🛍 #کیسه_زر 💰
در شهر مكه، جوانی فقیر می زیست و همسری شایسته داشت. روزی هنگام بازگشت از مسجد الحرام، در راه، كیسه ای یافت. چون آن را گشود، دید هزار دینار طلا در آن است. خوشحال نزد همسر آمد و داستان را باز گفت.
زنش به او گفت: این لقمه حرام است، باید آن را به همان محل ببری و اعلام كنی، شاید صاحبش پیدا شود. جوان از خانه بیرون آمد، وقتی به جایی رسید كه كیسه زر را یافته بود، شنید مردی صدا می زند: چه كسی كیسه ای حاوی هزار دینار طلا یافته است؟
جوان پیش رفت و گفت: من آن را یافته ام، این كیسه توست، بگیر طلاهایت را.
مرد كیسه را گرفت و شمرد، دید درست است. دوباره پول ها را به او بازگرداند و گفت: مال خودت باشد، با من به منزل بیا، با تو كاری دیگر دارم.
سپس جوان را به خانه خود برد و نه كیسه دیگر كه در هر كدام هزار دینار زر سرخ بود، به او داد و گفت: همه این پول ها از آن توست.
جوان شگفت زده شد و گفت: مرا مسخره می كنی؟
مرد گفت: به خدا سوگند كه تو را مسخره نمی كنم. ماجرا این است كه هنگام شرفیابی به مكه، یكی از عراقیان، این زرها را به من داد و گفت: اینها را با خود به مكه ببر و یك كیسه آن را در رهگذری بینداز. سپس فریاد كن چه كسی آن را یافته است. اگر كسی آمد و گفت من برداشته ام، نه كیسه دیگر را نیز به او بده؛ زیرا چنین كسی امین است. شخص امین، هم خود از این مال می خورد و هم به دیگران می دهد و صدقه ما نیز، به واسطه صدقه او، مقبول درگاه خداوند می افتد! جوان، پول ها به خانه آورد به دلیل امانتداری و صداقت، از ثروتمندان روزگار شد. 🕋