eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.7هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ سرمو به تایید حرفش تکون دادمو دنبالش به سمت جمعیت رفتیم! بردیا لباس نظامی تنش نبود ولی من لباس فرم ناجا تنم بود و واسه این که کسی متوجه لباسم نشه چادرمو سفت گرفتم... هر چند که مقنعه سبز زیتونیم تا حدودی هویتمو لو میداد ! مرد چاقی با خشم گفت _عای مردم به دادم برسین این خانم تمام داراییمو بالا کشیده! حالا بچمو هم می خواد بردیا _اقا اروم باش این معرکه چیه که گرفتی؟ زن با گریه پشتم ایستادو چادرمو چنگ زدو گفت _خانم پناهم بده! الان منو می کشه! رو به مردمو که جمع شده بودن گفتم _خواهشا متفرق شین! یکی از مردا با لهجه مشهدی گفت _ خواهر این زن نقشش اینه داره ادا در مِیاِره!! الکی خودشو زده به مظلومی!!! مو صاب مغازه بغلی مغازه جفر اقام!! هر روز هر روز پا میشه میاد اینجا و با عباس اقا دعوا راه میندازه! یکی از زنا که چادر رنگی پوشیده بودو زنبیل حصیری توی دستش بود رو به مرد پرخاش کرد _حمیداقا این حرفا چیه! مو مودونوم! این زن بچشو از عباس می خوا اما بهش نمی ده! بردیا رو به مردی که عباس اسمش بود گفت _مشتی شما سن پدر منو دارین! این رفتارا از شما که ریش سفید محلتونی بعیده! مرد غرید و خواست به سمت زنش بیاد که بردیا جلوشو گرفت. زنی که پشتم پناه گرفته بود از ترس چادرمو کشید که چادرم از دستم کشیده شدو لباس فرمم و پیکسل ارم ناجای روی مقنعه ام معلوم شد... عباس سریع خودشو از دست بردیا رها کردو وحشت زده گفت _ خ...خ...خانم....پ...پ..پلییس ...ب...به.. به خدا غلط کردم... ***** 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~