eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.5هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
شصت و ششم ❤️ عشق پایدار ❤️ نزدیک اذان ظهر بود وهنوز,خبری,از دایی عباس نشده بود ,مادرم از ناراحتی مدام طول وعرض خانه را میپیمود,پدرم از تلاطم روحی مادر,بسیار متاثر شده بود وهرچند دقیقه یک بار بیرون از خانه میرفت وخود را به سرخیابان میرساند و وقتی از امدن دایی ,ناامید میشد برمیگشت. ظهر به عصر رسید وخبری نشد ,کم کم دلشوره ای ناجور به جانم افتاد ,اخه دایی عباس میبایست تا حالا رسیده باشد,چندین وچند بار مدام شماره خانه ی دایی را گرفتم وهیچ کس جوابگو نبود و دم دم های,غروب بود که تلفن خانه مان زنگ خورد و در کمال ناباوری متوجه شدیم ,اتوبوسی که دایی با ان به طرف کرمان حرکت کرده ,بین راه چپ میکند,دایی عباس وزن دایی هم مسافر این اتوبوس بودند ومتاسفانه دایی فوت میکند وخوشبختانه زن دایی جان سالم به در میبرد...حالا من وبابا جلال وغلامرضا میدانستیم وتنها فرد بی خبر از این حادثه ی شوم,مادر داغدیده ام بود که هنوز در داغ عزیزی دست وپا میزد که داغ دیگری هم به پیشانی اش نوشته شد مادرم مثل مار زده ها به خود میپیچید ,انگار چیزی,به دلش افتاده بود اما ما هیچ کدام جرات دادن این خبر را به مادرم نداشتیم.... گاهی با خود فکر میکردم وبه سرنوشت غمبار مادرم میاندیشیدم,ناخوداگاه اشک از چشمانم جاری میشد,انگار ناف مادر مرا با دیدن مرگ عزیزان بریده باشند,سرنوشتش از ابتدای تولدبا غم عجین شده بود,گویا روزگار خوش نداشت تا مادرم مریم,شیرینی این دنیای فانی را با دل وجان بچشد,اخر این داغ برای مادرم زیادی بزرگ بود,از دست دادن برادری که از جان بیشتر عزیزش میداشت وتنها امید زندگی در ناامیدیهای روزگار تنهایی مادرم بود...حال میبایست با این درد جانسوز نیز کنار بیاید.... دارد.... نویسنده.....حسینی... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
یامهدی: شصت و هفتم ❤️ عشق پایدار ❤️ برای مراسم دایی راهی قم شدیم وبعداز مدتها دوری وبی خبری,بهروز را اونجا دیدم اما اینقدر داغ دایی برایم سنگین بود که هیچ موضوع دیگری حتی مهر بهروز ,نمیتوانست لحظه ای من را از فکر این غم بیرون بیاورد ,حالا من که اینجور بودم,خدا به داد مادرم برسد که تنها کس این دنیایش را,تنها فردی که از ان بوی پدرش را حس میکرد ,تنها پشتیبان روزهای تنهاییش را از دست داده بود. در خلال مراسم ،لحظه ای کوتاه,با بهروز تنها شدم وفقط,تنوانستم بهش,بفهمانم,هنوز پدرم از موضوع خواستگاری چیزی,نمیداند وقرار بود دایی عباس بعداز امدن به کرمان با پدرم راجب این موضوع صحبت کند که انهم نشد که بشه وتاکید کردم الان زمان مناسبی برای گفتن نیست. بهروز که مردی فهمیده بود باز هم با وجود عجول بودنش در این کار بخصوص, مجبور بود صبر پیشه کند ودم بر نیاورد وبا گردش روزگار,بچرخد وبچرخد... یک ماه از مراسم دایی میگذشت که ما هم راهی کرمان شدیم ,انهم برای همیشه....درست است که دل کندن از سرزمینی که در ان بزرگ شدی واز همه مهم تر دلکندن از حریم حضرت معصومه س بسیار سخت بود اما نفس کشیدن در سرزمین مادری وزندگی کردن در خانواده ای,صمیمی و زیر سایه ی پدر ومادر تحمل این سختی را آسان مینمود. بهروز که وقتی از ازدواج پدرومادرم با خبر شده بود برخلاف پدرش که هنوز,امید به رسیدن به عشق قدیمی اش را داشت, بسیار خوشحال شده بود وتصمیم مادرم را مبنی بر ازدواج با بابا میستود ,اما حالا که از تصمیم مهاجرتمان اگاه شده بود ,تمام خوشحالیهای,قبلی اش,بر باد فنا رفت و مثل گنجشکی که در حال مرگ است بال بال میزد اما بازهم چاره ای دیگر جز صبر وامید نداشت,امید به روزهای اینده که قرار بود دانشگاه باز شود وان وقت مرا از نزدیک درکنار خود ببیند. دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
