eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.5هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
قلب سالم 2.mp3
12.45M
سالم ۲ قسمت : دوم 🌱 * * * موضوع : فقر حقیقی 🍃 استاد حاجیه خانم رستمی
قلب سالم 1(2).mp3
9.5M
سالم ۱ قسمت اول 🌱 🌾همه چیز برای انسان ✨ استاد حاجیه خانم رستمی فر ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم / پر از «عباس بابایی» پر از «عباس دورانم» ▪️شعرخوانی سیدحمیدرضا برقعی در دیدار شاعران با رهبر انقلاب ▪️۱۵مرداد، سالگرد شهادت خلبان شهید عباس بابایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین معلم 🔹بخش‌هایی از سخنان مادر رهبر انقلاب دربارهٔ روش تربیت فرزندانشان به مناسبت سالگرد وفات مرحومه میردامادی، مادر رهبر انقلاب
قسمت پنجاه و نهم: وحید وارد پزشکی قانونی شد و حلما با پاهایی لرزان به دنبالش روان بود. حلما بدنش رعشه گرفته بود و نمی دانست براستی شاهد چه صحنه ای خواهد بود. تا وحید کارهای مقدماتی را انجام میداد، حلما طول و عرض سالن اونجا را چندین بار پیمود، او از محیط اطراف خود غافل بود و اصلا متوجه نشد که دو مرد با نگاه خیره و شیطانی خود او را میپایند و مترصد لحظه ای هستند که... وحید به همراه مردی که روپوش یکبار مصرف آبی رنگی به تن داشت، به طرف حلما آمدند و به او اشاره کردند که به دنبال آنها برود. از دو راهرو باریک و نیمه تاریک گذشتند و سپس پشت دری بزرگ ایستادند و مرد همراه وحید با وارد کردن کارتی در شیاری مخصوص، درب را باز کرد و هرسه وارد اتاق سرد روبه رو شدند، اتاقی که بوی مرگ میداد. جلوی کشویی ایستادند، آن مرد شماره کاغذ دستش را نگاهی کرد و وقتی مطمئن شد که اشتباه نکرده درب کشو را گشود و زیپ کاور سیاه رنگ را کمی پایین کشیدو خود قدمی به عقب گذاشت حلما چشم به داخل کشو داشت، اما باران اشک چشمانش که باریدن گرفته بود مانع ان میشد که تصویر دختر نگون بخت روبه رویش را درست ببیند. وحید آرام کنار گوشش گفت: خودت را کنترل کن و با دقت نگاه کن. حلما قدمی به جلو گذاشت و کمی خم شد، درست میدید، خودش بود، این ژینوس بود که با صورتی تکیده و چشمانی بی روح به او خیره شده بود. دنیا پیش چشمان حلما سیاه سیاه شد و سرش به دوران افتاد و همانطور که با صدای ضعیفی میگفت: خودش است... بر زمین سرنگون شد. وحید دستپاچه شد و خود را زیر شانه های حلما رساند تا مانع سقوط او به روی زمین شود و مرد همراهش که انگار دیدن این صحنه ها برایش عادی شده بود، با اشاره به خانمی که جلوی درب سردخانه ایستاده بود از او خواست که تخت سیار داخل سالن را جلو بیاورد. خیلی سریع پیکر بی هوش حلما روی تخت قرار گرفت، وحید به دنبال تخت با سرعت میرفت و چون می خواست حلما را به بیمارستان خوبی برساند به ان زن اشاره کرد و گفت: تا من ماشینم را جلوی ساختمان میارم شما هم این تخت را بیارید جلو در... زن سری تکان داد و وحید بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند از ساختمان خارج شد تا ماشین را جلوی پزشکی قانونی بیاورد و اصلا نفهمید یک ون مشکی رنگ ساعتها منتظر این لحظه است و... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
قسمت شصت: وحید به طرف ماشینش در حرکت بود هنوز تا رسیدن به ماشین راه زیادی داشت که متوجه صدا هایی از پشت سرش شد. سر برگردانید و دید که دو مرد سیاه پوش که روی دهانشان را با ماسک پوشانیده بودند دو طرف تخت را گرفته و جسم بیهوش حلما را به طرف ماشینی میبردند و خانم پرستار سعی داشت جلویشان را بگیرد که متأسفانه نتوانست. وحید دستپاچه شد و راه رفته را برگشت، اما تا به حلما برسد، آن دو مرد حلما را سوار بر ماشین کردند و به سرعت از آنجا دور شدند وحید به دنبال آن ها می دوید اما نتوانست به ون مشکی‌رنگ برسد، داخل ون زری با راننده و آن دو مرد نشسته بودند. زری نگاهی به صورت معصوم حلما کرد و همان طور که لبخندی روی لبش می نشست رو به آن دو مرد کرد وگفت: کارتان خیلی تمیز و خوب بود، این دختر را باید به مکان امنی منتقل کرد چون این دختر هدیه ایست به درگاه عزازیل بزرگ...