eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣راهکار برای زن و شوهری که درگیر تعارض اعتقادی هستند. 🎙دکتر سعید عزیزی انتشار حداکثری با شما ✅
28.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد غذایی دارای نشان استاندارد انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدگاه داور قطری حسینیه معلی: من تمام دنیا را گشته ام، درسته در ایران اقتصاد قوی ندارید، اما امنیت ایران را در هیچ جای دنیا پیدا نمیکنید. انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓چرایی رد تعیین وقت برای زمان ظهور امام زمان عج توسط اهلبیت علیهم السلام 🎤استاد طاهری انتشار حداکثری با شما ✅
ارتباط انتخابات و ظهور امام زمان عج.mp3
30.54M
🔗ارتباط و ظهور عج چرا باید در انتخابات شرکت کنیم؟ کدام اعتقاد غلط باعث شده که امام زمان عج ظهور نکنند؟ کدام اعتقاد غلط باعث شده برخی نسبت به انقلاب و نظام اسلامی با این همه خدمات و موفقیت ها دلخوش نباشند؟ سخنرانی کامل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👥گفتگو با مردم معترض به وضعیت حمایت مردم از «گروه های مردمی مستقر در چهارراه ولیعصر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اگه کسی گفت «در انتخابات شرکت نمی‌کند چون نمیخواهد اگر نماینده دزد شد، در گناه او شریک باشد» 👈 این کلیپ را براش بفرستید
✨﷽✨ 🔰مسئولیت پدران در قبال فرزندان ✍️روزی عده‌ای از کودکان در کوچه مشغول بازی بودند. پیامبر صلّی الله علیه و آله در حین عبور، چشمش به آن‌ها افتاد و خواست نقش بسیار بزرگ پدران و مسؤلیت سنگین آن‌ها را در رشد کودک به همراهانشان گوشزد کند. فرمود: وای بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان. اطرافیان پیامبر با شنیدن این جمله به فکر فرو رفتند. لحظه‌ای فکر کردند شاید منظور پیامبر، فرزندان مشرکان است که در تربیت فرزندانشان کوتاهی می‌کنند. عرض کردند: یا رسول الله، آیا منظورتان مشرکین است؟ پیامبر فرمودند: نه بلکه پدران مسلمانی را می‌گویم که چیزی از فرایض دینی را به فرزندان خود نمی‌آموزند و اگر فرزندانشان پاره‌ای از مسائل دینی را فراگیرند، پدران آن‌ها، ایشان را از ادای این وظیفه باز می‌دارند. اطرافیان پیامبر با شنیدن این سخن، تعجب کردند که آیا این چنین پدران بی‌مسئولیتی نیز هستند؟! پیامبر که تعجب آن‌ها را در چهره‌شان خوانده بود ادامه داد: تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. آنگاه فرمود: من از این قبیل پدران بیزار و آنان نیز از من بیزارند. در عصر حاضر، دلیل دور بودن و ناآگاهی قشر عظیمی از کودکان و نوجوانان از مسائل مذهبی، بی‌توجهی والدینشان به این مسئله مهم است. 📚مستدرک الوسائل، ج2، ص625
✍امام على عليه السلام: خشم نادانْ در سخن اوست و خشمِ خردمند، در رفتارش 📚كنزالفوائد جلد1 صفحه199
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی حاج آقا قرائتی ✍️موضوع: صبر در برابر گناه و معصیت
💫 : باید در انتخابات همہ شرکت کنند،  انتخابات رکن اصلے نظام جمهورے اسلامے است. راه اصلاح کشور انتخابات است. آن کسانے کہ دنبال این هستند کہ مشکلات را برطرف کنند، ترمیم کنند، بایستے بہ انتخابات رو کنند راه درست انتخاب است. 📩
