فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره خنده دار حاج آقا از خرید بستنی قیفی و پژو مشکی
55.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره طنز گیر کردن سر یک روحانی لای نرده! / سید رضا موسوی واعظ
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه_هفتم🎬: یکی از ویژگیهای اساسی اولیا خدا صبر آن ها است
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_پنجاه_هشتم 🎬:
با آمدن زلیخا، پازل زنان مصری که در به زندان انداختن یوسف نبی نقش داشتند کامل شد.
جمعشان جمع بود که فرعون جوان وارد مجلس شد و بر تخت زرین نشست، نگاهی از زیر چشم به زنان پیش رویش کرد و گفت:
حتما از خود می پرسید که این چه مجلسی ست؟! و چرا فرمانروای مصر، زنان شاخص مصر را بدون همسرانشان به این مجلس دعوت کرده، بدانید که این مجلس به درخواست جوانی دانا و فرهیخته که اینک در زندان به سر می برد برپا شده، این جوان بسیار دانشمند است از تمام علما و معبرین مصر برتر است ما خواستیم که او را از زندان آزاد کنیم تا به نزد ما آید اما ایشان قبول نکرد و برای من شرطی گذاشت و گفت که از ماجرای زنان و بریده شدن دست هایشان پرس و جو کنم.
در این هنگام تمام جمع حاضر سرشان را پایین انداختند، سکوت بر مجلس حکمفرما شده بود، گویی آنها از شرم، حتی توان سخن گفتن در خود نمی دیدند
فرعون که وضع را اینچنین دید، فریاد زد: چرا مهر سکوت بر لب زده اید؟! چرا پرده از کاری که کردید بر نمی دارید؟!
در این زمان، زلیخا قدمی پیش گذاشت و گفت: جناب فرمانروا! گناه اصلی را من مرتکب شدم، یوسف جوانی زیبا و برازنده بود، او برده من بود و از کودکی در قصر من قد کشید، من کم کم و ذره ذره در وجود او محو شدم و زمانی به خود آمدم که واله و شیدای او شده بودم، یوسف به جوانی زیبا تبدیل شده بود و من به علشقی شیدا، دیگر طاقت از کف دادم و روزی یوسف را بخود خواندم و از خواستم از من تمکین کند، اما او دست رد به سینه ام زد و این ماجرا در شهر پیچید، شنیدم همین زنانی که اینک در اینجا جمع شده اند مرا شماتت می کنند، پس تصمیم گرفتم آنها نیز یوسف را ببینند چون اطمینان داشتم آنها هم چون من عاشق او خواهند شد.
یک روز مجلس بزمی به راه انداختم نارنج و کارد به دست این زنان دادم و به یوسف امر کردم لحظه ی خود را به اینان نشان دهد، او نیز چنین کرد و این زنان آنقدر از خود بیخود شده بودند که نادانسته به جای پوست ترنج نازک، دستام خود بریدند و پس از آن هر یک از این زنان در پی جلب توجه یوسف برآمپ، هر کدام میخواست این گوهر را از آن خود کند، اما یوسف جوانی پاکدامن بود که هیچ کدام از زنان را توجه نکرد و اینجا بود که ما با هم همداستان شدیم تا یوسف را تنبیه کنیم، پس تهمتی دروغ و ناروا به او زدیم و او را به زندان افکندیم.
در این هنگام صدای زنها یکی یکی بلند شد که می گفتند: زلیخا راست می گوید، یوسف جوان پاکی ست و بی جهت به زندان افتاده، او گناهی ندارد و گناهکار اصلی ما هستیم.
زلیخا گلویی صاف کرد و گفت: اینک من در محضر فرمانروای مصر اعتراف می کنم که خطا از من بوده و یوسف از هر گناهی مبرّاست و بی شک همین اعتراف زلیخا تاثیری بسیار در آینده او داشت تا راه رسیدن به خدا را زودتر طی کند.
فرعون سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: وای برشما که چندین سال از عمر جوانی دانا و فرهیخته را در زندان به هدر دادید، همانا شما مستحق مجازاتید و مجازات شما را یوسف باید تعیین کند.
خبر این اعتراف در شهر پیچید و همه مناظر بودند تا یوسف از زندان بیرون آید و زنان مصر را به عقوبت خطایشان برساند.
