eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
دل مبتلای حضرت موسی بن جعفر عالم فدای حضرت موسی بن جعفر قلب تمام شیعیان گردیده امشب ماتم‌سرای حضرت موسی بن جعفر 🥀 (ع)🖤 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷 امام موسى كاظم عليه السلام فرمودند : 💫 دين خدا ىا بشناسيد و عميق نگری کنید که دین شناسی کلید بینش و کمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه بلند و مراتب ستبر و با عظمت در دین و دنیاست و برتری دین شناس بر عبادت پیشه همانند برتری خورشید بر ستارگان است و هر کس دینش را نشناسد خدا رآذرر نشاسد خدا از هیچ کردار او خرسند نباشد . 📗 تحف العقول : ص ۷۴۹ ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرشتگان از خداوند پرسیدند: خدایا تو که بشر را آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟ خداوند فرمود : غم را به خاطر خودم آفریدم ! چون این مخلوق من تا غمگین نباشد به یاد خالقش نمی افتد
خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟" از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟» خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.» با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.» خداوند به او داد. «اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.» خداوند به او داد. اگر… اگر… و اگر… اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود. از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.» خداوند گفت: «باز هم بخواه.» گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.» خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.» او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لب‌ها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.» ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرمرد گفت: بعضیا همین‌ که باشن🍃🌸 آدم خیالش راحته دلش آرومه... حالا تو بگو اصلا اون سر دنیا هم که باشن، همین‌که آدم بدونه هستن، کافیه براش...🍃🌸
🖤💫‍ الهی بحق ❤️💫این روز عزیز 🩷💫و بحق باب المراد 💚💫به همه مراد دلتون برسید 💙💫و تمامی حاجاتتون 💕💫برآورده به خیر بشه 🖤💫الهی باب الحوائج 💔💫موسی بن جعفر 💚💫پای حاجاتتون 🩶💫مهر استجابت بزنه ❣️💫و بهترینها براتون 🤎💫رقم بخوره 💚💫الهی بحق امام موسی کاظم (ع) 🖤💫حاجت روا باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🚩 شهادت هفتمین پیشوای شیعیان باب‌الحوائج علیه‌السلام را به‌پیشگاه عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه وهمه‌شیعیانشان تسلیت‌عرض‌می‌نماییم 🏴🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 « شناخت » 🔸 اصلی‌ترین وظیفهٔ هرکس شناخت امام زمانشه. 💢 هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، مرگ جاهلیت یعنی با کله تو جهنم .... 👤 استاد
27.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نکنه‌عمرم‌کفاف‌دیدن‌تورونمیده...🥀💔 🥀 🍃رۅزهـٰا‌رَفت‌ۅ‌فَقَط‌حَسرَت‌ِدیدار‌ِ،رُخَت‌ مـٰاندِه‌بَر‌این‌دِل‌‌ِیَعقۅبۍ‌ِمـٰاآقـٰاجان..!'🍃
