✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_هفتم_اینک_شوکران۱
《فرشته هم نمی توانست ببخشد...
هر چيزی که منوچهر را می آزرد،😑 او را بیشتر آزار می داد. انگار همه غریبه شده بودند...🙄
چقدر بهش گفته بود گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین 🎥 بگوید...
هیچ نگفت😶 اما فرشته توقع داشت روز جانباز از بنیاد کسی زنگ بزند☎️ و بگوید یادشان هست...
چه قدر منتظر مانده بود....🤔
همه جا را جارو کشیده بود، پله ها را شسته بود. دستمال کشیده بود، میوه ها🍌🍊🍎🍓 را آماده چیده بود و چشم به راه تا شب🌙 مانده بود.
فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده.....👤
نمی خواست بشنود👂 "کاش ما همه رفته بودیم."
نمی خواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که زیادی است...😞
نمی خواست بشنود «ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."》😟
همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه اشک توی چشمش😢 و سکوت می کرد.😷
من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، داد بزنم😲 توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان♿️ است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....
چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان🏥 بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....🛌
منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد،💉 تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت: "بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم."🙊
این درد ها رو می کشید😤 اما توقع نداشت از یه دوست بشنوه "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."🙄
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