مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارتهفتادوسه ظرف غذا رو باز کردمو با بی میلی با چنگال کبابو نصف کردم و تا خواستم بخور
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتهفتادوچهار
و این ینی از نیرو های امنیتیه!
شالمو روی سرم گذاشتو فقط کمی از موهای کلاه گیس رو بیرون گذاشت...
خواستم روی صندلی بشینم که مازیار با چشماش اشاره ای به موهام کردو گفت
_ این مدلی قشنگ تری!
دستمو نا محسوس مشت کردمو گفتم
_ممنون! و سریع نشستم تا چیزی نگه!
مرتیکه گوسفند چشم چرون! به وقتش میدونم باهات
چیکار کنم!!
عوضییییییییییییییی!!!!!!!!!
********
3 ماه بعد
********
نگاهی به اطرافم انداختمو وقتی مطمئن شدم کسی نیست سریع به سمت اتاق کار ارجمند رفتم.
مقابل در اتاقش ایستادمو نفس عمیقی کشیدمو با نگاهی دوباره به اطرافم، سنجاقی از توی موهام در اوردم با قفل در اتاق ور رفتم تا باز شه!
وارد اتاق شدمو در رو روی هم گذاشتم تا حسین سریع خودشو برسونه! با چشم دنبال لب تابش گشتم که روی میزش بود... تا خواستم به سمتش برم حسین پرید تو اتاقو درو بست ...چشم غره ای رفتم که چشاشو لوچ کردو گفت
_ هان!!!!!! چیه؟؟!!
جوابشو ندادمو به سمت لب تاب رفتمو روشنش کردم و همونطور که از طریق شنود با بردیا ارتباط برقرار می کردم گفتم
_بردیا ما حاضریم!
بردیا_ بسیار خب با یا علی شروع کنین!
حسین همونطور که جلوی گاوصندوق می نشست بسم اللهی گفتو مشغول باز کردن در گاو صندوق شد!
لبتاب وارد ویندوز شد و ازم پسورد خواست !
وقت زیادی برای هک پسوورد نداشتم ..
پس مثل حسین مجبور شدم از نرم افزار استفاده کنم!
_ بردیا وارد ویندوز شدم! میتونی از اونجا از طریق نرم افزار هک کنی؟
_ اره...گوشیتو به لپتاب وصل کن و برو توی تنظیمات دستگاه های متصل و ای پی هایی که هستو بخون! یکیش اندرویده که اون گوشی خودته اونی که دسکتاپه یا ویندوزه رو برام بفرس!
همونطور که کارارو انجام میدادم با حرص گفتم
_ اقای محترم مثل اینکه مدرکم فوق ای تی هستاا!!!!! ینی فرق ویندوز و دسک تاپ رو با اندروید نمی دونم!
خنده ی ارومی کردو گفت
بردیا_ خانم مهندس میشه منت بزاریو چیزی که خواستم رو بفرسی!
_پیامک شد!
حسین_ کارم تمومه! مدارکو برداشتم!
متعجب گفتم
_ چه سریع
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~🌸🐾🌸~~~~