🔺 : 👈🏼اگر برهنگی تمدن است ، پس حیوانات متمدن ترینند! آنان که را انکار می کنند مسلمأ عقل را هم باید انکار کنند چون حجاب امری عقلی است و وجه افتراق انسان با حیوان عقل است‼️👉🏼🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💦❄️⛄️❄️💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر یه مرغ بی دردسر که بذاری تو فر و خوشمزه تحویل بگیری و‌طعمش خاص و عالی باشه می خوای حتما این دستور امتحان کن. ❌❌نکات: این مرغ با نان یا برنج یا سالاد می تونید سرو کنید می تونید مرغ تکه ای استفاده کنید میتونید کره بیشتر بزنید که محشره😍 حتما باید مرغ رو با پوست بذارید وگرنه خشک میشه اگر فر برقی دارید دما رو ۱۵۰ درجه بذارید می تونید دوبار چک کنید از سس ک ظرف بریزید روی مرغ ❌❌برای پخت در بدون فر: مرغ اول کمی سرخ کنید و یه دونه پیاز رنده کنید تفت بدید مرغ رو روش بچینید بعد سسی ک گفتم روش بریزید با شعله ملایم جا بیفته. ✅من روش فری رو خودم خیلی دوست دارم آسون و راحت و خوشمزه مواد لازم : مرغ آب پرتقال ۴فنجان ،کره ۳۰گرم یا۴ق روغن زیتون ابلیمو تازه ۴ قاشق نمک و فلفل و پاپریکا و پودر سیر و پودر پیاز یک قاشق غ سر خالی و زنجبیل به مقدار مناسب ذائقه شما .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 350 گرم آرد 1 عدد تخم مرغ یک پنس نمک 1 قاشق غذاخوری خمیر مایه خشک فوری 4 گرم بیکینگ پودر کمی وانیل شکر 30 گرم 40 گرم کره نرم شده 210 میلی لیتر شیر ولرم در ظرفی شکر، تخم مرغ، نمک، وانیل، بکینگ پودر و مایه خمیر خشک را با هم مخلوط کنید. شیر را نیز اضافه کرده و با هم مخلوط کنید در آخر آرد را بتدریج اضافه کرده و ورز بدید تا خمیری به دست آورید که حداقل چسبندگی را داشته باشد(شل نباشد) چسبندگی خمیر با ورز دادن و استراحت کم میشود .کره را اضافه کرده و خمیر را حدود 10 دقیقه ورز دهید و روی خمیر را بپوشانید و بگذارید 2 ساعت استراحت کند تا حجمی بگیرد و پف کند بعد از این زمان خمیر را کمی آرد پاشی کرده و با وردنه به ضخامت نیم سانت روی کاغذ روغنی باز کنید و با کاتر و یا لیوان قالب بزنید و وسط آن را با ته ماسوره خارج کنید.وقتی دونات ها را شکل دادید روی آنها را لپوشانید و دوباره اجازه دهید 30-40 دقیقه استراحت کنند حتما باید دونات ها حجم بگیرند وپف کنند چون در غیر این صورت بافت آنها سنگین میشود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جامبو شلز صدفی نصف بسته، اسفناج ۲۰۰ گرم، مرغ نواری خرد شده ۲۰۰گرم، قارچ بزرگ ۵تا ۶عدد، پیاز بزرگ 1 عدد، پنیر خامه ای ساده ۱۰۰گرم، پنیر موزارلا یا پارمسان، نمک ،فلفل، آویشن،پودر سیر :😍😋 2 ق غ آرد گندم، 2پیمانه شیر سرد، ۳۰ گرم کره، نمک 🥠پاستا جامبو شلز مارک زر خوبه ولی بیشتر از ۱۵ دقیقه نجوشه وقتی احساس کردید پخته آبکش کنید جامبو شلز صدفی مارک دلیوری ایتالیایی هم خیلی مقاومن و در هنگام پخت پاره نمیشن 🥠 🔴پیاز،قارچ،اسفناج و مرغها رو بعد از خرد کردن تفت داده با نمک و فلفل و آویشن و پودرسیر و پنیر خوب مخلوط میکنیم به آب پاستا بعد از به جوش اومدن مقداری نمک و 1 ق غ روغن اضافه و پاستاها رو اضافه بعد از پخت که حدود ۱۵دقیقه طول میکشه خارج و آبکشی میکنیم برای سس بشامل آرد و کره رو مقداری تفت میدیم شیر سرد و نمک رو اضافه و مخلوط میکنیم روی حرارت میزاریم تا غلیظ بشه. کف ظرفی که داخل فر میره رو سس بشامل رو ریخته. پاستاها رو با مواد پر کرده و طبق ویدئو میچینیم و روش رو پنیر میریزیم و ۳۰دقیقه در فر ۱۷۰ درجه میزاریم حاضر بشه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک باقلوای پسته😍😋 مواد لازم: شکر🍚 ۱۰۰گرم(۱/۲پیمانه سر خالی) روغن مایع🥃 ۱۱۵ میلی لیتر(۱/۲ پیمانه سر پر) وانیل🌸 ۱/۴ق م تخم مرغ🥚 ۴تا