eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🚩🏴🚩 گر خوانمش قيامتِ دنيا بعيد نيست اين رستخيزِ عام، که‌ نامش محرم است 🏴🚩🏴🚩
سه شنبه تون عالی و بینظیر🌷 امروز روز مهربانی است الهي همیشه براتون برکت ، سلامتی ، آرامش خوشبختي ، موفقیت و نگاه خدا 🌷🍃 را به همراه داشته باشه 🌷🍃 روزتون زیبا و در پناه خدا 🌷🍃 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🎥ماه محرم، ماه وصل شدن به امام زمان(عج) است... ◾سخنان استاد شجاعی در ارتباط با و (عج) علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🔻در حالیکه مردم تبریز قمه میزدند روسها آخوند شهر را اعدام کردند ماجرای تلخ هیاتهای سکولار، بفرستید برا اونا که میگن رو سیاسی نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🎥 در و دیوار سیه‌پوش شده است 🔺مشهدالرضا، این روزها بیرق‌های سیاه عزای حسینی را برافراشته است و پژواک نغمه‌های حزن‌انگیز مداحی در فضای روحانی حرم، دل‌های عاشقان و دلدادگان خاندان عصمت و طهارت (ع) را در غم سنگین فراق سلاله پاک پیامبر (ص) نشانده و اشک ماتم را بر گونه‌ عزاداران جاری کرده است.ایام عزاداری آجرک الله 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 زینب من مدافع حرم باش مراقب چادر دخترم باش نیافتد از سر چادر و معجر الله اکبر ، الله اکبر 🖤🥀
تولی و تبری_192k.mp3
18.83M
🌠☫﷽☫🌠 🔊 بشنوید ✅️آسیب‌شناسی انتخابات اخیر و طرح عملیاتی با وجود ظریف و غربگرایان در اطراف ، چرا برخی از مردم بهش رای دادند؟ ریشه نفاق چیست و چرا فتنه‌گری ها ادامه پیدا می‌کند؟ چرا مرزبندی با کفار، برامون جا نیفتاده؟ محمدرضا بام‌افکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐦کاچی مقوی «کاچی بعض هیچی»🍜 ◀️آرد هفت ق غ ◀️نبات ٢٥٠ گرم ◀️كره ١٥٠ گرم ◀️آب چهار و نبم پيمانه ◀️گلاب ٥ ق غ ◀️زعفران دم كرده به ميزان لازم ◀️زردچوبه نصف ق چ ◀️هل يك ق چ ◀️دارچین یک ف چ ◀️زنجبیل نصف ق چ فوروارد یادتون نره ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐦یخ دربهشت راحت با پودر ژله🥛🧋 فوروارد یادتون نره ❤️
🍹 😋 ▫️شیر4پ ▫️اب3پ ▫️شکر1/5پ ▫️نشاسته1پ با2 قاشق اضافه ▫️کره۵۰ گرمی ▫️اگر پیمانه استکان بود ۲۰ گرمی چون حجم استکان کمتر از پیمانه های استاندارد آشپزی یا لیوان فرانسویه ▫️زعفران وگلاب به اندازه دلخواه ،به اندازه ای که بوی نشاسته نده 🔸اب و نشاسته رو به اندازه 20 دقیقه میزاریم خیس بخوره بعد کل مواد رو با هم مخلوط وبا شعله متوسط به هم میزنیم و اصلا نباید دست از هم زدن برداریم تا غلیظ شه سر اخر زعفران و گلاب را اضافه و بعد اینکه مواد شروع به حباب زدن کرد البته با شعله کم و بگذارید که کمی بجوشه ،،بعد دیگه آمادست و در قالب میریزیم،بعد اینکه کمی خنک شد میزاریم تو یخچال تا کاملا سفت بشه حدودا 3 تا 4 ساعت و بعد در ظرف مورد نظر سرو میکنیم،خیلی هم راحت از قالب جدا میشه برای قسمت کاکائویی هم بعد اینکه مواد غلیظ شد کمی از مواد رو تو ظرف دیگه ای ریخته و به یکی زعفرون و به قسمتی دیگه مخلوط پودر کاکائو و کمی گلاب و شکر که باهم مخلوط شده بود رو به دسرمون اضافه میکنیم فوروارد یادتون نره ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐦چنجه دل مرغ 🍢 سس رو مال⬇️ ◀️کره ۵۰ گرم ◀️یک حبه سیر ◀️سس قرمز تند یک ق غ خ ◀️سس خردل یک ق غ خ ◀️سس باربیکیو یک ق غ خ ◀️دوسه تا برگ جعفری ریز خرد کنید . فوروارد یادتون نره ❤️
اي ملت شهيدپرور ، مبادا يك لحظه امام عزيزمان را تنها بگذاريد ، آن وقت مانند مردمان كوفه مي‌شوید، دست به دست هم دهيد و با وحدت كلمه ريشه دشمنان به خصوص اين منافقين از خدا بي خبر را بِكَنيد . 🌹 🕊 🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️روضه‌خوانی سوزناک رسولی و نریمانی 🎥روضه‌خوانی مشترک حاج و حاج در داغ مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها (برنامه حسینیه معلی، شب سوم )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خانم .. ❤️‍🩹 ❤️اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج❤️
3838dbfd-4f71-40f6-9932-1213c493f1d5.mp3
7.43M
به یادِ خآنوم کوچولویِ سه‌ساله ؛ - 🏴💔 ❤️اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج❤️
زندگی چیزی که ما میخواییمو بهمون نمیده، بلکه مارو توی موقعیتی قرار میده تا اونو بدست بیاریم...
