💎 یکی میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!
یہ بزرگے میگفت:
هࢪوقت..
خواستے بفهمے
خداصداتومیشنوهیا،نہ
ببینوقتۍ گناهمیکنۍ
عذابوجدانمیگیࢪےیا،نہ...!!💔»
#تلنگرانہ
#گناه
#امام_زمان
#حجاب
#تلنگرانه
استادقراںٔتۍمیگفتن :
یهروز #شیطان ڪهازمسںٔله #توبه آگاه
میشه
میرهبهاصحابشمیگه:مااینهمہبندهرو
فریبمیدیم .
اما #خدا راهتوبهروبراشقرارداده،
پسماچهڪنیم؟!
یڪۍازیاراشبهشمیگهبھشاِلقاڪنیمڪه
براۍتوبههنوززوده؛جوونه؛وحالاحالاها
وقتدارهتوبهڪنه ..
اینجوريتوبهروبرآش
عقبمیندازیمتآمرگشفرابرسھ ..
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سالادسزار🥙
موادی که لازم داریم:
فیله مرغ ۶تا
ارد سفید ۲ق غ
نمک،فلفل سیاه،پودرسیر،پودر پاپریکا،نوک ق چ از هرکدوم
پودر پانکو(سوخاری درشت)
برای سس:
سس مایونز ۴ ق غ
سس خردل(من نریختم) ۱ق غ
پودر سیر نصف ق چ
روغن زیتون ۱ق غ
نمک،فلفل سیاه
پنیر پارمسان ۱ق سر پر
اب لیمو ترش یا ابلیمو ۱ق غ
برای نون:
۱ق غ پودر سیر۱
۲ق غ روغن زیتون(یا روغن مایع)
🍕🍗
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شیرینی_آجیلی 😍😋
برای خمیر
کره یا مارگارین هم دمای محیط ۲۵۰ گرم
روغن مایع نصف لیوان
نشاسته ذرت ۱ لیوان ( نصفش برای داخل خمیر استفاده میشه)
پودر شکر ١ لیوان
مغز گردو یا فندق ١ لیوان
آرد سفید ۱ونیم لیوان (معیارتون منسجم شدن خمیر مثل فیلم باشه)
وانیل. کمی
بیکینگ پودر. ۵ گرم
سرکه انگور ۱ ق غ
روی شیرینی هارو بعد از پخت و خنک شدن با شکلات بن ماری شده و انواع مغز های خرد شده تزئین کنید.
🍕🍗
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#دونات_فوری👩🍳
موادلازم👇
آرد دولیوان(دسته دارفرانسوی )
ماست نصف لیوان
تخم مرغ ۱عدد
روغن مایع ۳قاشق غذاخوری
شکر ۳قاشق غذاخوری
بکینگ پودر۱ق چ
وانیل نوک ق چ
🍕🍗
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 موج انفجار باعث تخریب تعداد زیادی از خانههای اشغالگران در حیفا شد.
#حزب_الله #سید_حسن_نصرالله #سید_المقاومه
مدح و متن اهل بیت
#دست_تقدیر۲ #قسمت_چهل_پنجم🎬: بیژن همانطور که گوشی اش را بیرون می آورد رو به کاووسی گفت: من بارها و
#دست_تقدیر۲
#قسمت_چهل_ششم🎬:
محیا نمونه های بیماران را با ماده ای شیمیایی آرام آرام در هم آمیخت و همانطور که خیره به لوله شیشه ای بود مشاهداتش را می نوشت.
فردریک که خود، پزشکی حاذق بود اما در مقابل محیا شاگرد کوچک او هم محسوب نمیشد خیره به حرکات او بود.
محیا کارش را انجام داد و روی صندلی نشست، فردریک با تحسینی در نگاهش به او چشم دوخت و گفت: به نظرم مراحل اولیه فراوری ویروس ها تمام شده، الان باید چند مورد پیدا کنیم که موجودات ریز سلولی ساخته دستمان را رویشان امتحان کنیم.
محیا که این حرفها جگرش را آتش می زد و اصلا دوست نداشت در این قتل عام ملت ها سهیم باشد و الان مجبور بود نقش بازی کند، سری تکان داد و گفت: حرف شما درست است اما از نظر من پروژه هنوز تکمیل نشده، در جلسه دیروز هم به دیگر محققان اعلام کردم، باید یک سری تغییراتی روی پایه های جاذب ویروس ها انجام شود، یک طرحی به نظرم رسیده، تا من آن طرح را به کار گروه اعلام نکردم. و احیانا رد یا تایید آن را نگرفتم، خواهشا این نظریه ای که الان دادید را علنی نکنید.
فردریک که هم صورت و هم علم محیا او را مجذوب خود کرده بود، با لبخندی کمرنگ سرش را تکان داد و گفت: فقط به افتخار زیباترین پزشک مجموعه، حرفتان را می پذیرم و بعد در حالیکه از جای خود برمی خواست گفت: من میروم یک فنجان قهوه برای خودم بیاورم شما هم میل می کنید؟
محیا سری تکان داد و گفت: لطف می کنید.