باید حواسمان را جمع کنیم، یکبار اینو از دست دادیم و نباید به دوبار بکشد و سپس نگاهی به راننده کرد و گفت: اون پسر، همین نامزد این دختر را میگم، نتونست که تعقیبمون کنه هااا؟؟! راننده بدون اینکه حرفی بزند، سری به نشانه نه تکان داد و با اشاره به آینه بغل ماشین گفت: می بینید که، امن و امان است و کسی ما را تعقیب نمیکنه، خیالتون راحت.. زری اوفی کرد و گفت: به هر حال حواستون را جمع کنید، اگر این بار ببازیم، باختیم... راننده نگاهی کوتاه به زری کرد و گفت: اوضاع شلوغ پلوغه، با این زنهایی که توی خیابان ها ریختن، ما جلب توجه نمی کنیم و سپس نیشخندی زد و ادامه داد: مأمورای امنیتی فعلا درگیر جمع کردن این اوضاعند و وقتی برای امثال ماها ندارن.. زری سرش را تکان داد و گفت: بعد از قربانی کردن این دختر دیگه کاری اینجا ندارم، مستقیم پرواز به سمت سرزمین آرزوها... و با زدن این حرف به فکر فرو رفت ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
قسمت شصت و یک: ون مشکی رنگ با سرعت به پیش میرفت و از پیچ و خم خیابان های شهر می گذشت، تکان تکان های ماشین باعث شد که حلما بهوش بیاید، آرام چشمانش را باز کرد و خیره به سقف خاکستری رنگ ماشین شد و زیر لب تکرار کرد ژینوووس... ژینوس آرام سرش را برگرداند و متوجه مرد کناری اش شد، اندکی جا خورد و کمی خودش را بهم کشید و صاف سرجایش نشست و با تعجب و ترس اطرافش را دوباره برانداز کرد و گفت: اینجا کجاست؟م...م.. من اینجا چکار می کنم؟! زری سرش را از بین صندلی ها بیرون آورد به طوریکه حلما به راحتی او را میدید و با نیشخندی گفت: فعلا که توی ماشین ما هستید، نترس جای بدی نمیبریمت، بهت خوش میگذره و با قهقه سرش را برگرداند. حلما که بدنش از ترس به رعشه افتاده بود با لکنت گفت: ش... ش.. شما!!! زری خانم!! وااای خدای من! ژینوس.... قلب حلما مانند گنجشککی ترس خود را محکم به قفس تنش می کوبید، ذهن حلما هنگ کرده بود، اندکی تمرکز لازم داشت. او می خواست اتفاقات اخیر را پشت سر هم بچیند تا به نتیجه برسد.. جلسه احضار روح.... گم شدن ژینوس... و بعد از مدتها پیدا شدن جسم بی جان ژینوس..... و حالا هم خودش در ماشینی ناشناس به همراه زری... این نشانه خوبی نبود و حسی ناشناخته به حلما تلنگر میزد که خطری بزرگ در کمین اوست، خطری که بی شک جان ژینوس را گرفته... حلما گیج بود و ناگهان یاد وحید افتاد... نور امیدی در دلش پیدا شد، تا اونجایی که یادش می آمد وحید همراهش بود، پس حتما وحید میدونه که اون الان اینجاست.. ناگهان با فکری بدنش یخ کرد، نکنه.. نکنه... نکنه بلایی سر وحید آوردن.. ادامه دارد... 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
قسمت شصت و دو: حلما با هر نگاهی که به اطرافیانش می انداخت، دلش بی قرار و بی قرارتر میشد، مردان سیاه پوش داخل ماشین هیبتی ترسناک داشتند و خاطره ی بدی که از زری و مرگ ژینوس به جا مانده بود بر این ترس می افزود. زری داخل آینه نگاهی به پشت سر کرد و با اشاره به راننده گفت: مراقب باش کسی تعقیبمون نکنه... راننده نگاهی به بیرون کرد و گفت: نه خیالتون راحت خانم، کسی تعقیبمون نکرد. چند تا خیابان که طی کردند، زری اشاره ای به کمی دورتر کرد و گفت: کنار اون ساختمان قرمز رنگ نگه دار، نرسیده به ساختمان ماشین نقره ای رنگی توقف کرد و به محض ایستادن ون مشکی، درب ماشین باز شد و زری با اشاره به یکی از مردان پشت سرش، به او فهماند که حلما را سوار بر ماشین نقره ای