🌹قسـمـت هـفـتـادم "زهرا" اونقدر از خواستگاری و ابراز علاقه کارن شکه شده بودم که پاک فراموش کرده بودم اون مسلمون نیست. برای همین برای ازدواجم شرط گذاشتم و امیدوار بودم قبول کنه چون منم مثل اون خیلی بی تاب و بی قرار این وصلت بودم. مامان که خبر خاستگاری رو از بابا شنید، اولش مثل من شکه شد اما کم کم کنار اومد و‌ قبول کرد که بیاد. مادرجون و پدرجون با عمه اومده بودن خونمون. قرار بود کارن با محدثه تنها بیاد. دلیل اینکه عمه باهاشون نمیومد کاملا مشخص بود. کارن تو هر موضوعی دخالت مادرشو ممنوع کرده بود و خودش تصمیم میگرفت. الانم عمه به عنوان فقططط عمه من اومده بود به مجلس خاستگاری. میدونستم به زور نشسته و بهم لبخند میزنه. خیلی استرس داشتم. دستام میلرزید و نمیدونستم چیکار کنم. چقدر جای محدثه خالی بود و چقدر دلتنگش بودیم. اون شب بهترین لباسمو‌ پوشیدم و‌چادر رنگیمو سرم کردم. جلو آینه ایستادم و خودم رو برانداز کردم. دامن بلند سفید با پیراهن آستین بلند کرمی و شال همرنگش که به صورت لبنانی بسته بودم دور سرم. چادر سفیدمم که انداختم رو سرم، لبخند عجیبی رو لبم اومد. آره من خوشحالم از اینکه حسم به کارن یک طرفه نیست، خوشحالم که داره میاد خاستگاری، خوشحالم که قراره برای محدثه مادری کنم. این وظیفه مادری از اول به گردنم بود و من هم چشم بسته قبولش کرده بودم. چون کارن و محدثه رو اندازه جونم دوست داشتم و میدونستم میتونم مادرخوبی برای محدثه و همسر خوبی برای کارن باشم. زنگ در که به صدا دراومد، رفتم بیرون. کارن اومد تو و من از دیدنش ذوق زدم. کت شلوار قهوه ای پوشیده بود با پیراهن کرمی. خیلی خوشتیپ شده بود.‌سریع ازش چشم گرفتم اما او نزدیکم شد و گفت:سلام عروس خانم. _سلام. سرمو انداختم پایین. کارن دسته گل رو گرفت سمتم و گفت:هرچند خودت گلی. گل رو ازش گرفتم و با لبخند تشکر کردم. گونه محدثه رو که خواب بود، بوسیدم و رفتم سمت آشپزخونه. چای ریختم و بردم برای همه. محدثه تو بغل کارن غرق خواب بود.‌ جو سنگینی به وجود اومد که با تک سرفه کارن از هم شکست‌. _ راستش دایی جان من اومدم اینجا که رسما زهرا خانم رو ازتون خاستگاری کنم. حرفامونم با اجازه بزرگترا زدیم فقط مونده جواب شما و.. نگاهم کرد و گفت:البته شرط زهراخانم. بابا گفت:من مشکلی ندارم دایی جان اگه زهرا قبول کنه. همه نگاها اومد سمت من. _شرطم مسلمون شدن آقا کارنه. انگاری کارن وا رفت. _چی؟ _گفتم که مسلمون شدنتون. من با کسی که خدا و دین اسلام رو قبول نداره زیر یک سقف نمیرم. _یعنی چی زهرا؟هرکسی رو تو قبر خودش میزارن. من به دین و ایمانت کاری ندارم تو هم نداشته باش. _ببینین آقا کارن ما بهم نامحرمیم دلیلی نداره انقدر صمیمی حرف بزنین. بعدشم من گفتم شرط دارم اگه نمیتونین قبول کنین اجباری نیست. درضمن شما قراره بشین همسر من، مونس من، یار و‌ همراه من.. پس باید با هم تفاهم و نقاط مشترکی داشته باشیم یا نه؟ دین و مذهب چیز الکی و شوخی بردار نیست. اگه مسئله پیش‌پا افتاده ای بود من حرفی نداشتم اما در این مورد...