداد .فکر نمیکردم انقدر زود از دستش بدم .میدونستم موندنی نیست و میره .ولی فکرشم نمیکردم به این زودی! _دلم برات تنگ شده اقا محمد.باورم نمیشه دیگه نمیبینمت.چرا دیگه جوابمو نمیدی؟چرا امروز دیگه نگام نمیکردی؟ محمد دیگه باکی حرف بزنم از همچی.تو که نیسی من با کی خاطره های گذشته رو مرور کنم؟محمد دیگه با کی برم هیئتتون؟محمد من دیگه چجوری تو خیابونایی که باهم توش قدم زدیم راه برم؟محمد من بدون تو چجوری زندگی کنم؟محمد خنده هات از جلو چشام نمیره.محمد کاش یه بار دیگه بغلت میکردم.محمد به خدا چشمام خسته شد چرا نیستی بگی از کجا میاری این همه اشکو؟ محمد جواب بده دیگه چرا با من اینطوری میکنی؟ محمد یادته بهت گفتم برو از کنارم؟به خدا از عشق داشتم میمردم.یادته میدیدمت دست و پامو گم میکردم؟ محمد من به خاطر تو زهرایی شدم محمد مگه تو به من زندگی نداده بودی ؟ دوستت دارم خیلی دوستت دارم . با اینکه مثه همیشه جلو زدی ولی میدونم بی معرفت نیستی.منم ببر پیش خودت بدون تو همه ی زندگیمو کم دارم. اقا محسن داشت قران میخوند که تو همون حالت گفتم _وصیتنامشو خوندین؟چی نوشته بود؟ +چی داشت که بگه؟فقط اینکه واسه من سنگ قبر نزارین و مزار درست نکنین همین که جسمم بر میگرده شرمنده ی امام حسین میشم که اون بی کفن و من با کفن دفن شدم. ولی حداقل نمیخوام تو صحرای محشر شرمنده ی مادرم زهرا بشم! محسن میگفت و من اشک میریختم. اگه میشد دونه به دونه ی اشکامو بشمرم قطعا عدد کم میاوردم .همینطور که واسه ابراز حالم حرف کم اوردم! پیشونیمو به خاکش چسبوندم و خاکش و بوسیدم که محسن گفت : +راستی فاطمه خانم با چشمم دنبالش کردم که دستشو کرد تو جیبش و یه چیزی از توش در اورد که چون عینک نداشتم و از گریه ی زیاد چیزی نمیدیدم متوجه نشدم چیه. سمت من گرفتش و گفت +بفرمایین اینم از شفاعتنامتون کاغذو از دستش گرفتم و بازش کردم نمیتونستم بخونم .کلافه شده بودم گرفتمش سمت محسن و گفتم _میشه برام بخونیدش؟ کاغذو از دستم گرفت و شروع کرد (اینجانب مرتضی غلام حضرت زینب متعهد میشوم که در صورت شهید شدنم شفاعت همسر عزیزم را در محضر خدا و روسولش و اهلبیت بزرگوارش بکنم یاعلی. امضا،یادت نره لا یوم کیومک یا ابا عبدالله) با اینکه گریه امونمو بریده بود و حتی نفسامو منقطع کرده بود با خوندن جمله ی اخرش مو به تنم سیخ شد.جمله ای بود که بارها و بارها تکرار میکرد ولی من نمیفهمیدم مفهومشو ! محمد امروز خوب برام معنیش کرده بود کاغذو از محسن گرفتم و جای نوشته هاشو بوسیدم و به عکسش که رو به روم بنر شده بود زل زدم و گفتم : _هر نفس درد بیاید برود حرفی نیست عکست بشود دار و ندارم سخت است! ___ کتاب رو بستم و چراغ مطالعه رو خاموش کردم .چقدر مامان بابا رو دوست داشت.یعنی میشه منم در آینده یکیو انقدر دوست داشته باشم؟ سعی کردم این فکرها رو از سرم بیرون کنم و بخوابم که دوباره یاد امروز افتادم .مامان راست میگفت نباید جوابشو اینجوری میدادم.باید یجوری محکم جواب میدادم که دیگه خودش از حرفش خجالت میکشید و عذر خاهی میکرد. اخه اینا چه میفهمن وقتی همه ی سهمت از داشتن پدر یه چندتا فیلم چند دقیقه ای و چندتا دونه عکس رو کاغذ باشه یعنی چی؟چه میفهمن یه دختر بچه ی نه ماهه رو بزارن تو تابوت پدرش یعنی چی؟اخه اینا چه میفهمن از نگاهای پر درد یه بچه ی هفت ساله روز اول مدرسش به بچه هایی که با باباهاشون اومدن مدرسه. اصن یعنی چی وقتی میپرسه بابا کجاست بهش بگن پیش خدا ! اینا اصلا چه میفهمن بدون پدر بزرگ شدن یعنی چی؟بدون پدر قد کشیدن یعنی چی؟همه و همه ی اینا بدون وجود پدر تو همه ی مراحل زندگیت یعنی چی؟
قسمت دویست و چهارده اینا چه میفهمن شاید یکی مثل من دلش پدر میخواد که واسه کارای بدش سرش داد بزنه . یا بشینه بغلش و براش ناز کنه ... اینا که یه عمر به وجود پدرشون تکیه کردن چه میفهمن تکیه به سایه ی پدر یعنی چی؟؟ اخه یکی نیست بگه سهمیه ی کنکور کشک چی دوغ چی؟ اصلا گیرم که از سهمیه ی کنکور استفاده کردم اخه مگه سهمیه واسه ادم بابا میشه؟ اونم واسه یه دختر! اخه چرا به خودشون اجازه ی توهین میدن خب یعنی چی بابات چقدر گرفته شما رو ول کرده . اه . من که از سهمیه ی کنکور استفاده نکردم اینجوری بم حمله ور شدن پس خدا به اونا رحم کنه که استفاده کردن ...! تو فکر اتفاقای صبح بودم که نفهمیدم کی خوابم برد .... روز سختی بود . تا ظهر کلاس داشتیم.انقدر خسته بودم که دیگه حد نداشت‌ کیفم رو روی دوشم جابه جا کردم و از در دانشگاه خارج شدم . تو پیاده رو به سمت ایستگاه تاکسی قدم بر میداشتم که حس کردم یه مرد صدام کرد +زینب؟ ایستادم برگشتم عقب که با قیافه ی خندون امیرعلی مواجه شدم. راهمو به سمتش تغییر دادم و گفتم _سلام تو اینجا چیکار میکنی؟ +علیک سلام تو چرا گوشیتو چک نمیکنی؟صدبار زنگ زدم. خداخواهی بود اینجا پیدات کردم. _عه؟زنگ زدی؟حواسم نبود خب چیکارم داری؟ +بیا بشین تو ماشین بهت میگم _عه اخجون ماشین داری؟ +اره بیا پشت سرش حرکت کردم امیرعلی پسر عمو محسن بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و به هم محرم بودیم‌ . دقیقا شکل مامانش بود صورت سفید با موها و محاسن بور ... قدشم خیلی بلند بود . یه پیراهن چهارخونه ی ترکیبی روشن تنش بود با شلوار کتان مشکی پشتش رفتم و سوار ماشینش شدم میخواستم زودتر بفهمم که چیشد که دنبالم میگشت به محض اینکه نشست گفتم _خب تعریف کن چیشد؟ +میگم حالا بهت. خودت خوبی؟ چه خبر از دانشگاه؟درسا خوب پیش میره؟ _هی میگذره . تو چی؟خیلی وقته ندیدمت پیر شدی +فشار زندگیه دیگه _اوه بله بله چه خبر از این طرفا؟ +ببین از صبح دارم دنبالت میگردم چند بار به خاله زنگ زدم سر کلاس بود جواب نداد رفتم خونتون نبودی دوباره زنگ زدم به خاله که گفت تا ۵ دانشگاهی. _خب. اره +بله هیچی دیگه میگم سرهنگ عمادی نیا میخواد با مامانت صحبت کنه یجوری راضیش کن _برای چی؟ +واسه برگزاری یادواره شهدا _ای وای اره خوب شد گفتی یادم رفته بود اصلا . +اره میخوان امسال یادواره بگیرن واسه بابات .پاشم کرده تو یه کفش که اره الا بلا باید یادواره بگیریم _ولی خب مامان که نمیزاره ... +مگه خودش نمیدونه؟ هزاربار تاحالا شما بهش گفتین هزار بارم ما گفتیم ولی میگه امسال باید بگیریم حتما ... _تو که میشناسی مامان و . میگه بابا اینجوری راضی نیست . عوضش هر سال یه پولی میبره میده به خیریه . +تو دیگه نمیخواد به من بگی خودم از برم اینارو . ولی میگه چون بیسمتمین سالگرده باید حتما یه یادبود بگیرن گزارش کار بدن _خب کلی شهید دیگه هم هست بگو واسه اونا بگیرن گزارش بدن مامان راضی نمیشه میگه بابا دوست نداشت +من نمیدونم از من گفتن حالا خوده سرهنگ میاد خونتون سعی کن تو هم از قبل به مامانت امادگی بدی _باشه سعی خودمو میکنم. ولی به سرهنگ بگو که حرف از مصاحبه و مستند و اینا نزنه پیش مامان که بیشتر مخالفت کنه بگو خودشون سر و تهشو راست و ریست کنن منم که دلنوشته و اینا نمیخونم +اوف کشتین منو شما خسته شدم به خدا .باشه بیا تو زودتر برو خونه رو تمیز کن _امشب؟وای نه +چرا چه خبره مگه؟ _خیلی خستم حالشو ندارم پوفی کشید و ماشینو استارت زد +خونه میری دیگه؟ _اره قربونت تو اگه کار داری برو من خودم میرم +نمیخواد ناز کنی حالا نه خیر کار ندارم. مشغول تماشای خیابون شدم که رسیدیم خونه ازش خداحافظی کردم و رفتم بالا بعد از اینکه لباسمو عوض کردم مشغول تمیزکاری خونه شدم _