کند و خودش زودتر پیاده شد و با چشمان تیزش، اطراف را از نظر گذراند تا مطمئن شود کسی متوجه آنها نیست و وقتی خیالش راحت شد، درب عقب را باز کرد و نشست و در همین هنگام حلما مانند اسیری در بند، با اشاره مرد پشت سرش در کنار زری سوار ماشین شد و ماشین حرکت کرد. حلما از داخل ماشین نگاهی به پشت سرش کرد تا ببیند آیا روزنه امیدی هست یا نه؟! و متوجه شد که خبری از آن ون مشکی رنگ هم نیست، انگار آب شده بود و به زمین رفته بود. ماشین حرکت کرد، اینبار با سه سرنشین، حلما که کمی هوشیار شده بود، دنبال راهی برای نجات خود بود و متوجه شد، ماشینی که سوارش است، راه خروج از شهر را در پیش گرفته... مغز حلما هنگ کرده بود، تنها راهی که به نظرش میرسید این بود که در یک لحظه از غفلت زری استفاده کند و خود را به بیرون از ماشین پرتاب کند و با خود می گفت: با این کار یا نجات پیدا می کنم و یا نهایتا میمیرم، در هر صورت بهتر از آن است که در چنگ این اهریمنان شیطانی گرفتار شوم و بلایی که سر ژینوس آمد به سر او هم بیاید. زری با نیشخندی به حلما چشم دوخت و گفت: فکر فرار به سرت نزنه، ماشین قفل مرکزی داره، محاله بتونی فرار کنی، مانند بچه خوب و حرف گوش کن، هر چی ازت خواستن انجام بده، به نفع خودته... حلما با این حرف زری، ترسش بیشتر شد و آرام گفت: یا حضرت زهرا سلام الله، اینها میتونن ذهن را بخونن و متوجه شد رنگ زری کمی سرخ شد، سرخی که میتوانست ناشی از عصبانیت باشد. حلما کاری نکرده بود، پس ترسش بیشتر شد و با خود نذر کرد و به آرامی گفت: یا مولا علی، یا مشکل گشای دو عالم به فریادم برس و آرام تر زمزمه کرد: یا صاحب الزمان الغوث الامان... و ناگهان متوجه شد... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ سخنان جالب هموطن ساکن آمریکا در مورد علیه‌السلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در حال رشد 🔹حجت الاسلام علیرضا پناهیان، برنامه راز، شبکه افق: تحجر در حال گسترش در جامعه است؛ در نظرسنجی‌های سال گذشته و امسال، ۷۵ تا ۸۰ درصد مردم برای رفتن به زیارت اعلام آمادگی کرده و گفته‌اند که در ایام محرم، یک حرکت عملی داشته‌اند، اما در همین جامعه، اکثریت در شرکت نکردند. این یعنی گسترش تحجر.
🔻‌ مهمترین نکات سخنرانی سید حسن نصرالله 🔹‌‌سید حسن نصرالله: ایران، حزب‌الله و یمن پاسخ خواهند داد. 🔹‌‌سیدحسن نصرالله:ما متعهد به پاسخگویی پس از ترور فواد شکر هستیمانتظار یک هفته‌ای اسرائیل بخشی از مجازات و پاسخ است. 🔹‌‌ایران، حزب‌الله و یمن پس از ترور و شکر و بمباران حدیده پاسخ خواهند داد. 🤲 خدایا به احترام و حسینی در ظهور آقاجان مان امام زمان تعجیل بفرما
امام خامنه ای: از فرصت دعا و نماز شب در شب‌ها استفاده کنید ✅ حتی شده یک رکعت نماز وتر رو بخونیم تا اسم خودمون رو تو لیست نماز شب خون ها ثبت کنیم التماس دعای فرج🙏🏻🌷
شوق حضور، علی فانی.mp3
4.3M
💚 شوق حضور 🎤 علی فانی 🎧 پیشنهاد برای گوش دادن در مسیر زیارت اربعین 🎤 سخنرانی و مداحی 🏷 به هوای حرم به امید کرم بر روی لبم عجل فرجَه سوی کرب و بلا به دعا و بُکا با هر قدمم عجل فرجه ... از کودکی دلم به غمِ جد تو خو گرفت از روضه حسین دل زارم آبرو گرفت هر گوشه مسیر ز تو میجویم نشانه ای شوق حضور تو به دلم با هر بهانه ای ... همه جای مسیرم از این و از آن ز تو پرسم و جویم عیان و نهان سخن از تو و حُسن تو گویم و بس که به نام تو زنده شود دل و جان تو میانه ی خیل عذایی و من همه جا بروم به بهانه تو همه جا بروم به بهانه تو که مگر برسم در خانه تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زیبا از خدا میخواهم . . . . گوش شنوایی باشد برای حاجات و خواسته هایی که تو دلتون مونده . . . . و مهمتر از همه این که خودش آمین گوی حاجاتتون باشه شبتون