متاسفم. از جام بلند شدم ‌وگفتم:ببخشید با اجازتون شبتون بخیر. رفتم تو‌اتاقم ‌و در رو بستم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت هـفـتـاد و یکم خیلی دلخور بودم از اینکه کارن اینجوری شبم رو خراب کرده. اون اگه واقعا دوسم داشت به این شرطم عمل میکرد و با هم ازدواج میکردیم. اما لجبازی کرد و منو با یک دنیا فکر تنها گذاشت. دیگه از اتاقم بیرون نرفتم و ده دقیقه بعد متوجه رفتنشون شدم. کاش دیگه برنگرده و منو هوایی کنه. کاش از ذهنم بتونم بیرونش کنم. کاش دیگه کارنی نباشه که قلبم واسش بتپه. منه بچه مذهبی رو چه به عاشق شدن؟ اه مگه من چیکارکردم؟ مگه من دل ندارم؟ خب منم دوست دارم با اونی که دوسش دارم ازدواج کنم. نه ازدواج قبلیش، نه بچه اش...هیچی برام مهم نبود جز دین و اعتقادش. کاش میتونستم راضیش کنم بیاد به راه حق. راه خدایی که منو امام زمانی کرد. راه خدایی که تو مشکلات دستمو گرفت و تنهام نذاشت. چند روزی گذشت و خانوادم دیگه حرفی از کارن و شب خاستگاری نزدن‌‌. منم درگیر امتحان های میان ترمم بودم و زیاد وقت فکر کردن و فلسفه بافی نداشتم. یک شب که مشغول دوره کردن کتاب فلسفه اسلامی بودم، گوشیم تک زنگ خورد و بعدم براش پیامک اومد. فکر کردم آتناست و بازم درد و دلش باز شده اما درکمال تعجب دیدم کارنه‌. پیامشو باز کردم و با اشتیاق خوندم. "سلام بانو. خوبی؟ ما رو نمیبینی خوش میگذره؟ خواستم بگم من خیلی به شرطت فکر کردم با خودم گفتم نمیزارم به هیچ وجه همچین دختر پاکیو از دست بدم که مدت هاست دنیای من شده. ما فرداشب برای قرارای اصلی میایم خدمتتون. مواظب خودت باش بانوی پاک من. شبت قشنگ" اصلا باورم نمیشد. یعنی به همین زودی شرطمو قبول کرد؟ یعنی با هم ازدواج میکنیم؟ یعنی میشم همسرش؟ مادر محدثه؟ دیگه سر از پا نمیشناختم و هی دور خودم دور میزدم. از خوشحالی واقعا نمیدونستم چیکار کنم. فرداشب رسید و من با یک تیپ متفاوت جلو کارن حاضر شدم. شلوار کتون سفید با مانتو یخی نسبتا کوتاه همراه با روسری ساتن لیمویی رنگم که صورتمو شفاف تر و روشن تر نشون میداد. چادر حریرمو انداختم رو سرم و رفتم به استقبالش‌. منو که دید کپ کرد. لحظاتی خیره شد به من و بعد گفت:ماه شدی بانو. از خجالت لپام گل انداخت. نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم. نشست و منم رفتم پیش بقیه نشستم. کارن گفت که شرطمو انجام داده و الان با شرایط کامل اومده خاستگاری. همون شب قرار عقد رو گذاشتن برای ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر که خیلی مبارک و میمون بود. عروسیم نداشتم فقط یک عقد مختصر بود و بعد میرفتم خونه کارن. تو این یک هفته کلاسامو تعطیل کردم و فقط با مامان و گاهی هم با کارن میرفتیم خرید. از لباس و لوازم آرایش گرفته تا نقل و نبات و شکلات. خلاصه که روز عقدم خیلی زود رسید. همون روز با مامان رفتم ارایشگاه خیلی فرق کرده بودم اصلا انگار یک زهرای دیگه شدم. خوشحال بودم که قراره همه زیبایی هام رو برای همسرم به نمایش بزارم. یکهو اما دلم گرفت. کاش لیدا هم بود. هرچند اگر بود این ازدواج صورت نمیگرفت. از ارایشگاه کارن اومد دنبالمون و با عمه رفتیم خرید حلقه. کارن وقتی منو دیده بود کلی شکه شده بود و هی دم گوشم زمزمه های عاشقانه میکرد. ادامه دارد...
