eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 راز عجیب زیلوی آبی رنگ حسینیه و بیت رهبر انقلاب 💠 علی قنبرلو فرزند شهید قنبرلو در صفحه اینستاگرام خود نوشته است: به همراه عزیزی رفته بودیم موزه عبرت کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک. همین طور که طبقات را به دنبال راهنما می‌گشتیم یک لحظه مسیر را گم کردیم. کف سلّولی که رهبر انقلاب در آخرین بازداشت از سری دستگیری‌ها و زندانی شدن‌هایشان به مدت هشت ماه در آنجا به صورت انفرادی زندانی بودند به وسیله رنگ و رو رفته‌ی آبی رنگی پوشیده شده که در حسینیه امام خمینی (ره) و در تصاویر سخنرانی‌های رهبری همیشه دیده می‌شود و دقیقاً همان طرح و همان رنگ. چند دقیقه‌ای را جلوی درب آهنی بازداشتگاه ایستاده و چشم به کف سلّول دوخته و افسوس می‌خوردم که چرا تا به حال متوجه این قضیه نشده بودم. خیلی‌ها فکر می‌کنند این نشان‌دهنده ساده‌زیستی حضرت آقاست که روی فرش سخنرانی نمی‌کنند و نماز نمی‌خوانند. ولی من فکر می‌کنم حضرت آقا با این کار نمی‌خواهند گذشته را فراموش کنند و این ، سدّ محکمی در برابر وسوسه‌های شیطان در خصوص قدرت و بزرگی جایگاه برای ایشان هست. خون‌هایی که به ناحق و با شکنجه ساواک روی این قالی‌های آبی رنگ ریخته شده تا انقلاب، انقلاب شود و به امثال ما برسد. 🔻وقتی این موضوع را با مسئول موزه مطرح کردم گفت: اولین نفری هستی که متوجّه شدی و تا به امروز کسی متوجّه این شباهت نشده بود و اگر هم بوده مطرح نکرده. 🌐سایت افکار نیوز ۱۳۹۷/۱۱/۹
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ 🔷 قسمت چهل و پنجم 🔷 پاسخ به سوالات شنوندگان۲
‼️حلالیت طلبی برای خطاهای دوران کودکی 🔷س 5406: آیا برای که در انجام داده ایم، (بدین صورت که با دوستان دعوا می کردیم، خدای نکرده حرف بدی زده باشیم و مسائل این چنین) نیاز به حلالیت دارد؟ ✅ج: اگر قبل از سن بلوغ کاری که موجب و یا شده باشد انجام داده باشید الآن باید کنید و یا بطلبید و الا وظیفه‌ای ندارید.
babolharam Sibsorkhi.mp3
4.47M
|⇦•سلام خورشیدم .. تقدیم به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام به امید رفع موانع پیاده روی اربعین به نفس کربلایی حسین سیب سرخی •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ جامعه‌ای که را‌ فراموش کند، به سرنوشت دچار میشود! همان‌هایی که حسین را نشنیدند و شان را به خاک و خون کشیدند...
|⇦•سلام خورشیدم .. تقدیم به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام به امید رفع موانع پیاده روی اربعین به نفس کربلایی حسین سیب سرخی •✾• دوباره به دادِ قلبِ من رسیده حسین برای دلایِ نا امید ، امیدِ حسین .. یه ساله که چشمامم بارونه یه ساله که اشکام پنهونه یه ساله من با فاصله همدردم یه ساله که روزام تاریکه دلم خوشه بازم وقتی که خود حسین راهم داده برگردم سلام خورشیدم .. سلام مهتابم .. سلام امیدم .. سلام اربابم .. « حسین .. جان آقا .. » دوباره رسیده عطرِ کربلایِ حسین نفس میکشم دوباره تو هوایِ حسین کتیبه ها ، انگار شور دارن سیاهیا ، انقدر نور دارن که باز دلا ، تا عرش خدا میره برا حسین ، عالم بی تابه محرمه ، ماه اربابه منم دلم تا کربُبَلا میره سلام برگریه .. سلام بر ماتم .. سلام بر گنبد .. سلام بر پرچم .. سلام خورشیدم .. سلام مهتابم .. سلام امیدم .. سلام اربابم .. « حسین .. جان آقا .. » دوباره به دادِ قلبِ من رسیده حسین برای دلایِ نا امید ، امیدِ حسین .. یه ساله که چشمامم بارونه یه ساله که اشکام پنهونه یه ساله من با فاصله همدردم یه ساله که روزام تاریکه دلم خوشه بازم وقتی که خود حسین راهم داده برگردم سلام خورشیدم .. سلام مهتابم .. سلام امیدم .. سلام اربابم .. « حسین .. جان آقا .. »
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ رسیدیم خانم محمدے... _نزدیک قطعه ے شهدا  نگہ داشت از ماشیـݧ پیاده شد اومد سمت مـݧ و در ماشیـݧ و باز کرد مـݧ انقد غرق  در افکار خودم  بودم کہ متوجہ نشدم _صدام کرد بخودم اومدم و پیاده شدم خم شد داخل ماشیـݧ و گوشے و برداشت گرفت سمت مـݧ و گفت: بفرمایید ایـݧ هم از گوشیتوݧ دستم پر بود با یہ دستم  کیف و چادرم و نگہ داشتہ بودم با یہ دستمم گلارو _گوشے تو دستش زنگ خورد تا اومد بده بہ من قطع شد و عکس نصفہ ای ک ازپلاک گرفتہ بودم اومد رو صفحہ از خجالت نمیدونستم چیکار کنم سرمو انداختم پاییـݧ و ب سمت مزار شهدا حرکت کردم _سجادے هم همونطور ک گوشے