جمعی از دربار با عزت و احترام به نزد یوسف رفتند و شرح ماجرا را دادند، یوسف از زندان بیرون آمد و وارد جلسه شد.
چشم ها همه خیره به جوانی بود که چونان خورشید می درخشید.
فرعون از یوسف خواست تا خود حکمی برای زنان صادر کند و یوسف رو به فرمانروا فرمود: از آنها گذشتم! قصد من این بود لکه ی این تهمت از دامانم پاک شود و همگان بفهمند که یوسف خطایی نکرده...
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_پنجاه_نهم🎬:
حالا همه می دانستند که یوسف بی گناه بوده و این نتیجه صبر یوسف بود که اینچنین به بار نشست.
فرعون که شاهد تمام این مکالمات پ گفتگوها بود و از مقامات یوسف مطلع شد، او را نزد خود خواند و به او اعلام کرد که تو اکنون امین ما هستی و از او خواست تا عهده دار مسئولیت مهمی در حکومت شود.
فرعون مردی زیرک بود و می دانست حکومت بر مصر آنهم در شرایطی که قرار است خشکسالی شود،بسیار سخت خواهد بود و نیازمند فردی دانا و مقتدر است که مصر را از این بحران به سلامت عبور دهد و کسی را فهیم تر از یوسف نمی دانست پس به او اصرار کرد تا در دربار مصر هر مقامی را که مد نظر یوسف است به او اعطا کند
یوسف نبی هم در این زمان خواستار سرپرستی خزانه شد تا آمادگی های لازم برای عبور از قحطی را فراهم کند.
و گویا کم کم وعده خداوند که قبلا هم در جریان بود اینک نمود بیشتری پیدا می کرد.
یوسف از زندان به بالاترین مقام سیاسی مصر ارتقا پیدا کرد.
همان طور که خداوند میفرمایند کسی که احسان کند و در مسیر صدق حرکت کند اجرش ضایع نخواهد شد.
و این بود نتیجه سالها صبر جمیل و بندگی و اطاعت از خداوند.
بعد از وزارت یوسف و اعطای این مقام بزرگ به او، یوسف و تیم تشکیلاتی او در هفت سال پر بار و هفت سالی که از زمین و آسمان نعمت می بارید و مردم را یارای جمع کردن اینهمه نعمت و کشت و کار را نداشتند یوسف و تیمش، تیمی که در زندان سامان دهی شده بود و همه یکتا پرست و معتقد و معتمد بود با برنامه و تلاش و تاسیس تکنولوژیهایی برای حفظ و نگهداری گندم توانست مصر را برای قحطی آماده کند.
با این تدابیر مردم متوجه شدند که یوسف نه تنها معبر بلکه دارای تواناییهای فراوانی است و جامعیت شخصیت دارد و در هر زمینه ای و هر جایی صاحب نظر است و در هر موضوعی داناست و این جامعیت و شناخت برای اعلام پیامبری او امری ضروری بود.
در این زمان تنها هدف یوسف مبارزه با قحطی نبود بلکه در حال آموزش اعضای تشکیلات خود برای امور حکومتی به منظور تحول تمدنی نیز بود.
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_شصت🎬:
هفت سال بارندگی و فراوانی نعمت به سر رسید، در این هفت سال مردم گندم می کشاتند، برخی خود آن را ذخیره می کردند و برخی هم به دولت تحویل می دادند تا در سوله هایی که با نقشه و نظارت یوسف ساخته شده بود انبار شوند و قانون این بود آنهایی که مازاد گندم هایشان را به سیلو تحویل می دادند در هفت سال خشکسالی گندم رایگان تحویل می گرفتند و بقیه مردم باید با خرید گندم روزگار می گذراندند البته به فقرا هم گندم رایگان می دادند.
لازم به ذکر است که کاهنان معبد آمون هم برای خود گندم انبار می کردند اما یوسف گندم را طبق قوانینی که خداوند به او تعلیم داده بود انبار می کرد تا خراب نشوند اما کاهنان معبد که از این علم بی اطلاع بودند، دانه های گندم را انبار می کردند، دانه هایی که بی شک بعد از گذشت یکی دوسال از انبار کردن، آفت می زدند و خراب می شدند
شبی از شبها، نیمه های شب فرعون از خواب بیدار شد، گرسنگی عجیبی بر او چیره شده بود، روی تخت نشست و با خود گفت: خیلی عجیب است، من شامم را مثل همیشه کامل خوردم، پس این گرسنگی شدید و بی موقع از چیست؟!