🌹قسـمـت هـفـتـاد و دوم کی فکرشو میکرد کارن مغرور یک روز عاشق بشه و اینهمه احساس قشنگ خرج یک دختر چادری بکنه؟ خیلی این عاشقانه های یواشکی رو دوست داشتم اما به رو نمیاوردم چون فکر میکرد هولم برای ازدواج باهاش‌. یک حلقه ظریف و ساده به سلیقه خودم و کارن خریدم و راهی خونه شدیم. صبح روز بعدش بابا منو گذاشت آرایشگاه و خودش رفت به کاراش برسه. به آرایشگر گفته بودم منو ساده درست کنه و زیاد رو صورتم کار نکنه‌. دوست نداشتم قیافه واقعیم محو بشه. ساعت۱بود که رفتم زیر دست آرایشگر و ساعت۵حاضر شدم. با کمک دستیار ارایشگره لباسمو پوشیدم و بعد رفتم جلو آینه. از چیزی که تو آینه میدیدم نزدیک بود جیغ بزنم. واقعا قشنگ و در عین حال ساده درستم کرده بود. انقدر ذوق زدم که پریدم بغل ارایشگره و بوسش کردم. خنده اش گرفت و گفت:وای نکن عروس صورتت خراب میشه. با خودشیرینی گفتم:نترسین حاصل دسترنج شما موندگاره. واقعا عالی شدم ممنونتونم. دستیار آرایشگر گفت:ما از الان برای داماد بیچاره دعا میکنیم تا آخر شب سکته نکنه خوبه. آروم خندیدم و سرمو پایین انداختم. تصور دیدن من تو اون لباس توسط کارن برام باور نکردنی بود. ساعت۶بود که کارن اومد دنبالم. همون طور که گفتم یک مراسم عقد ساده بود که خونه پدرجون برگزار میشد. لباسم رو سفید نگرفتم چون عروسی نبود. رنگش تقریبا میشه گفت نباتی بود. کفشای پاشنه دار سفیمو پام کردم و شنل انداختم رو سرم. _مگه داماد نمیاد ببینت؟ _نه محرم نیستیم. آرایشگر خندید و گفت:عه چه جالب‌! تا دم در با کمک دستیار ارایشگره رفتم. فقط تونستم کفشای ورنی مشکی کارن رو ببینم‌. _سلام بانو. چطوری؟ دسته گل رز قرمز رو ازش گرفتم و گفتم:خوبم شکر خدا. _کاش می‌تونستم روی ماهتو ببینم آخه من که تا خونه دق میکنم. خندیدم و رفتم سوار ماشینی که کارن درشو باز نگه داشته بود، شدم. چه حس خوبی داشت بودن با مردی که انقدر دوسش داری. وقتی حرکت کرد، پرسیدم:محدثه کجاست؟ _پیش مادرجونه. تا خونه یکم از این در و اون در حرف زدیم تا رسیدیم. موقع پیاده شدنم درو باز کرد برام. راه سنگفرش باغ رو فرش قرمز پهن کرده بودن و خانوما دور تا دور ایستاده بودن و با تشویق ما رو سمت جایگاه عروس و داماد که داخل ساختمون بود، همراهی کردن. عاقد خیلی زود اومد و خطبه عقد رو خوند. موقع خوندن خطبه اشک تو چشمام جمع شد و فقط یک نفر اومد به یادم. اونم خواهرم بود. خیلی خیلی دلتنگش بودم و این حس دست خودم نبود. دلم لک زده بود یک دل سیر بغلش کنم. اون از کجا میدونست یک روزی که دیگه تو این دنیا نیست شوهرش، کنار زنی بشینه که خواهرشه؟ خیلی برای شادی روحش و بخشش گناهاش دعا کردم. کاش قبل رفتنش درست میشد. هرچند میگن درد زایمان هر گناهی رو از مادر پاک می‌کنه. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناظران بین المللی قضاوت می‌کنند 4⃣ برای یک این مجموعه را دنبال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 تنها راه ورود افکار جدید و راه‌های نو در چرخه تصمیم‌گیری کشور 5⃣ برای یک این مجموعه را دنبال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ راه حل مشکلات فرهنگی، اقتصادی کشور 6⃣ برای یک این مجموعه را دنبال کنید
|⇦•چراغونی میشن... ویژۀ ولادت میلادِ منجی عالم بشریت حضرت مهدی سلام الله علیه اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ چراغونی میشن خیابونا تا جای قدم های تو شن بیا تا جوونیم تا میتونیم دست رد به سینه مون نزن تو روایت میگن که شبیه محمده چِشِ حسودا کور بشه آقامون اومده نیمه ی ماهه یار دلخواهه فاصله خیلی تا ظهور کوتاهه سر به راه میشه هر کسی که گمراهه دیگه غصه چرا میخوری آقامون توی راهه «یا اباصالح..» جا اونا که نیستن هرکسی که میتونه بلند کِل بکشه الهی که خیر امشب به حاج احمد کافی بکشه دعای عهد و تا ظهور آقا بخونیم به جا پدربزرگ مادربزرگا بخونیم شب شب عشقه، تو سرم تبِ عشقه مسلکِ ماها دین و مذهب عشقه قد کشیدیم ما اینجا مکتب عشقه آره جنابِ صاحب الزمان مخاطبِ عشقه
enc_16782055467016917235480.mp3
7.27M
|⇦•چراغونی میشن.... ویژۀ ولادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی سلام الله اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ ⁩صحنه‌ها را خالی نکنید و وحدت خود را حفظ کنید و با شرکت در نماز‌های جمعه و جماعت و برنامه چشم دشمنان اسلام را کور کنید.