این همه از تاریکی بد نگویید شما که فروش چراغتان به لطف همین تاریکی ست... 👤شمس لنگرودی
ما هیچوقت بزرگ نشدیم فقط کودکی مان را از دست دادیم...
شاهزاده ای در خدمت صد و بیست و سوم🎬: روز و‌ روزگار در گردش بود و آن چنان می تاخت که هیچ کس جز به خوشی و امورات خود به این رفتن و گریز فکر نمی کرد. دوران ، دوران حکمرانی عمر بود و اسب سرکش خلافت ، از راه اصلیش با شتابی فراوان ، فاصله می گرفت. وقت نماز ظهر تمام شده بود که ابو ثعلبه وارد خانه شد. فضه این زن فهیم و با ایمان به استقبال همسرش رفت و او را مغموم و ناراحت دید، پس چون همیشه، آیه ای از آیات قران خواند و دلیل این حال همسرش را در قالب آن آیه از او سؤال کرد . ابو ثعلبه با گوشه دستار سرش،عرق پیشانی اش را گرفت ، آهی کشید و گفت : از دست این روزگار گله دارم ، آخر مردمی را میبینم که چشم به حقایق بسته اند و با اینکه میدانند و میفهمند باز هم مزخرفاتی را تایید می کنند که کاملا و واضحا میدانند از ریشه کذب است. فضه با حالت سوالی شوهرش را نگاه می کرد و ابوثعلبه آه کوتاهی کشید و ادامه داد : الان از مسجد می آیم ، اشعث بن قیس را دیدم که با افتخار میگفت شبی میهمان عمر ، خلیفهٔ خود خوانده دوم بوده ، او می‌گفت: میهمان خانه عمر شدم ، نیمه های شب بود که متوجه سر و صدایی از داخل اتاق کناری شدم ، ابتدا توجهی نکردم ، چون صدای تازیانه های همیشگی عمر ،همراه با نالهٔ همسر او بلند بود، اما هر چه زمان میگذشت ، تازیانه ها شدید تر و ناله ها بلندتر می شد تا اینکه صبر از کف دادم و با خود گفتم: آخر مگر یک زن چقدر تحمل دارد؟!. یاالله گویان وارد اتاق مورد نظر شدم ، عمر مشغول کتک زدن زنش بود ، با شتاب خود را مابین عمر و آن ضعیفهٔ بیچاره انداختم . آن زن که با دیدن من ، انگار نور امیدی به دلش تابیده بود ، همان طور که گریه و شیون می کرد گفت : ای کاش قلم پایم خورد میشد و پا به حجلهٔ مردی که در قسی القلب بودن ،شهرهٔ مدینه بود نمی گذاشتم، ای کاش زبانم لال میشد و بله به مردی که کتک کاری زنان از مهم ترین افتخاراتش بود ، نمی گفتم . ای کاش حرف ام کلثوم ، دختر ابوبکر را که در زمان خواستگاری این مرد بر زبان راند و از ازدواج با او خودداری کرد آویزه گوش قرار میدادم ، براستی که ام کلثوم حقیقت را میگفت ،چرا که عمر تندخوترین مردیست که در زندگی ام دیده ام ، گویی در وجود او رحم و شفقت حلقه ای گمشده است و قلبش از سنگی سیاه و سخت است ... تا آن ضعیفه شروع به گفتن نمود ، عمر مرا به کناری زد و تازیانه را با شدتی بیشتر بر بدن آن زنک بینوا فرود می آورد. دلم طاقت نیاورد و باز هم خواستم مانع کارش شوم. عمر همان طور که نفس نفس میزد ، به بیرون اشاره کرد و گفت : برو بیرون تا دلم آرام نگیرد ، دست از زدن نمی کشم، برو بیرون تا من به نزد تو آیم و روایتی را به تو گویم... ادامه دارد ... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت صد و بیست و‌چهارم🎬:. اشعث نفسی تازه کرد و ادامه داد : به ناچار از آن اتاق خارج شدم ، بعد از دقایقی عمر برمن وارد شد درحالی که عرق از سر و رویش می بارید و مشخص بود از تمام نیرو و توانش برای کتک زدن آن ضعیفهٔ نگون بخت استفاده کرده است.. عمر از کوزه آب روی طاقچه ، جرعه ای سر کشید و رو به من گفت: سه چيز را از من بياموز كه آن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنيده ام: اول آنکه ؛از كسی كه همسرش را می زند، نبايد علت زدنش را پرسيد؛دوم اینکه؛ نبايد پرسيد كه به چه كسی اعتماد دارد و به چه كسي نه و سوم ؛ نخواب مگر پس از خواندن نماز وتر من این سخنان برایم تازگی داشت و تا به حال نشنیده بودم ، اما روایتی ناب است که اینک میتوانم برای دیگران نقل کنم. در این هنگام بود که من به شدت ناراحت شدم و رو به اشعث بن قیس گفتم: هان ای اشعث !! تو خود خوب می دانی و قلباً شک نداری ،مطلبی كه عمر بن خطاب به رسول خدا صلی الله عليه وآله نسبت می دهد، واقعيت ندارد؛ چرا كه كتك زدن و بد رفتاری با همسر، با روح اسلام و حتی با عقل و فطرت انسان در تضاد است. دين مبين اسلام برای زن ارزش ويژه ای قائل است و هرگز كتك زدن زن را جايز نمی داند. و نيز حتی يك روايت ضعيف وجود ندارد و نه دیده و نه شنیده ام كه رسول خدا صلی الله عليه وآله زنانش را زده باشد و يا حتی با آن ها با خشونت رفتار كرده باشد و حتی روايات بسياری وجود دارد كه رسول خدا همواره با خانواده خود مهربان و خوش رفتارترين شخص نسبت به همسران خود بود. مگر نشنیده ای که این سخن به نقل از رسول خدا صلی الله عليه وآله ، دهان به دهان میگشت که آن حضرت فرمود: خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ وأنا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي. بهترين شما كسی است كه با خانواده اش بهترين باشد و من برای خانواده ام بهترينم. در این هنگام اشعث بی توجه به حرف من گفت : سخنانت درست است اما ، حرف خلیفه را که نمی شود نشنیده گرفت و... این بود که من ناراحت از جای برخواستم و در حالی که بر این اسلام نوظهوری که عمربن خطاب آورده بود تاسف میخوردم از مسجد خارج شدم و به نزد تو آمدم... فضه آهی بلند کشید و نگاهی به آسمان کرد و با خود زمزمه کرد: براستی به کجا چنین شتابان؟!!! ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦
شاهزاده ای در خدمت صد و بیست و پنجم🎬: فضه از شنیدن داستان هایی که راجع به عمر ، خلیفه دوم خود خوانده و رفتارش با زنان نقل محافل بود ، تأسف می خورد ، روزی با خود اندیشید که چه بهتر برود و در مجلس وعظ این خلیفه حضور پیدا کند و او را با سوالاتش که طبق آیات قرآن است به چالش بکشد. چادر به سر نمود و وارد مسجد شد ، نماز تمام شده بود، خلیفه خود خوانده برمنبر خانه خدا تکیه زد ، فضه می خواست از جای برخیزد و جلو برود و از شأن و احترام بانوان که با چشم خود و با گوش خود ،آنزمان که در محضر رسول خدا بود ،دیده و شنیده بود ، سخنها بگوید و با استدلال به قران رفتارهای عمر را زیر سوال ببرد. فضه تکانی به خود داد ، ناگهان متوجه شد که زنی دیگر با عبا و روبنده ، زودتر از او از جای برخواست و نزدیک منبر شد فضه بر جای خود نشست تا آن زن سؤالش را بپرسد. آن زن نزدیک منبر شد و سلامی داد... عمر سری تکان داد و گفت : فرمایش؟! زن که لحن خشن عمر او را مضطرب کرده بود با لرزشی در صدایش گفت :سؤالی از جنابتان داشتم که اگر اجازه دهید بگویم؟ عمر که همیشه در مقابل زنان احساس قدرت می کرد ، نیشخندی زد و بادی به غبغب انداخت و گفت : بگو سوالت را ضعیفه، اما قبل از آن بگو‌ که از زنان مهاجر هستی یا انصار؟! آزاده ای یا آزاد شده ای؟ ان زن بار دیگر با صدای لرزان گفت: كنيزي از كنيزان هستم و هنوز طعم آزادی را نچشیده ام عمر تکانی سخت به خود داد و با لحنی خشمگین و صورتی که از عصبانیت به سرخی می گرایید، گفت: پس اين روسري و مقنعه چيست؟! آن را از سرت بردار؛ چون اين پوشش مخصوص زنان آزاده و مؤمن است. كنيز که مشخص بود به دین اسلام است و از عریان نمودن سرو تن خود اِبا دارد لحظه اي اهمال كرد. عمر مانند ببری خشمگین از جايش برخواست و با تازيانه ای که همیشه در دست داشت و همیشه با ان به جنگ با زنان می رفت ، شروع به زدن آن کنیزک نگون بخت نمود و آنقدر بر سرش زد تا روسری را بردارد.... در این هنگام مردی از بین جمعیت صدا زد و گفت : اهای کنیزک اگر جانت را می خواهی حجابت را بردار ،چون من با چشم خویش دیدم که در منزل عمربن خطاب کنیزان با سری لخت و تنی نیمه عریان از میهمانان پذیرایی می کنند ، این حکم خلیفه است پس موظف به اجرای این حکمی... فضه با دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان از جای بر خواست و همانطور که آهی سوزناک میکشید با خود زمزمه کرد : براستی که این اسلام نیست که تو بر مسند خلافتش نشسته ای ، این دین بویی از اسلام ناب محمدی که رسول خدا صلی الله علیه واله ،پیام رسانش بود نبرده ... نمی دانم بعد از مرگ چگونه جواب رسول الله را خواهید داد؟!!! ... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت صد و بیست وششم🎬: روزگار شتابان در گذر بود و دور دور خلیفهٔ خود خوانده دوم بود و هر روز داستانی از شاهکارهای این شخص به گوش فضه می رسید که هر کدامش تاسف برانگیز بود. فضه مشغول آسیاب کردن گندم بود ، او می خواست نان داغ بپزد و به بهانهٔ این نان به خانه مولایش علی علیه السلام سری بزند و با دیدن جگر گوشه هایش که همان فرزندان بانویش زهرا سلام الله بودند رفع دلتنگی نماید. در همین احوالات بود که درب خانه را زدند ، ثعلبه هوار کشان سوار بر چوبی که به عنوان اسب از آن استفاده می کرد ، نزدیک درب شد و در را گشود. زن همسایه وارد خانه شد و همانطور که لپ کودک را در دست میفشرد ، به سمت جایی که صدای آسیاب کردن گندم از انجا بلند بود رفت و نزدیک فضه شد ، روبنده را بالا داد و سلام کرد. فضه همچون همیشه با ایات قران جواب سلام زن را داد و او را تعارف به نشستن کرد. زن بر روی زمین خاکی در کنار فضه نشست و همانطور که زانویش را می مالید گفت : از مسجد می آییم...نمی دانی عمربن خطاب چه غوغایی به پا نمود. اصلا عالم و آدم از کارهای این مرد انگشت به دهان مانده اند و تندخویی او بر زمین و زمان آشکار شده ، من نمی دانم ابوبکر چه در او دید که زمام امور مملکت را به دستش داد و او هم افسار شتر خلافت را بی هدف به هر کجا می کشاند. فضه آهی کشید و با خود اندیشید :ملتی که پا روی سخن و حکم خدا گذارند بی شک گرفتار چنین آدمی می شوند که نه دنیا داشته باشند و نه آخرت... زن بی خبر از افکار فضه ادامه داد: در مسجد نشسته بودیم که ناگهان پسر نوجوان عمر در حالیکه لباس نو پوشیده بود وارد مسجد شد. عمربن خطاب مشغول سخنرانی بود ، تا چشمش به فرزندش با ان سرووضع مرتب افتاد ، مانند تیری که از چله کمان می گریزد ، سخنانش را نصفه و نیمه گذاشت و از منبر پایین پرید و با تازیانه ای که همیشه در دستش بود و گویی با این تازیانه همزاد است ،به جان پسرک بی نوا افتاد... صدای گریه و زاری پسرک و داد و هوار ملت