با خروج فردریک از اتاق
محیا خودش را به سرعت به اتاق تاریک کوچک کناری رساند و به طرف فریزر رفت، درش را باز کرد و محفظه ای که بخارات سرما از آن بلند بود را بیرون کشید، قفل ریز در محفظه را باز کرد و سپس لوله شیشه ای که با دهانه ای پلاستیکی پوشیده شده بود و مایعی بی رنگ که به آبی غلیظ شده شباهت داشت داخلش بود را بیرون کشید.
از داخل جیب روپوشش، سرنگی کوچک که سری نازک و ظریف داشت بیرون آورد، با سرنگ از مایع داخل لوله بیرون کشید و سر لوله بست و داخل جیبش گذاشت و با شتابی در حرکاتش، آستین دست چپش را بالا زد و همانطور که زیر لب بسم اللهی می گفت مایع را به خود تزریق کرد.
محیا محفظه را به حالت اول در اورد و داخل فریزر قرار داد و بعد با سرعت از اتاق بیرون آمد
فردریک هنوز نیامده بود، محیا لوله آزمایشی را که از آن مایع کشیده بود و داخل جیبش گذاشته بود بیرون آورد.
به سمت روشویی رفت و باقی مانده مایع را داخل روشو خالی کرد و آب را باز کرد و لوله آزمایش را توی سطل آشغال انداخت و زیر لب گفت: اول باید روی خودم امتحان کنم...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
#دست_تقدیر۲
#قسمت_چهل_هفتم🎬:
کیسان و صادق در هتلی که داخل ترکیه قرار داشت نشسته بودند و کیسان رو به صادق گفت: درسته ما طبق دستور کاووسی و دار و دسته اش ترکیه اومدیم، اما چرا هتلی را که اونها مشخص کرده بودند برای اقامت انتخاب نکردیم؟!
صادق از جا بلند شد و کنار کیسان روی مبل دو نفره نشست و دستش را روی دست کیسان گذاشت و گفت: داداش گلم! قرار نیست ما طبق نقشه اونا پیش بریم و تعداد زیادی از کتاب های خطی که گنجینه ملت ما و یادگار گذشتگان و افتخار و قدمت تاریخ ما محسوب می شوند را دو دستی تقدیم صهیونیست های خونخوار کنیم.
ما فقط وانمود می کردیم که از اصل چیزی که حمل می کنیم خبر نداریم و باید با نقشه پیش میرفتیم که طرفمون احساس خطر نکنه، با تغییر هتل اولین اخطار جنگ را بهشون میدیم و تازه می فهمند که با آدم های ساده لوحی طرف نبودند.
کیسان که کمی گیج شده بود گفت: الان دقیقا می خواییم چکار کنیم؟!
اصلا هدفمون چیه؟!
صادق نگاهی به چهره کیسان که خیلی شبیه بابا مهدی بود انداخت و گفت: خوب معلومه! طبق همون چی که داخل ایران گفتیم پیش میریم، ما برای نجات جان مادرمون محیا اینجا هستیم و تا مادر را صحیح و سالم تحویل نگیریم این گنجینه فوق ارزشمند را به اونا تحویل نمیدیم.
کیسان یک تای ابروش را بالا داد و گفت: یعنی باور کنم که شما و نیروهای امنیتی ایران می خوایین این کتاب های عتیقه و با ارزش را در قبال مادر به اسرائیل تحویل بدین؟!
صادق سری تکان داد و گفت: باید طوری پیش بریم که اونا فکر کنن تنها هدفمون همینه...
البته با یه نقشه حساب شده، الان از نظر اونا تو پسر محیا هستی و من یک دانشجویی روشن فکر که عاشق زندگی و تحصیل در بلاد غرب هست، اونا اگر بوی توطئه را بشنوند، مطمئنا کاری می کنند منی که به حساب اونا هیچ منفعتی در این میان ندارم را طرف خودشون بکشونن و اینم در نظر بگیر، اونا ابدا شک نمی کنن که ما با همکاری پلیس یا بهتر بگم خود نیروهای امنیتی ایران هستیم و با این نیروها طرفند، ببین کیسان تو باید طبق همون نقشه ای که گفتیم پیش بری و شک نکنی که موفق میشیم و بعد نفسش را آروم بیرون داد و گفت: بیا نقشه را دوباره با هم مرور کنیم..
در همین حین گوشی موبایلی که کاووسی به کیسان داده بود زنگ خورد.
هر دو برادر با زنگ گوشی بر جای خودشون میخکوب شدن، صادق دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: آرام، شمرده شمرده و بدون هیچ ترسی پیش برو، فقط اینو در نظر داشته باش تو تحت حمایت کامل پلیس ایران هستی و بیرون این هتل هستند کسانی که دستور دارند تا سلامت ما را پوشش بدن.
کیسان سری تکان داد و دکمه وصل گوشی ساده وکوچک داخل مشتش را فشار داد.
ادامه دارد
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