آرد🥡 ۲۱۰گرم(۱و ۱/۲پیمانه) بکینگ پودر 🥄۱/۲ق م نمک🧂 ۱/۸ق چ ماست🍶۱۲۵گرم(۱/۲پیمانه) جوش شیرین 🥄۱/۲ق م پسته خرد شده ۱/۲پیمانه مواد لازم برای شربت آب💧 ۱۲۵گرم شکر🍚 ۱۰۰گرم عسل🍯۲ ق س آب لیموترش🍋 ۱/۵ق س عسل و شکر و آب و مخلوط کنید اجازه بدید بجوشه بعد از حل شدن کامل شکر اب لبمو ترش و اضافه کنید و بگذارید شربت به مدت ۵دقیقه ی دیگه بجوشه بعد روی کیک ولرم بریزید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معامله امام کاظم علیه‌السلام با پروردگار 🔺️آخرین جملات حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام با پرودگار پس از سال‌ها تحمل رنج و سختی زندان چه بود؟ 🔺️حجت الاسلام انصاریان انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چرا به ما شیعه جعفری می گویند؟ 💥سخنرانی شنیدنی حجت الاسلام عالی انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ابعاد شگفت انگیز حکومت امام زمان عج 🔸بهشتی که بعد از ظهور روی زمین ایجاد میشه انتشار حداکثری با شما ✅
🌷۸ کلمه قرآن درموردحجاب: 🌷۱.یغضضن...۳۱نور.. به نامحرم نگاه نکنید 🌷۲.یحفظن فروجهن.......پاکدامن باشید 🌷۳.ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن.۳۱نور بدنهارابپوشانند 🌷۴.ولایبدین زینتهن‌‌‌‌..............۳۱نور زینتتون رابه نامحرم نشان ندهید 🌷۵. ولایضربن بارجلهن..............۳۱نور باکفش صدادارجلب توجه نکنید 🌷۶. ولاتخضعن بالقول........۳۲ احزاب صداتون رازیبانکنید 🌷۷. ولاتبرجن...............۳۳ احزاب خودنمایی نکنید 🌷۸.یدنین علیهن من جلابیبهن به زنان بگو خودرابپوشانند.۵۹ احزاب 💦❄️⛄️💦❄️
✨﷽✨ 🔴اول باور نمی‌کردیم، بعد دیدیم آسان است! ✍ آیت‌الله بهجت(ره): خدا می‌داند کفار چه زحمت‌هایی می‌کشند تا دروغ و افترا را به جای راست و درست در رسانه‌ها تحویل دهند. فرض کنید تطمیع و تهدید در ما اثر نکرد، فریب‌خوردن چطور؟ به خدا پناه می‌بریم! ما که معصوم نیستیم، مگر از طرف خدا الهام و هدایت شویم. خدا می‌داند کفار چه زحمت‌هایی می‌کشند تا دروغ و افترا را به جای راست و درست در رسانه‌ها تحویل دهند، و هر روز با وسایلی و نقشه‌هایی علیه مسلمانان به میدان می‌آیند تا غافلان، آگاه نشوند. ما هم اول باور نمی‌کردیم، ولی بعد دیدیم آسان است. ⚠️ دولت انگلیس شخصی را اجیر کرده بود تا در بازار کرمانشاه به انگلیس فحش و ناسزا بدهد، تا بدین وسیله دشمن‌های انگلیس را بشناسد و از کارهای آنها مطلع گردد و اسرار دشمنان خود را کشف کند. آری، کفار تا به این درجه برای کار خود فکر می‌کنند! 📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٣٢ 💦❄️⛄️❄️💦
📝 پرهيزگاران در قيامت ✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ أمِنَ يَومَ الفَزَع الأكبَرِ : إذا اُعطِيَ شَيئا قالَ : الحَمدُ للّه ِِ ، و إذا أذنَبَ ذَنبا قالَ : أستَغفِرُ اللّه َ ، و إذا أصابَتهُ مُصيبَةٌ قالَ : إنّا للّه ِِ و إنّا إلَيهِ راجِعونَ ، و إذا كانَت لَهُ حاجَةٌ سَألَ رَبَّهُ ، و إذا خافَ شَيئا لَجَأ إلى رَبِّهِ . چهار چيز است كه در هر كس باشد از آن روز وحشتِ بزرگ در امان است:Bهر گاه چيزى به او داده شود، بگويد : الحمد للّه هر گاه گناهى مرتكب شود بگويد : استغفر اللّه اگر مصيبتى به او رسد، بگويد : انّا للّه و انّا اليه راجعون هر گاه نيازى داشته باشد، آن را از پروردگارش بخواهد و هر گاه از چيزى بترسد، به پروردگارش پناه برد. 📚تنبيه الخواطر : 2/237.