|⇦•عشق فقط عزیزِ فاطمه... ویژۀ ولادت میلادِ منجی عالم بشریت حضرت مهدی سلام الله علیه اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ می خوام که سرباز سپاهت باشم جزء فداییای راهت باشم تو که همیشه رو سفیدم کردی قول می دم غلام سیاهت باشم ای عزیزِ فاطمه! ای گل علی بیا..! صف به صف منتظرن لشکر حسینیا همه آماده شعارمون اینه عشق فقط عزیزِ فاطمه این همه عشق و فاطمه می بینه عشق فقط، عزیز فاطمه دم شما گرم که پایِ کارید برا آقا سنگ تموم می ذارید هرکی یه لحظه حس کنه مهدی رو میگه شما عجب آقایی دارید جاذبه اش انقده که آدما رو می کِشه بایدم هرکی میاد عاشق مهدی بشه آی جوون امشب عشق و تماشا کن عشق فقط عزیزِ فاطمه.. پاشو با عشقت دنیا رو زیبا کن عشق فقط عزیزِ فاطمه.. واسه یه بارم که شده همّت کن بیا و با آقای ما بیعت کن می خوای ببینی پرچم کی بالاست به پرچمِ امام حسین دقت کن دوست داری با عاشقی، روزگار و سر کنی کافیه فقط یه بار کربلا سفر کنی اگه دنبالِ عشقی به واللهِ عشق فقط عزیزِ فاطمه.. عمر عشقای دنیایی کوتاهه عشق فقط عزیزِ فاطمه «عشق فقط حسین ابن علی»
4_5782713129469219022.mp3
10.81M
|⇦•عشق فقط عزیزِ فاطمه... ویژۀ ولادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی سلام الله اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ این روزها که نزدیک است بیشتر به این فکر می‌کنم که خون دادن برای این پرچم خیلی هم کار راحتی نیست، وقتی برای یک دادن ساده هنوز عده‌ای مُرددند!
|⇦•بر می گرده گلِ بهار.... ویژۀ ولادت میلادِ منجی عالم بشریت حضرت مهدی سلام الله علیه اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ برمی گرده گل بهار سر میشه آخر انتظار برمی گرده یه روز سر قرار رسوا میشه دل خراب برمی گرده ابوتراب بر می گرده با تیغ ذوالفقار بیا بیا معجزه کن بگو أنَا المَهدی تا زنده بشم بیا بیا دوری بسه بیا که من دولتِ پاینده بشم مرده بودم زنده شدم عشق تو را بنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم برمی گرده نگار من همراه شاه بی کفن برمی گرده امید پنج تن با عیسی و جناب خضر برمی گرده امام من با سربند مدد امام حسن بیا بیا صاحب من بیا تو ای منتقم خون خدا منتظر امر توییم که پایتخت تو بشه کرب و بلا مرده بودم زنده شدم عشق تو را بنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دنبالت بین جاده ام با پاهای پیاده ام سر تا پا مست مست باده ام گرم عشق توئه سرم سرگردونه تو دلبرم می گردم من پی ات قدم قدم دست منو رها نکن رهام کنی بی کس و آواره میشم چاره‌ی من تویی تویی اگه نباشی خیلی بیچاره میشم بیا بیا معجزه کن بگو انا المهدی تا زنده بشم بیا بیا دوری بسه بیا که من دولت پاینده بشم مرده بودم زنده شدم عشق تورا بنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم