👈 درد سر احوالپرسی
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و وای بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی! گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی.
📗 #کیمیای_سعادت
✍ ابوحامد محمد غزالی
👈 چه کنم با شرم؟
مردی از اهل حبشه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد وگفت: یا رسول الله! گناهان من بسیار است. آیا در توبه به روی من نیز باز است؟
پیامبر (ص) فرمود: آری، راه توبه بر همگان، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستی. مرد حبشی از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتی نگذشت که بازگشت و گفت: یا رسول الله! آن هنگام که معصیت می کردم، خداوند، مرا می دید؟
پیامبر (ص) فرمود: آری می دید، مرد حبشی، آهی سرد از سینه بیرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را می پوشاند؛ چه کنم با شرم آن؟ در دم نعره ای زد و جان بداد.
📗 #کیمیای_سعادت
✍ ابوحامد محمد غزالی
👈 عظمت صدقه
آورده اند که چون حق تعالی کوهها را بیافرید، فرشتگان سنگ ندیده بودند، گفتند: خداوندا! هیچ چیز باشد که بر سنگ غالب باشد؟ گفت: آهن. گفتند: خداوندا! چه چیز بر آهن غالب باشد؟ گفت: آتش.
گفتند: خداوندا! چه چیز است که بر آتش غالب باشد؟ گفت: آب. گفتند: بر آب چه چیز غالب باشد؟ گفت: خاک. گفتند: بر خاک چه چیز غالب باشد؟ گفت: باد.
گفتند: خداوندا! عظیم تر و غالب تر بر این همه چه باشد؟ گفت: بنده ای که صدقه به دست راست بدهد و آن را پوشیده نگه دارد (چنانکه دست چپ وی را از آن خبر نباشد) به نزدیک من از این همه عظیم تر است و بر همه چیز غالب تر.
📗 #داستان_عارفان
✍ کاظم مقدم
ﻩ ﻭ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﻫﻤﻪ ﺩﺯﺩ ﻭ ﺭﺍﻫﺰﻥ.
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽﺁﻣﺪ، ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﺯﺩ ﺷﻨﻴﺪ. ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﯼ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﭘﻮﻟﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﺭﻓﺖ، ﺧﻴﻤﻪﺍﯼ ﺩﻳﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﻠﺎﺱ ﭘﻮﺷﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﭙﺮﺩ. ﻓﻀﻴﻞ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺧﻴﻤﻪ ﺭﻭ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭ، ﺧﻮﺍﺟﻪ ﭘﻮﻝ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ.
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺯﺩﯼ ﺗﺼﺮﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻗﺼﺪ ﺧﻴﻤﻪ ﭘﻠﺎﺱ ﭘﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﮔﻔﺖ: ﺁﻩ، ﻣﻦ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ! ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ، ﻓﻀﻴﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﺪ ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﻴﺎ. ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺟﻬﺖ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ. ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭ! ﺑﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ.
ﻳﺎﺭﺍﻥ، ﻓﻀﻴﻞ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻫﻴﭻ ﺯﺭ ﻧﻴﺎﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺯﺭ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﻫﯽ! ﻓﻀﻴﻞ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻴﮑﻮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﯽﺑﺮﻡ، ﻣﻦ ﮔﻤﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺗﺤﻘﻖ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺗﺤﻘﻖ ﺩﻫﺪ.
📗 #عبرت_آموز
✍ حسین انصاریان
👈 احترام به والدین
آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) می فرمایند: زمانی که در نجف بودیم یک روز مادرم گفتند: پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای صرف ناهار، حقیر رفتم طبقه فوقانی، دیدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است.
ماندم چه کنم، خدایا امر مادرم را اطاعت کنم؟ از طرفی می ترسیدم با بیدار کردن پدرم از خواب باعث رنجش خاطر مبارکشان شوم، لذا خم شدم و لبهایم را کف پای پدرم گذاشتم و چندین بوسه زدم تا ایشان از خواب بیدار شد و دید من هستم،
پدرم سید محمود مرعشی وقتی این علاقه و احترام را از من دید فرمود: شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقا، بعد دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل البیت قرار دهد. و من الان هر چه دارم از برکت دعای پدرم است.
📗 #داستانهای_عارفانه
✍ شهروز شهرویی
👈 پند استاد
علاّمه طباطبائی(ره) و آیت اللّه شیخ محمّد تقی بهجت از استاد خود مرحوم آیت اللّه قاضی ره نقل نمودند که فرمود:
«اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند!...»
📗 #در_محضر_بزرگان
✍ محسن غرویان
👈 عابد و جوان
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت.
وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ!
📗 #کیمیای_سعادت
✍ ابوحامد محمد غزالی
👈 کسادی بازار
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط میگوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو می فروختیم و مشتریها فراوان بودند، اما یکباره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود…؟
شیخ تأملی کرد و فرمود: تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی. مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم. شیخ فرمود: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟!
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت: نسیه داده میشود، حتی به شما. وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می شود.
📗 #کیمیای_محبت
✍ محمد محمدی ری شهری
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 اول گناه
بشر بن منصور، یک روز نماز می گزارد. کسی کنار او نشسته بود و نماز وی را می نگریست. پیش خود، بشر را تحسین می کرد و حسرت می خورد. از درازی سجده ها و حالت او در نماز تعجب می کرد و در دل، به او آفرین می گفت.
بشر نماز خود را پایان داد و همان دم، رو به مردی که در گوشه نشسته بود و او را می نگریست، کرد و گفت: ای جوانمرد! تعجب مکن. کسی را می شناسم که چون به نماز می ایستاد، فرشتگان صف در صف می ایستادند و به او اقتدا می کردند. اکنون در چنان حالی است که دوزخیان نیز از او ننگ دارند. مرد گفت: او کیست؟ گفت: ابلیس.
👌بزرگی گفت: اگر همه شب بخوابید و بامداد در دل بیم داشته باشید، بهتر از آن است که همه شب تا صبح عبادت کنید و بامداد، گرفتار عجب و کبر باشید. اول گناه که پدید آمد، کبر بود که از شیطان سر زد.
📗 #کیمیای_سعادت
✍ ابوحامد محمد غزالی
💕💛💕