🌹قسـمـت بـیـسـت و دوم "کارن" ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم. با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه. طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد. چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود. کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد. از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟ با اخم تندی نگاهشون کردم. یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو _بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده. مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟ نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم. همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم. _منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره. با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره. _چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟ به دوربینم نگاه انداختم و گفتم: انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم. _سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین. یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟ لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن. _چون عاشقم همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین. فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن. اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبش‌باشین وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد. ادامه دارد...
🌹قسـمـت بـیـسـت و سـوم وقتی برگشتم پیش بقیه،زهرانبود.بی تفاوت نشستم کناردایی و بادوربینم ور رفتم. دایی زد به شونه ام و گفت:آقاکارن یک عکسی از ما نمیگیری با دوربینت؟ عکسای قبلی رو با گوشیم گرفتم و برای همین تصمیم گرفتم این عکسو با دوربین بگیرم که بعد چاپ کنم. همه رو جمع کردم کنارهم ایستادن.زهراهنوز هم نبود و غرورم اجازه پرسیدن نمیداد.ازشون دوتاعکس گرفتم و گفتم حتما چاپ میکنم براتون. انقدر چیزی خورده بودیم که جا برای شام نداشتیم.بیخیال جگر شدیم و راهی خونه شدیم.بعد خداحافظی،هرکس سوار ماشین خودش شد و راه افتادیم.و هنوز هم زهرا نبود.بودن نبودنش مهم نبود برام اما انگار کمبودش حس میشد. کنار اون دوتا دخترعمو جلف و سبک سرم،برای زهرا احترام زیادی قائل بودم. هنوز هم درگیر جواب کوتاهش بودم که درپاسخ سوالم داد "چون عاشقم" عاشق کی بود یعنی که چادر سر میکرد؟عشقش بهش گفته بود چادر سرت کن؟نمیدونم بیخیال چندان مهم نیست. خیلی زود رسیدیم و منم یک راست رفتم سمت اتاقم و از خستگی بیهوش شدم. صبح روز بعد با یک دوش آب گرم،صبحمو آغاز کردم که حسابی سرحالم کرد.صبحونه مفصل مادرجونم بهم چسبید.قرار بود امشب همگی باهم بریم شهر بازی.من ازشهر بازی خوشم نمیومد بچه گانه بود اما دوست داشتم این موردم تو ایران تجربه کنم. تاشب ازخونه رفتم بیرون و برای خونه و کار یه کارایی انجام دادم که خداروشکر ثمره بخش بود.خیلی روحیه گرفتم و خوشحال و خندون برگشتم خونه.دم در،مادرجون نذاشت برم تو و سریع سوار ماشینم کرد گفت:دیرشد پسرم زود باش. خان سالار هم که اومد،راه افتادیم طرف شهربازی.از دور نمای قشنگی داشت اما شهر بازی اینجا کجا و شهربازی فرانسه کجا!؟ میدونستم زهرا نیومده چون سوارشدن تو این وسایلا با چادر سخت بود اما درکمال تعجب زهرا اومده بود و با شوق و ذوق سمت وسایل میرفت تا سوار بشه‌. ادامه دارد...
