🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتپنجاهیڪ
بردیا صدای اهنگ و کم کردو گفت
بردیا _ دریا!
_ جانم؟!
بردیا _ بی بلا! اینجوری جواب میدی من پس میفتما!
خندیدم و گفتم
_ خب کارتو بگو دیگه!
بردیا_ گفتی جانم یادم رفت چی می خواستم بگم!
قهقه زدمو گفتم
_ چرت و پرت گفتنو بزار کنار و بگو ببینم چی می خواستی بگی!
_این پرونده یکم اشفتم کرده! می خواستم بگم باهام حرف بزن سرگرم شم!
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_ منم ذهنم درگیر همین پروندست! دلم میخواست خودمون پرونده رو پیش ببریم ...
_ اره منم دلم میخواست خودمون پرونده رو پیش ببریم...اما حیف که...
حرفشو خوردو نفس عمیقی کشید که من ادامه دادم
_بردیا به نظرت ایران اومدن طهورا واقعا واسه ارث و میراثه؟!
چپ و چوله نگام کردو گفت
بردیا_معلومه که نه!!!مطمئنم باز این وطن فروشا بوی پول و دلار امریکایی به مشامشون خورده قصد خربکاری به سرشون زده!
_اوهوم!... خدا ازشون نگذره! به نظرم اینا قصدشون جاسوسی نیست ...همون خرابکاریه به نظرم ...
ادامو دراورد با ناز پلک زدو گفت
_ اوهوم!
خندیدم و خواستم اعتراض کنم که چشمم به شلوغی سر کوچه بغلی مجتمع خونه سازمانی افتاد که بیشتر شبیه درگیری بود.
_بردیا! اونجا رو نگا!
ماشینو به کنار جاده هدایت کردو پیاده شد.. منم پیاده شدم که ماشینو با ریموت قفل کردو گفت
_چادرتو محکم بگیر تا لباست مشخص نباشه!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~