در این هنگام زنگ کنار تخت را تکان داد و این نشانه ای بود که ندیمان و فرمانبرانش داخل خوابگاه شوند تا فرعون امر خود را به آنها بگوید.
زنگ به صدا درآمد و بعد از دقایقی فرعون در کمال تعجب غلامانی را دید که سینی هایی از غذا در دست داشتند و وارد خوابگاه فرعون شدند
فرعون خنده بلندی کرد و گفت: شما از کجا دانستید که من اینک غذا می خواهم؟!
در این هنگام یوسف که اینک عزیز مصر شده بود از پشت سر آنها بیرون آمد و گفت: من به آنها دستور دادم که غذا فراهم کنند چون میدانستم امشب شما گرسنه خواهید شد.
فرعون لبخندی زد و گفت: در اینکه شما مردی عالم و دانا هستید حرفی نیست اما فی الواقع از کجا متوجه این موضوع شدید؟!
یوسف نبی قدمی جلو نهاد و فرمود: امشب آغاز هفت سال خشکسالی و قحطی ست و اولین نشانه اش هم گرسنگی ناگهانی فرمانروا در نیمه شب است.
بدین ترتیب هفت سال خشکسالی آغاز شد.
و این خشکسالی مختص مصر نبود، بلکه تمام ولایات اطراف را در برگرفته بود و بخش وسیعی از زمین دچار آن شده بود.
این خشکسالی به کنعان هم رسیده بود و مردم این مکان هم که زندگیشان را از طریق کشاورزی و دامداری میگذراندند در مضیقه قرار گرفتند.
یعقوب و پسرانش در پی راهی بودند تا آذوقه خانواده را تامین کنند و در این هنگام بود که قافله های تجاری که از کنعان می گذشتند به آنها خبردادند که مردی عادل و عالم وزارت مصر را بر عهده دارد و ایشان به مردم مصر و حتی ولایات اطراف طبق قانون خاصی گندم می دهد و این شد که یعقوب به پسرانش امر کرد تا راهی سفر مصر شوند و گندم برای خانواده هایشان تهیه نمایند
ادامه دارد...
📝به قلم: طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
سفر پر ماجرا 29.mp3
6.55M
سفر_پرماجرا ۲۹
✴️از آدمای دور و بَرِت،
از نعمتهای زندگیت،
و از سرمایه هایی که داری؛
تا می تونی لذّت ببر و استفاده کن!
❌اما اونقدر مشغولشون نشو
که از آماده شدن برای تولدت،
جابمونی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یک حاجت مستجاب از امام زمان عجل الله
#امام_زمان
#استاد_رفیعی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🍃🌸🍃🌻🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی کوتاه
خطری برای افراد مؤمن
حجت الاسلام دکتر #عالی
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #پست_ویژه
‼️ والدین مراقب عاق فرزندان باشند!
#دکتر_سعید_عزیزی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍⚘خدای من سلام
❄️⚘الهی به امید تو برمی خیزم
🤍⚘گل لبخند را مهـمان
❄️⚘سڪوت لبهایم میڪنم
🤍⚘و هواے سرشار از ؏شق و امید
❄️⚘را عمیق نفس میڪشم
🤍⚘تا هماے سعادت
❄️⚘بر پرچین زندگیم لانه کند
🤍⚘و بهترینها برایم مقدر شود
❄️ آمین یاربَّ العالمین🙏
🤍ای پروردگار جهانیان🙏
#ﺭﯾﺸﻪ_ﺩﺍﺭ_ﺑﺎﺵ …
❣ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، خداوند ﺗﻮﺳﺖ ؛
ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛
❣ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!
ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ
ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
❣ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯۀ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،
ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــﺮﯾﺰﻩ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــﻮﺱ ﻫﺎ …
و از زیر سختی ها و ناامیدی ها ...
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،
ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …
☝ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما،
ﻫﻤﺎﻥ " خداوند " ماﺳﺖ …!
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─