🌹قسـمـت بـیـسـت و چهـارم تا آخرشب،سوار همه وسایل شد ولی من ترن رو که سوار شدم حالت تهوع گرفتم و دیگه نرفتم.همراه زهرا فقط آناهید رفت.لیدا ترسو بود بینشون.هی میومد کنار من و باهام حرف میزد منم به رسم ادب جوابشو میدادم.درسته خیلی سیریش بود اما چهره دلچسبی داشت و مهربون بود. بچه ها رفته بودن کشتی سوار بشن که لیدا اومد کنارم و گفت:چرا نرفتی؟ _ حالت تهوع میگیرم.وسایلا سرگیجه آوره. با ناز خندید و شالش رو فرستاد پشت گوشش. _ای بابا شما مردی دیگه.این حرفا چیه؟ _مرد و غیر مرد نداره که.سرگیجه گرفتم.حالم بدمیشه سوارشم.تو چرا نرفتی؟ خنده قشنگی کرد و گفت:میترسم خو.من مثل زهرا پر دل و جرات نیستم.بعدشم دختر باید ترسو باشه دیگه.دختری که نترسه شلغمه. ازاینکه خواهرش و آناهید رو غیرمستقیم به شلغم تشبیه کرده بود،خنده ام گرفت. وقتی خندیدم نزدیکم شد وگفت:اگه میدونستی وقتی میخندی چقدر خوشگل ترمیشی همیشه میخندیدی. تا متوجه حرفش شدم،سکوت کردم و با اخم گفتم:زیاد صمیمی نشو لیدا خانم.من به هیچ دختری اجازه نزدیک شدن به خودم رو نمیدم. اونم انگار بهش برخورد چون عقب رفت و بااخم ساختگی گفت:هه خیلی ازخود راضی هستی.انقدر دورم پر پسره که نگاهتم برام مهم نیست. _پس چرا برام دلبری میکنی؟ انگار زبونش بند اومد اما کم نیاورد وگفت:لیاقت دلبری هامو نداری.خودتو دست بالا نگیر. ابرو بالا انداختم و پوزخندی زدم که جوابش از صدتا فحش هم برای لیدا بدتربود‌. ازش فاصله گرفتم و سمت قسمتی رفتم که سر مسابقه عروسک میدادن. مسابقه اش شکستن لیوان های چیده شده رو هم بود.مهارت خوبی داشتم دراین زمینه.تیر اندازیم معرکه بود. رفتم جلو و ازش سه تا توپ گرفتم و شروع کردم به پرتاب توپ ها.اولیش ۴تا رو شکست.دومی۵تا و آخریم همه لیوان ها رو پایین انداخت و شکست. همه برام دست زدند و منم با لبخند افتخار آفرینی،عروسک خرس بزرگی که فروشنده بهم داد رو گرفتم و رفتم.خیلی بزرگ بود و جلو دیدم رو گرفته بود‌. یه لحظه باخودم گفتم:اخه تو پسر گنده عروسک میخوای چیکار؟ بعد با غرور لبخندی زدم و گفتم:مدال افتخاره.میخوام نشون همه بدم. از دور دایی اینا رو دیدم که نزدیکم شدن.زهرا بادیدن عروسک جیغ کوتاهی کشید وگفت:ازکجا گرفتینش؟ تو این دو روز رفتارایی از زهرا دیدم که خودم تعجب کرده بودم. جلو دهنش رو گرفته بود و باذوق به عروسک نگاه میکرد. _برنده شدم. اصلا توجهی به من نکرد وگفت:میشه مال من باشه؟ دیدم چی از این بهتر که عروسکو بدم به کسی چون نگه داشتنش زشت بود برام. عروسک خرسی سفید بزرگ رو دادم دست زهرا و گفتم:مال شما. آناهید چیشی گفت و لیدا هم حسودانه گفت:عروسک چیه زهرا مگه بچه ای؟ آناهید پشت سرش گفت:اصلا مگه طلائه که انقدر خوشحال شدی؟ عروسکو بوس کرد وگفت:از طلا هم ارزشش بیشتره. بعدم شروع کرد به قربون صدقه عروسک رفتن. همه خندشون گرفت اما من با بهت به این دختر چادری که باذوق عروسک رو بغل گرفته بود نگاه کردم. ادامه دارد...
