eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
23.7هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 تقوا چیست؟ شاگردی از عابدی پرسید: تقوا را برایم توصیف کن! عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند. 👈 بندگی من یا آزادی تو؟ روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت: «اگر وی این از تو بستاند، آزادی». غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت. غلام گفت: آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر پاسخ داد: «بلی، ولی بندگی من در آن است». 👌گاهی ثروت های مادی آدمی را بنده خود می کنند و او را از بندگی خدا خارج می سازند. 👈 بزرگ همت تر از حاتم از حاتم طائی (سخاوتمند معروف) پرسیدند: آیا بزرگ همت تر از خود در جهان دیده ای؟ یا شنیده ای؟ جواب داد: آری، روزی چهل شتر برای سران عرب قربانی کردم، آن روز برای حاجتی به صحرا رفتم، خارکنی را در بیابان دیدم که پشته هیزم را فراهم کرده تا آن را به شهر بیاورد و بفروشد. به او گفتم: چرا به مهمانی عمومی حاتم نمی روی که گروه بسیاری از مردم در کنار سفره او نشسته اند. در پاسخ گفت: 🍂هر که نان از عمل خویش خورد 🍂منت حاتم طائی نبرد من این خارکن را از نظر جوانمردی و همت از خود برتر یافتم. 📗 ✍ محمد محمدی 👈 هرگز آدم نشوی آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت: بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم،... فرزند افسوس که آدم شدنت را امیدی نیست.... پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد....عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی، پدر را طلبید، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد. چون پدر به دستگاه پسر وارد شد، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت: اینک جایگاه مرا ببین، یاد آر که روزی بگفتی، هرگز آدم نشوم، اینک من حاکم شهر شدم. 👌پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت: 🍂من نگفتم که تو حاکم نشوی 🍂من بگفتم که تو آدم 👈 پیش بینی وضع آب و هوا همه جا صحبت از پیش بینی منجمان بود که امسال هوا چگونه خواهد بود و کشت و زرع به چسان و باغ ها چه اندازه میوه خواهند داد و راه ها آیا امن هستند یا نه ... شیخ ابوسعید روزی بر منبر رفت و گفت: سخن منجمان را شنیدید و درباره سال آینده، چنین و چنان گفتید. اکنون بشنوید تا من اوضاع سال آینده را برایتان پیش بینی کنم و یقین بدانید که پیش بینی من درست تر از همه باشد و هیچ خطا نکنم. مردم، یک صدا گفتند که بگو. گفت: سال آینده چنان خواهد بود که خدا می خواهد؛ چنان که پارسال آنسان بود که خدا می خواست و هر سال همان گونه است که او می خواهد؛ نه کم و نه بیش. این را گفت و از منبر فرود آمد. 📗 ✍ محمد بن منور 👈 پوریاى ولى و مبارزه با نفس پوریاى ولى، مردى بود قوى، قدرتمند و معروف. با تمام پهلوانان معروف زمان کشتى گرفت و پشت همه را به خاک رسانید. زمانى که به اصفهان رسید، با پهلوانان اصفهان هم کشتى گرفت و همه را به خاک انداخت. از پهلوانان شهر درخواست کرد بازوبند پهلوانى مرا مُهر کنید، همه مُهر کردند جز رئیس پهلوانان شهر که با پوریا هنوز کشتى نگرفته بود. گفت من با پوریا کشتى مى گیرم، اگر پشتم را به خاک رسانید بازوبندش را مُهر مى کنم. قرار کشتى را روز جمعه در میدان عالى قاپو گذاشتند تا مردم جاى تماشاى آن کشتى کم نظیر را داشته باشند. پوریای ولی، شب جمعه پیرزنى را دید حلوا خیر مى کند و با لحنى ملتمسانه مى گوید از این حلوا بخورید و دعا کنید خداوند حاجت مرا بدهد. پوریا پرسید مادرم، حاجت تو چیست؟گفت پسرم در رأس پهلوانان این شهر است، بناست فردا با پوریاى ولى کشتى بگیرد. او نان آور من و زن و فرزند خود است، اقوامى داریم که به آنها هم کمک مى کند. مى ترسم با شکست او، حقوقش قطع شود و معیشت ما دچار سختى و مضیقه گردد. پوریاى ولى همان وقت نیت کرد به جاى آنکه پشت پهلوان معروف اصفهان را به خاک برساند، پشت نفس را به خاک اندازد. بر این نیت بود تا با آن کشتى گیر روبرو شد. وقتى به هم پیچیدند، دید با یک ضربه مى تواند او را به خاک اندازد ولى به صورتى کشتى گرفت که پشتش به خاک رسید تا نان جمعى قطع نشود و علاوه دل آن پیرزن شاد گردد و خود هم نصیبى از رحمت خدا شامل حالش شود. نامش در تاریخ پهلوانى به عنوان انسانى والا، جوانمرد، با فتوت و با گذشت ثبت شد. 📗 ✍ حسین انصاریان 👈 دزد امانتدار ﻓﻀﻴﻞ ﺑﻦ ﻋﻴﺎﺽ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺁﻳﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﺪ، ﺭﺍﻫﺰﻥ ﺑﻮﺩ. ﻭﯼ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﻣَﺮﻭ ﺧﻴﻤﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻠﺎﺳﯽ ﭘﻮﺷﻴﺪ