#حکایت_زیبا
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی میرفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست
و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر،
این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت:
این چراغ نه از بهر خود است،
از برای چون تو کوردلان بیخرد است،
تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمیداند کسی
گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن! ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
بهارستان | #عبدالرحمن_جامی
💕💕💕
👌📕#حکایت_زیبا
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
*"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"*