بر هوا بلند شد و همگان گمان می کردند این پسر خطایی سخت کرده که پدرش چنین حرکت زشتی انجام میدهد... عده ای به سمت او رفتند تا مابین او‌ و پسرش قرار گیرند و شفیع پسرک شوند که.... ادامه دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت صد و بیست و هفتم🎬: هر چه جمعیت دور خلیفه خود خوانده دوم بیشتر میشد ، عمر بن خطاب جری تر تازیانه را بر بدن پسرک بینوا فرود می آورد. او آنقدر کودک خود را زد که عرق بر پیشانی اش نشست و نفس زنان ، کمرش را راست نمود و در این بین پیرمردی عصا زنان جلو رفت و گفت : یا خلیفه! این کودک پسر توست ، چه خطای بزرگی مرتکب شده که اینچنین سزاوار تنبیه هست؟ عمر بی توجه به سوال پیرمرد ، اوفی کرد و برای رفع خستگی بر پلهٔ اول منبر نشست .. پیرمرد که جواب خود را نگرفته بود ، رو به پسرک کرد و گفت : پدرت که چیزی نمی گوید ، تو خود بگو چه کردی؟ پسرک درحالی که بینی اش را بالا میکشید و رد اشک و سرخی تازیانه بر صورتش به جا مانده بود ، شانه اش را بالا داد ... براستی ان کودک نیز خود نمی دانست به چه جرمی تنبیه شده است. شخصی کاسهٔ سفالین پر از آب را جلوی عمر گرفت ، عمر لاجرعه اب را بالا کشید و رو به جمعیت گفت : سرانجام پسر من را دیدید؟! و با اشاره به آن کودک ترسان ادامه داد : این پسر ، جگر گوشه من است ، او را به مناسبت جرمش چنین تنبیه نمودم و وای به حال شما و زنان و فرزندانتان ،هرکدام که جرمی مرتکب شوند ، من رحم و شفقتی بر آنها نخواهم داشت. شخصی از بین جمعیت صدا زد : مگر پسرت چه کرده بود؟! عمر آهی کشید و گفت :واقعا شما نمی دانید و نمی بینید یا خود را به نفهمی میزنید؟! مگر نمی بینید که این پسر لباس نو بر تن کرده و کاملا مشخص است که دچار کبر و غرور شده ، من او را زدم که دیگر هیچ وقت دچار تکبر نشود... تا اینچنین حرفی از دهان عمر بیرون جست ، تمام جمع را سکوتی مبهم فرا گرفت و هر کس به زعم خویش کار خلیفه را تفسیر می کرد. زن همسایه نفسی چاق کرد و رو به فضه گفت : واقعا باید بر دینی تاسف خورد که سردمدارانش اینچنین ظالم و بی رحم هستند... ادامه دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت صد و بیست و هشتم🎬: مسجد مدینه مملو از جمعیت بود و هر کس چیزی می گفت، قاصدی از راه رسیده بود و خبرهایی داشت. قاصد نامه ای به خلیفهٔ خود خوانده داد و عقب عقب رفت تا به جمعیت رسید و خود را در بین جمع جا کرد. مردم در گوش هم پچ پچ می کردند و هر کس می خواست خود را به آن مرد قاصد برساند و از کم و کیف قضیه خبردار شود. کم کم حلقه دور قاصد تنگ تر شد و گویا حرفهای او برای مردم شنیدنی بود، یکی با سر و دیگری با سخنی کوتاه حرفهای قاصد را تایید می کرد، هیچ کس توجهی به خلیفه و حال دگرگونش نداشت و تا عمر بن خطاب نامه اش را خواند ، گویا مردم همه از کم و کیف قضیه باخبر شدند. عمر حالش دگرگون بود ، چون می دانست که کارمندان دولتش خطایی بزرگ کردند اما گویا دلش رضا نمی داد که آنها را تنبیه کند و اگر تنبیه هم نمی کرد ،جلوی دهان و سخنان مردم را نمی توانست بگیرد پس باید چاره ای می اندیشید، چاره ای که هم خود به خواسته اش برسد و هم دهان مردم را ببندد، پس این چنین شروع کرد... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 گزیدۀ بیانات در مورد فضای مجازی با عنوان «دنیای‌ بی‌پایان» 🍃🌹🍃 |