4_293413254921716267.mp3
3.97M
(تندخوانی) ⃣ توسط استاد معتز آقایی ⏰ 33:00 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
4_293413254921716268.mp3
6.7M
توسط استاد منشاوی ⏰:55:35 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته مادرت را باز در هول و وَلا انداخته کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب در کنار بستر تو مرگ جا انداخته پوستی بر استخوان داری به زهرا رفته ای خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود زهر، لب های تو را از ربنا انداخته تشنگی بی رحم تر از نیزۀ زیر گلوست تارهای صوتی ات را از صدا انداخته جام می شرمندۀ اندوه چشمانت شده ماجرا را گردن شام بلا انداخته شام گفتم، خیزران آمد به یادم "وای وای" گریه ها را یاد طشتی از طلا انداخته
رنگ و بوی درد دارد کوچه های سامرا گریه باید کرد هر شب پا به پای سامرا هر شب از فرط عطش ای هادی گم گشته گان! می پرد مرغ دل ما تا هوای سامرا گرچه دورست از ضریح سبز تو دستان ما قلب ما آن جاست آن جا لا به لای سامرا نسبتی دارد مگر با کربلا احوال تو کاین چنین پیچیده هر جا نینوای سامرا بوی حیدر داشت مولا رنج بی پایان تو ریشه دارد در غریبی ماجرای سامرا باز کن دست تسلّی را علی مرتضی "کوفه کوفه" زخم دارد شانه های سامرا ✍
به روى خاک غربت سر نهادم یا رسول الله ز دست دشمنان از پا فتادم یا رسول الله ز آه آتشین و آب چشم و نالۀ جانسوز بساط ظلم را بر باد دادم یا رسول الله به زندان از غم موسى ابن جعفر جدّ مظلومم برآمد آه سوزان از نهادم یا رسول الله على را نور عینم من، گل باغ حسینم من ببین فرزند دلبند جوادم یا رسول الله فراز قلّه ی کوهى مرا برد از پى تهدید همان کو داشت اندر دل عنادم یا رسول الله ز سوز زهر خصم دون شدم مسموم در غربت ز کف جان در ره جانانه دادم یا رسول الله نگردد محو در تاریخ، شعر «حافظى» هرگز چو با سوز درونش کرده یادم یا رسول الله ✍
یا امام هادی (ع) می سُرایم غزل و چشم ولی گریان است در عزای دهمین نور دلم طوفان است ز غریبی تو آخر چه بگویم هیهات شعر در دفتر من مرثیهٔ باران است واژه ها در سَر من رقص کنان می گردند به عزایت قلم آغازگر جولان است از کجا باز کنم روضهٔ خود را امشب روضه خوان نیز در این جام بلا حیران است بشکند دست کسی که بسته دستان تو را خود سوار و تو پیاده،مقصدش زندان است این چه سِرّیست که در سلسلهٔ کوی شما سخن از بزم شراب و جگر سوزان است زهر بر جان تو بنشسته چنین افتادی جسم تو گشته نحیف و بدنت بی جان است شده هنگام عروج و حَسَنت بیتاب است همچو ارباب به خاک و لب تو عطشان است شعر من باز گریزی زده تا کربُبلا ارباً اربا شده ای که روی خاک عریان است
گدای سامره گدای سامره ام لطف کن نگاهی کن و به قناعتِ ما از کرم ، عطایی کن من آن کبوتریم که به شوقتان پر زد به پاس اینکه شمایی شهید ، پرپر زد تو زاده ای ز تبار رئوف ها هستی ز بهرِ خلقِ زمانِ خودت رضا هستی و کسانی که به ظاهر محبّ تو بودند هزار حیف بهای تو را نفهمیدند برای لطمه زدن ، عزمشان فراوان شد و ناگهان رخ راستینشان نمایان شد به زهر ، کینه ی خود را به دل نشان دادند و نظیر حَسَن به خانه ی حزن جان دادند خوشا به حال شما دفنتان ابهّت داشت نه مثل مادرتان که به شب کفایت داشت گزیده دم بزنم نوکرم ، وفایی کن گدای سامره ام لطف کن نگاهی کن
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان شهر بیداد رسیده ست به اوج خفقان از خداوند نباید اثری باشد اگر از دهان «متوکل» برسد صوت اذان بر لب منبر و مسجد، زده شد مهر سکوت مجرم است آن که برد نام علی را به زبان راویان سلسله در سلسله در بند شدند شیعیانی متواری شده همپای زمان بدعتی تازه بنا گشت از آن لحظه تلخ که مزار پسر شاه نجف شد ویران دلم از درد شکسته ست خدا می داند آه این قصه جانسوز ندارد پایان باز بی وقفه به دریا زده ام باداباد نیستم، نیستم از عاقبتش دل نگران جان به کف باید از اولاد علی دم زد و بس «ابن سکیت» چنین راه به ما داده نشان عقل دیگر سر عقل آمد و بی واهمه گفت: قلب بی دغدغه عشق ندارد ضربان دهمین عشق بلافصل! سلام ای دریا! پاک تر از نفس صبح سلام ای باران! خود به خود پرده ز چشمان تو می رفت کنار که حقیقت نشد از چشم تو آنی پنهان به حضورت به قدومت شده دلگرم زمین به سحرهای سجود تو گواه است زمان شرح و تفسیر نگاه تو کتابی ست جدا جذبه ماه، پر از مهر، وَ تیغی بُرّان از در «جامعه» هرکس به حقیقت برسد غفلت جامعه او را نکند سرگردان همگی دست به شمشیر، چه می فرمایید؟ آسمان منتظر توست کران تا به کران تو فراتر ز بیانی به خداوند قسم سخن شعر نبوده ست به جز «سَبقِ لِسان» متن تاریخ فقط گفت که مسموم شدی هیچ کس هیچ نگفت اینکه چه بوده جریان؟ سامرا کشت تو را نور تو خاموش نشد سامری مانده و انگشت تحیر به دهان غم دیدار حرم کنج دلم جا خوش کرد به دعایی دل ما را به مرادش برسان ✍
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید از بس که دل می بُرد از اطرافیانش یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید این بار «سُرَّ مَن رَأی» مغلوب غم شد وقتی که مهمان را به کویش دربه در دید در چشم ابراهیمی اش اما غمی نیست باید که این ویرانه را از آن نظر دید در کوچه ها، پای برهنه، سَیّدِ شهر اینجا مگر شام است؟ ای مردم! چه کردید؟ قبری که پیشاپیش در این خانه کَندید تنها به چشمش سجده و آهِ سحر دید در شهر غربت خیزتان بهتر که تنهاست! از هم جواری با شما خیری مگر دید؟ مردی گریبان چاک افتاده به خاکش می شد پدر را مو به مو در این پسر دید! بر خاک، شیون زد کسی: «وای از دوشنبه!» انگار آنجا مادری را پشت در دید
در دل نگذار این همه داغ علنی را پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را این شعر مرا کشت، چه باید بنویسم خورشید شب مکه و ماه مدنی را؟ تا کی به لبانت زده ای قفل نگفتن؟ صبر تو به هم ریخته دنیای دنی را ای ماه دهم! پیش تو آورده ام امشب در هاله ای از بُهت، دلی سوختنی را آن ها که جگرسوخته سامره هستند باید بشناسند گدایان غنی را آن قدر دل سوخته پشت حصارت خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را آن قدر که آتش شد و رِی سوخت برایت آن قدر که خون کرد عقیق یمنی را دشمن به خیال غلط خویش کشیده ست دور و بر خورشید، شبی اهرمنی را اما چه گمان برده که داده ست خدایت مانند علی بازوی لشکرشکنی را ای عطر دل آرای نماز شبت از دور تا سامره آورده اویس قرنی را واکن لب نورانی خود را و بیاموز با جامعه در جامعه شیرین سخنی را بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم نگذار به دل این همه داغ علنی را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 شهادت مظلومانه 🖤دهمين اختر 🕯آسمان امامت و ولايت 🖤مشعل فروزان هدايت ،‌ 🕯يارو راهنماي امت ، 🖤کتاب علم و زهد و حکمت ، امام هادی ع بر شيعيان تسليت باد🏴
داغ دوباره بر دل نازنین شما! گفتند: علیّ بن محمّد می‌خواهد ضدّ حکومت قیام کند. سربازانش را شبانه به خانه‌ی امام هادی علیه‌السّلام روانه کرد. سرزده وارد خانه‌ی امام شدند و به جست و جو پرداختند. امام را دیدند که روی خاک، رو به قبله نشسته‌اند و قرآن می‌خوانند. چیز مشت پرکنی نیافتند و عقده را با حمله به امام علیه‌السّلام گشودند و ایشان را با سر و پای برهنه نزد متوکّل بردند! متوکّل مثل همیشه در دستش جام شراب بود. برخاست و با وقاحت تمام، امام را در کنار خود نشاند و جام شراب را به آن حضرت تعارف کرد!! امام فرمودند: سوگند به خدا، هرگز گوشت و خون من با شراب آمیخته نشده و نخواهد نشد. متوکّل گفت: پس شعری بخوان! امام فرمودند: من در شعر، بهره‌ای اندک دارم. متوکّل گفت: حتماً باید اشعاری بخوانی. امام هادی علیه‌السّلام اشعاری در بی‌ارزشی دنیا خواندند. فطرت متوکّل بیدار شد و پشیمان گشت و گریه کرد. دیگران نیز گریستند. سپس دستور داد امام هادی علیه‌السّلام را با احترام برگردانند. یا صاحب الزمان! این روزها، شمایید و اندوهی دیگر! و چه ناشیانه، گفتیم و نوشتیم از آن مجلس شراب و بی‌حرمتی! بی آن که یادمان باشد این، داغ دوباره‌ای است بر دل نازنین شما! و رسم مروت نیست صاحب عزا را رنجاندن! مولای من! پیراهن مشکی از تن درآرید و لباس ظهور بر تن کنید که چاره‌ی این خاطرات غم‌بار، که عمری همراه‌تان است، فقط ظهور است، ظهور!
خداوند در آسمان هفتم، فرشته اى گماشته است كه به آن، «داعى» گويند. ☘چون ماه رجب فرا رسد، آن فرشته هر شبِ آن ماه را تا صبح، ندا مى دهد: ☘«خوشا بر ذاكران! خوشا بر طاعت كنندگان!». خداوند نيز مى فرمايد: «من، همنشين كسى هستم كه با من، همنشين باشد و مطيع كسى هستم كه اطاعتم كند و آمرزنده كسى هستم كه از من آمرزش بخواهد. ماه، ماه من است و بنده، بنده من و رحمت، رحمت من. هر كه مرا در اين ماه بخواند، پاسخش مى گويم و هر كه از من[چيزى] بخواهد، عطايش مى كنم و هر كه از من هدايت جويد، راهنمايش خواهم بود. اين ماه را رشته اى(ريسمانى) بين خودم و بندگانم قرار داده ام. هر كس به اين رشته(ريسمان) چنگ زند، به من مى رسد». (پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله) 📚 الإقبال، ج۳، ص۱۷۴ در این نمازشب را به نیت ظهور آقا (عج) بخوانیم خواهرم باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯ما سامرا نرفته 🖤گدای تو می شويم 🕯ای مهربان امام 🖤فدای تو می شويم 🕯هادیِ خلق، 🖤ڪوری چشمان گمرهان 🕯پروانگان شمع 🖤عزای تو می شويم 🕯شهادت 🖤امام هادی (ع) تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯در مجلس 🖤مظلومیّت مردِ غریب 🕯بنگرکه دلم 🖤میان غمخانه گم است 🕯این ناله 🖤ز ماتمِ امامِ هادی ست 🕯معصوم دوازدهم 🖤امامِ دهم است 🖤شهادت جانسوز امام علی نقی(ع) تسلیت باد🏴