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅صلی الله علیک یا ابا عبدلله الحسین علیه السلام السلام علی الحسین .... و علی علی بن الحسین .... و علی اولاد الحسین.... و علی اصحاب الحسین....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام زمان عزیز 🌿امروز را با ذکر﷽ 🌸و سپس با نام شمـا 🌿آغاز می کنیم 🌸امروز،بی نظیرترین 🌿روز زندگی ام خواهد بود 🌸سلام بر تو 🌿 ای سرچشمه زندگانی 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت🌸 🗓 امروز  جمعه ☀️  ۵   خرداد   ١۴٠٢   ه. ش   🌙 ٦   ذیعقده    ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ٢٦    می   ٢٠٢٣    ميلادی 🌸🍃
دعای امروز 🌷❤️🌷 ﺧﺪﺍﯾﺎ 🙏 ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎﻗﻠﺐ ﺁﻧﻬﺎیی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ❤️ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﺩﮐﻨﻢ در این آدینه مبارک 🌺 تمنا دارم ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ، دﻋﺎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ،ﻭﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺎﺩﮔﺮﺩﺍﻧﯽ🌺🙏 ‎‌‌ ‎ ‌‎‌‌ ‎ ‌ آمیـــن🙏 به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚 و خاندان پاک و مطهرش 🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایده_صلوات ❤️ امام علی (ع) ؛ صلوات فرستادن در محو کردن گناهان شدیدتر است از فرو نشانیدن آتش توسط آب🌷 📕 ثواب الاعمال ۱۸۴ 🌷🌼اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌷🌼مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌷🌼وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ســـلام صبح جمعه تون بخیر و سلامتی 💗 💗 سـلامی با یه دنیـا آرزو 🌼 بـرای دوستـان خوبم 💗 الهـي امروزتون پر باشـه از 🌼 بــرکت 💗 شــادی 🌼 آرامـش 💗 ســعادت 🌼 و موفقیـت 💗 اوقات خوبی 🌼کنار خانواده داشته باشید🙏 🌸🍃
‍ جمعه ها🌷🍃 هر چه در طول هفته از خوب و بد گذشت را کنار بگذار🌷🍃 جمعه روز آرام و قرار و عشق ورزیدن🌷🍃 در کنار خانواده است🌷🍃 به دور از هیاهوی روزهای کاری🌷🍃 آدینه تون سرشار از عشق و محبت 😍 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼سلام آقا 💫دوباره جمعه و 🌼هر جمعه با 💫نام تو زیباست 🌼بدون تو 💫ندارند جمعه ها 🌼رنگ و صفایی 💫بیا تا جمعه مان 🌼پر گردد از عطر خداوند 🌼یااباصالح المهدی عجل علی ظهورک 🌼 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ششـم ذیقعده 💫روز بزرگداشت 🌸 حضرت احمد بن موسی (ع) 💫" شاهچـراغ " 🌸 و دهه کرامت گرامی باد 💐 🌸🍃
جمعه ۵ خرداد ماهتون پرازآرامش براتون روزی پراز نشاط،شادی وعشق آرزومیکنم🍃🌺 امیدوارم لحظات رابه شادی وآرامش درکنارخانواده ودوستانتان سپری کنید آدینه تون بی نظیر 🍃🌸 🌸🍃
❤️زندگی همیشه 🌷یه شانس دومی بهتون میده ❤️بهش میگن؛ فردا 🌷امروز هم فردای دیروزه 🌷قدرشو بدونید و خداروشکر کنید! 🌺🍃🌺🌸
امروز اگر بزرگ شدیم🍃🌺 به برکت کسانیست که در این آشوب روزگار سپر جوانیمان شدند و رنجهایمان را به دوش کشیدند کسانیکه امروز صورتشان پر از "چین و چروک" شده... قدر گنج های زندگیمان را بیشتر بدانیم..... 🍃🌺 🌺🌸 🌸🍃
🌷 علي (عليه السلام) : من بَذَلَ جُهدَ طاقَتِهِ بَلَغَ كُنهَ إرادَتِهِ هرکه نهایت خود را برای رسیدن به به کار گیرد، به تمام خواسته‌هایش می‌رسد؛ 📗 غرر الحكم، ح ۸۷۸۵
🌷 آیت‌الله : اگر کسی اهلیّت داشته باشد یعنی طالب باشد و در طلب، جدیت و داشته باشد، در و دیوار به اذن الله معلّمش خواهند بود! 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۲۲
.: یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد. همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد : ❌خواهرم حجابت !! خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!. نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده. به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید. تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.. پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت : خدایا این کم رو از من قبول کن !! شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد. فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت. توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟ لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید. دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد  اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه : آهای ولش کن بی غیرت !! مگه خودت ناموس نداری ؟؟ وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !! دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه  ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد : وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !! همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید.. اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️ 🌹حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر 🌹 💚 🌸🌸🌺🍃
‍ ‍ ‍ ‍ 👈👇ملا نصرالدین وقاضی رشوه گیر... ملا نصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد; اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند; این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از گل کرد و روی آن را بند انگشتی عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت; کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت. قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند. چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده; ملا به فرستاده قاضی جواب داد: از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در است. 📚 🌸🌸🌺🍃
🌷۴ ضرر بزرگ ترک نماز: 🌷۱.ترک نماز ، زندگی راخراب میکند.۱۲۴طه من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا 🌷۲.باعث اتصال به شیطان میشود.۳۶زخرف من یعش عن ذکرالرحمن نقیض له شیطانافهوله قرین 🌷۳.نشانه ضعف عقل است.۵۸مائده اذانادیتم‌ الی الصلوه اتخذوهاهزواولعباذالک بانهم قوم لایعقلون 🌷۴.باعث جهنم میشود.۴۳مدثر،۴ماعون،۵۹مریم ماسلککم فی سقر،قالوا لم نک من المصلین 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷۴ فایده مهم نماز: 🌷۱.نماز ازگناه بازمیدارد.۴۵عنکبوت ان الصلوه تنهی عن الفحشاء والمنکر 🌷۲.نماز گناهان راازبین میبرد.۱۱۴هود ان الحسنات یذهبن السیئات 🌷۳.نماز باعث آرامش میشود.۲۸رعد الابذکرالله تطمئن القلوب 🌷۴.نماز ،ایمان راتقویت میکند.۹۹حجر واعبدربک حتی یاتیک الیقین 🍃🌺🌸🌺🍃