eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
23.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 پیر با عشق علی میل جوانی می‌کند... در روایتی حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام فرمودند: 📄 امیرالمؤمنین علیه‌السلام بعد از مدتی طولانی، مردی از شیعیانش را دید که پا به سن گذاشته بود اما سینه‌سپر راه می‌رفت! مولا علی علیه‌السلام فرمود: ای مرد! پیر شده‌ای! آن مرد گفت: 📋 فِی طَاعَتِکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ! 🔻ای امیرالمؤمنین! در راه محبت و اطاعت از تو پیر شده‌ام! 🔖 حضرت فرمود: سینه‌سپر راه می‌روی؟! آن مرد گفت: 📋 عَلَی أَعْدَائِکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ! 🔻 ای امیرالمؤمنین! سینه‌ام در برابر دشمنانتان این‌چنین سپر است! 🔖 مولا علی علیه‌السلام فرمود: چندی از عمرت بیشتر باقی نمانده است! آن مرد گفت: 📋 هِیَ لَکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ! 🔻ای امیرالمؤمنین! آن را هم به پای شما فدا می‌کنم! 📚عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ص۱۶۷ ✍ مگر نه اینکه نجف شاد می‌کند ما را بریز باده که مشتاق ساغرم، یارا ! به ساحل‌آمدگانیم و تشنه، این ساقی شراب می‌کند از لطف، آب دریا را طرب کنید و به یک کوزه اکتفا نکنید به کوزه‌ای نتوان طی نمود صحرا را تویی علی که همه سنگریزه‌ها دُر شد به عشق فاطمه هر جا گذاشتی پا را تویی علی که نیاورده وحی را جبریل جز آنکه فاش نموده است نقطه‌ی با را تویی علی که خدا گر به خاطر تو نبود کنار نیل رها کرده بود موسی را نرفته‌ام به هوای غزال رعنایی که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را دم مسیح اگر زنده می‌کند، مرده دم تو زنده نگه داشته‌ست عیسی را ضریح نیست… لبالب شراب انگور است به حق فاطمه تَر کن علی لب ما را به عشق روی علی پیری‌ام جوانی شد نخوانده‌اید مگر قصه‌ی زلیخا را به کهف راه ندارم به حضرتش گویید سگی نهاده بر این در، سر تمنا را
🔰 من که جای خود … نبی هم می‌رود سوی علی در روایت آمده است: 💬 روزی جبرئیل بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نازل شد و عرضه داشت: 📋 يَا أَحْمَدُ إِنَّ اللَّهَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ: قُمْ إِلَى عَلىَّ بْنِ أَبِي طَالِب! 🔻ای احمد! خدای متعال به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: «برخیز و به سوی علی بن أبی‌طالب علیه‌السلام برو!» 📋 فَإِنَّ مَثَلَهُ مَثَلُ الكَعْبَةِ يُحَجُّ إِلَيْهَا وَ لَا تَحُجُّ إِلَى أَحَدٍ. 🔻چرا که مَثَل علی علیه‌السلام، مَثَل کعبه است که به سوی آن به حج می‌روند و کعبه به سوی کسی نمی‌رود. 📚دلائل الإمامة، ص۸۳ 📚نوادر المعجزات، ص۱۹۹ ✍ اين چرخ به انگشت شما می‌گردد خاک قدمت عرش خدا می‌گردد والله قسم خانه كعبه هر روز دور سر ايوان طلا می‌گردد شب دست به گيسوى علی می‌گيرد خورشيد رخ از روى علی می‌گيرد آن‌قدر زدم سنگ علی بر سينه سنگ لحدم بوى علی می‌گيرد مانند خدای خويش بی همتا بود روزى خور سفره‌اش همه دنيا بود گويند علی به دست خیبر شكنش انگشتر "يا فاطمة الزهرا" بود
🔰 حکایت دلنشین و در‌س‌آموز مردی که اجناسش را به حساب مولا علی علیه‌السلام می‌نوشت... شخصی به نام ابراهیم بن مهران گوید: 🔹 در همسایگی ما در کوفه مردی بود که به شغل فروش خیار مشغول بود و به او «ابوجعفر» می‌گفتند. او فردی خوش‌معامله بود. 🔸 هرگاه کسی از سادات برای گرفتن چیزی که نزد او بود می‌آمد، او را منع نمی‌کرد. اگر قیمت آن را داشت، می‌گرفت وگرنه به غلامش می‌گفت: «آنچه را گرفته است به حساب علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام بنویس.» 🔹 مدتی به این منوال گذشت، سپس فقیر شد و در خانه‌اش نشست. او در دفترهایش نگاه می‌کرد، اگر از بدهکارانش کسی زنده بود، کسی را می‌فرستاد تا از او طلب کند و اگر کسی مرده بود و چیزی نداشت، اسمش را خط می‌زد. 🔸 روزی که در جلوی در خانه‌اش نشسته بود و به آن دفتر نگاه می‌کرد، مردی از ناصبیان از آنجا گذشت و به او [به حالت تمسخر] گفت: «بدهکار بزرگت چه کار می‌کند؟» - منظورش علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بود. آن مرد خیارفروش از این سخن غمگین شد و برخاست و وارد خانه‌اش شد. 🔹 شب هنگام، پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را در خواب دید، گویا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در مقابل او راه می‌رفتند. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به آن دو فرمود: «پدرتان کجاست؟» 🔸 امیرالمؤمنین علیه‌السلام که پشت سرش بود، پاسخ داد: «ای رسول خدا، من اینجا هستم.» رسول خدا فرمود: «چرا حق این مرد را نمی‌دهی؟» عرض کرد: «ای رسول خدا، این حق او در دنیاست و من آن را آورده‌ام.» فرمود: «پس به او بده.» 🔹 مولا علی علیه‌السلام کیسه‌ای از پشم به من داد و فرمود: «این حق توست.» رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «آن را بگیر و هرگاه فرزندی از نسل من نزد تو آمد و چیزی خواست، او را منع مکن و برو که بعد از این روز دیگر فقیر نخواهی شد.» 🔸 از خواب بیدار شدم در حالی که آن کیسه در دستم بود. همسرم را صدا زدم: «ای زن، خوابی یا بیدار؟» گفت: «بلکه بیدارم.» گفتم: «چراغ را روشن کن.» او چراغ را روشن کرد و من کیسه را به او دادم. نگاه کرد و دید که در آن هزار دینار است. گفت: «ای مرد، بترس! نکند فقر تو را وادار کرده که بعضی از این تاجران را فریب دهی و مالشان را بگیری؟» 🔹 گفتم: «نه، به خدا قسم، بلکه ماجرا این‌گونه بود.» سپس دفتر حسابش را خواست. نگاه کرد و دید که در آن، از آنچه به حساب علی بن ابی‌طالب نوشته بود، نه کم بود و نه زیاد! 📚 الأربعون حدیثا عن أربعین شیخا من أربعین صحابیا فی فضائل الإمام أمیرالمؤمنین علیه‌السلام , ج۱ ص۹۵ ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅ 🌹