پراز عطر خدا🌙 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلهای گروه🌼🎋 امروزتان پراز لبخند امروز بانگاه مهربانت عشق هدیه بده امرروز با لبخند🎋 زیبایت امید هدیه بده امروز با صداقت کلامت راستی و با دست سخاوتمندت شادی هدیه بده🌼🎋 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امروز ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ 💓ﻓﺎﺻﻠﻪ ای ﻧﺒﺎﺷﺪ 🌸ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ 💓ﺍﺣﺴﺎسات ﺧﻮﺑﺘﺎﻥ، 🌸تا ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ 💓و ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ 🌸و ﯾﮏ ﺩنیا سلامتی ... 🌸🍃
🌼چهارشنبه 17 مرداد ماهتون زیبا ☘ان شاءالله امروز 🌸بهترین روز ☘زندگیتون باشه 🌼پرازخیروبرکت ☘سرشاراز شادی و آرامش 🌸لبریز از موفقیت و لبخند ☘الهی زندگیتون 🌼پراز خوش خبری ☘و دلتون پر از شادی باشه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 جا سکوت کن: 1_کاری که به تو ربطی ندارد و هیچ اطلاعی در موردش نداری زیرا ممکن است ندانسته تهمت بزنی و قلبی بشکنی 2_در پیشگاه خداوند سکوت کن تاصدای خداوند بزرگ را بشنوی او میگوید من کنارت هستم🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیبا🌸 آرزو می‌ڪنم✨ نه حسرت ڪَذشته✨ غمڪَینتون ڪنه✨ ونه غم آینده نڪَرانتون🌸 در حال زندڪَی ڪنید✨ و لحظه‌هاتون✨ پر از آرامش باشه🌸 صبح چهارشنبه تون زیبا 🌸 🌸🍃
گلچین۱۰ جمله زیبا از : ۱-قرار نیست در کاری عالی باشید تا آن را شروع کنید . . قرار است آن را شروع کنید تا در آن کار عالی شوید . . . ۲-اعتماد ساختنش سالها طول میکشد ، تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد . . . ۳- ایستادگی کن تا روشن بمانی . شمع های افتاده خاموش می شوند . . . ۴- دوست بدار کسی را که دوستت دارد . . حتی اگر غلام درگاهت باشد. . . دوست مدار کسی را که دوستت ندارد . . . حتی اگر سلطان قلبت باشد . . . ۵- هیچ کدام از ما با “ای کاش” . . . به جایی نرسیده‌ایم . . . ۶- “زمان” وفاداریه آدمها را ثابت میکند . . . نه “زبان” . . . ۷- همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوانیم بگوئیم . . . اما گفته ها را نمیتوانیم پس بگیریم . . . ۸- خودبینی ، دیدن خود نیست . . . خودبینی . ندیدن دیگران است . . . ۹- هیچ آرایشی شخصیت زشت را نمی پوشاند . . . ۱۰- آدمـها را به انــدازه لــیاقــت آنها دوست بدار و به انــدازه ظــرفــیت آنها ابراز کــن. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به کسانی که با همه گرفتاریها حالشون خوب خوبه.. پر از انرژی مثبتند غمهاشونو تبادل نمی‌کنند ولی تا دلتون بخواد لبخند هدیه می کنند تقدیم به شما دوستان خوبم صبح زیباتون بخیر و نیکی 🌷روز زیبا تون پر از شادی 🌸🍃
سـ🙂✋ــلام صبح چهارشنبه قشنگتووون بخیر الـهـی 🙏 حااااااال دلتون خوب باشه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋ صبح زیبا چهارشنبہ 🌼 مرداد ماهتون بخیر ☕️ 🌼دلتون گرم از آفتاب امید ☕️ذهنتون سرشار از افکار پاڪ 🌼قلبتون مملو از عشق خدا ☕️و صبحتون پُر از برکت 🌼با امید طلوع صبح سعادت ☕️برای یڪایڪ شما دوستان 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به کسانی که با همه گرفتاریها حالشون خوب خوبه.. پر از انرژی مثبتند غمهاشونو تبادل نمی‌کنند ولی تا دلتون بخواد لبخند هدیه می کنند تقدیم به شما دوستان خوبم صبح زیباتون بخیر و نیکی 🌷روز زیبا تون پر از شادی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋ صبح زیبا چهارشنبہ 🌼 مرداد ماهتون بخیر ☕️ 🌼دلتون گرم از آفتاب امید ☕️ذهنتون سرشار از افکار پاڪ 🌼قلبتون مملو از عشق خدا ☕️و صبحتون پُر از برکت 🌼با امید طلوع صبح سعادت ☕️برای یڪایڪ شما دوستان 🌸🍃