#شب_زیارت
خبری در دنیا نیست!
خیری هم از آن ندیدهام!
تنها دلخوشیمان؛
محبت حسین است!
ما از این دنیا...
چیزی نخواستیم؛
جز روضه!
و نَفَسکشیدن...
در هوای نوکری!
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_زیارت
حسینجان!
به اسمت قسم؛
همانا من...
مشتاقِ دیدنت هستم!
#شب_زیارت
روزها را میشمارم...
تا #شب_جمعه!
#مفاتیح را ورق میزنم...
میرسم به #زیارت!
رجب و شعبان ندارد...
همهاش نشانی از تو دارند!
حکایت این عشق...
از کودکی است!
پس قبول کن ماجرای این دلبستگی...
سَرِ دارز دارد!
دست خودم نیست که!
پس قبول کن هرشبِ جمعه...
هر لحظهی من...
هر شبِ من...
با یاد کربلا سپری میشود!
پس قبول کن...
جز تو...
هوای کسی در سَرَم نیست!
#دار_و_ندار را میشنوید
با صدای حاج #علی_برادران
#شب_زیارت
روزگار...
دست انداخته دورِ گردنمان...
و دارد ما را با خود میبرد!
زندگی...
سخت شده و از هرسو...
تیر بلا و خطر...
به سویمان میآید!
عُمر....
دارد میگذرد...
و نمیدانم آیا دوباره میتوانم
زائرت شوم یا نه؟!
دل، خوش کردهام به سلامی از دور...
و زیرِ لب میخوانم:
العفو بحق الحسین!
#شب_زیارت
این شبِجمعه، همه، گریانِ زهرایند و... او
دست بر پهلو... بخواند روضه، بینِ قتلگاه!
#شب_زیارت
ویزا نمیخواهم...
وقتی دل من پَر میزند تا حرم شما!
به کاروان نیاز نیست...
وقتی خاطراتِ زیارت...
آرامشِ روز و شبِ من است!
چهکار دارم بلیط چند است...
وقتی با سلامی از روی عشق...
میشوم زائرِ حرمت!
گرچه دیدنِ کربلای تو...
آرزوی من است؛
اما دلخوشم به شبهای جمعه...
نَفَسکشیدن در هوای بینالحرمین...
و نامت را بر زبان آوردن!
همین را هم که دارم...
برایم بس است!
#شب_زیارت
روزگار...
دست انداخته دورِ گردنمان...
و دارد ما را با خود میبرد!
زندگی...
سخت شده و از هرسو...
تیر بلا و خطر...
به سویمان میآید!
عُمر....
دارد میگذرد...
و نمیدانم آیا دوباره میتوانم
زائرت شوم یا نه؟!
دل، خوش کردهام به سلامی از دور...
و زیرِ لب میخوانم:
العفو بحق الحسین!
eitaa.com/banoyealam4_5965160295071485113.mp3
زمان:
حجم:
5.76M
#شب_زیارت
هنوز نمیدانم!
چرا هوای شبهای جمعه...
تکراری نمیشود؟!
یک ماتم خاص...
یک دلگرفتگی ناب...
یک بیحوصلگی عجیب!
دل آدم اشک میخواهد...
با یک سلام به اربابش؛
همین!
#شب_زیارت
برای روزی که کسی نمیماند...
برای لحظهی گذاشتن آخرین لَحَد...
برای آمدن آن دو فرشته...
برای شب اول قبر...
برای روز و شبهایی که نیستیم...
برای همهی آن روزها...
چیزی نخواهد ماند...
جز پیراهنِ مشکی...
اشکهایی که ریختهایم...
کوفتگیِ سینهمان بعد از سینهزنی...
و راههایی که رفتهایم تا روضه!
راستش را بخواهی...
جایی هم نداشتهایم...
همزبانی نبوده...
و کسی هم جز حسین نبوده...
تا ما را تحویل بگیرد!
برای امروز و...
همهی روزهایی که نیستیم؛
فقط حسین میماند و بس!