ضرورت هفتم: انتخابات و صیانت از ارزش‌های اجتماعی ارزش‌های اجتماعی در این مقال، همان ارزش‌های تائید شده به شرع و عقل است که در مجموعه قوانین، مستظهر است؛ ماهیت انتخابات در سطح کشور نشان می‌دهد که جامعه‌ی متعالی، جامعه‌ای است که از ارزش‌های خود شناخت و تعریفی بر مدار حقایق موجود داشته باشد؛ امروز نظام و جامعه اسلامی در افقی بلند، ارزش‌های خود را معرفی نموده و درپاسداشت آنها اصرار می‌ورزد، حال سوال این است چه کسانی حافظ این ارزش‌ها که با مجاهدت‌های فراوان به دست آمده می‌باشد؟ پاسخ این سؤال را پای صندوق‌های رای می‌توان با روشی مترقی، ابراز و اعلام نمود، آنچه واضح است پاسداشت اصول اسلامی و ارزش‌های انقلابی، زمانی محقق می‌شود که مردم مَسند این امور را به اهل خودش بسپارد.
داستان مرحوم حاج مومن و شهید دستغیب رحمة الله علیه 🔹خدا رحمت کند مرحوم حاج مومن را که خیلی فوق العاده بود و داستان‌های عجیبی داشت. از دوستان مرحوم شهید دستغیب اعلی الله مقامه الشریف بود. با ایشان نجف آمده بود. در جلسه¬ای با آقای دستغیب که من هم خدمتشان بودم. یکی از دوستان به آقای دستغیب گفت: آقا یک از داستانهای حاج مومن را بفرمایید. آقای دستغیب اعلی الله مقامه به حاج مومن گفت: قصه شیراز را بگو. ایشان گفتند: شب جمعه¬ای بود و آقای دستغیب مشغول دعای کمیل بودند. دعای کمیل که تمام شد به ایشان گفتم: آقا! می‌خواهیم برویم بیرون مشهد تو بیابان‌ها خلوتی بکنیم. گفتند: برویم آقا، وسایل، چای را برداشتیم، تابستان بود هوا مهتابی و بسیار عالی بود. 🔸رفتیم به طرف کوه و آنجا نشستیم و چایی درست کردیم و در مورد توحید و ولایت صحبت می‌کردیم. شب از نصفه گذشت. آقای دستغیب مشغول نماز شب شان شدند و من هم دراز کشیدم و دستم را زیر سرم گذاشتم و در مورد عظمت حضرت حق و خلقت موجودات فکر می‌کردم. یک مرتبه دیدم مثل اینکه از بالای کوه یک کسی پایین می‌آید، با خودم گفتم هر که می‌خواهد باشد، کمی‌صبر کردم یکدفعه دیدیم یک شیر است، آمد و مقابل آقای دستغیب ایستاد و فقط در چشم های ایشان نگاه می¬کرد، آقا هم مشغول نماز شب بودند و اصلا اعتناء نکردند، بعد سراغ من آمد و پایم دراز بود سرش را طرف پای من آورد، من پایم را تکان ندادم، مقداری پاهای من را بو کرد و سرش را بلند کرد و رفت.