دستش بود اومد دنبالم و هیچ چیزے نگفت همینطورے داشتم میرفتم قصد داشتم برم سر قبر شهید گمنامم اونم شونہ ب شونہ من میومد انگار راه و بلد بود و میدونست کجا دارم  میرم _رسیدیم من نشستم گلهارو گذاشتم رو قبر سجادے هم رفت کہ آب بیاره گوشیم هنوز دستش بود  _از فرصت استفاده کردم تا رفت شروع کردم ب حرف زدݧ باشهیدم سلام شهید جاݧ میبینے ایـݧ همون تحفہ ایہ ک سرے پیش بهت گفتم کلا زندگے مارو ریختہ بهم خیلے هم  عجیب غریبہ عادت داشتم باهاش بلند حرف بزنم یہ نفر از پشت اومد سمتم و گفت: مـݧ عجیب و غریبم❓❓❓ سجادے بود واااااااے دوباره گند زدے اسماء از جام تکوݧ نخوردم اصلا انگار اتفاقے نیوفتاده روی قبرو با آب شست و فاتحہ خوند سرمو انداختہ بودم پاییـݧ خانم محمدے ایرادے نداره بهتره امروز دیگہ حرفامونو بزنیم تا نظر شما یکم راجب مـݧ عوض بشہ حرفشو تایید کردم _خوب علے سجادے هستم  دانشجوے رشتہ ے برق تو یہ شرکت مخابراطے مشغول کار هستم و الحمدوللہ حقوقم هم خوبہ فکر میکنم بتونم.... _حرفشو قطع کردم ببخشید اما مـݧ منتظرم چیزهاے دیگہ اے بشنوم با تعجب سرشو آورد بالا و نگام کرد بلہ کاملا درست میفرمایید دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو.... صبور باشيد😉داستان ادامه دارد..... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ _دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو... حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت) همینطور کہ میبینید  کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال _خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ _با گذشت زماݧ توجہ مـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم _اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدݧرفتاراتوݧ  وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن _نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد _اما سجادے اینارو نمیدونست برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده  و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ _واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ  تا مـݧ چهرشونو بکشم _یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ مینا(یکے از بچه ها  مدرسہ )اومد همراهش یہ پسر جوون بود همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ رامیـݧ اومد سمت مـݧ  دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم با تعجب بہ دستش نگاه کردم و چند قدم رفتم عقب مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت ￿ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها مینا اومد کنارمو  گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ  و هم بکشے❓❓❓ _خیلے مشتاقہ لبخندے زدم و گفتم ن عزیرم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پریدو گفت ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید _دست مینارو گرفت و گفت  پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود.... _اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا ورامیـݧ اومد..... رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود... صبور باشيد😉داستان ادامه دارد.....😊 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
🍁🍂🥀امام_زمان_عج اگر تو آه کِشی خشک و تَر نمی‌ماند اگر تو گریه کُنی که جگر نمی‌ماند بیا و آه مَکش با حرارتِ جگرت که از مجالسِ روضه اثر نمی‌ماند نفَس بزن که نفسهای آخرم برسد که بی تو این نَفَس مختصر نمی‌ماند چنان شکسته شدی که شبیه زهرایی که چون تو دست کسی بر کمر نمی‌ماند لباسِ مشکیِ مان را فقط کفن بکنید برای ما که از این بیشتر نمی‌ماند مدافعان حرم سمت تو به سر رفتند برایِ حامیِ زینب که سر نمی‌ماند به دردِ آخرتِ ما نخورد جز گریه... که هیچ چیز چو اشکِ سحر نمی‌ماند غنیمت است نشستن میانِ این روضه که عمر میرود و اینقدر نمی‌ماند هرآنچه خرج کنی صد برابرش بِبَری در این معامله حرف ضرر نمی‌ماند تمامِ حاجت ما را نگفته زهرا داد که مادر از دلِ ما بی خبر نمی‌ماند رسید قافله و خواهری پیاده نشد به گریه گفت که زینب دگر نمی‌ماند  نگاه کرد به اکبر : حسین  جانِ علی به جانِ تو که زِ باغَت ثمر نمی‌ماند اگر پدر برود می‌شود پسر باشد اگر پسر برود نه  پدر نمی ماند
🥀حضرت_زینب_سلام_الله_علیها 🌾اسارت علی_انسانی ز سینه ناله کشم؟ یا که آه، یا هر دو؟ ز راه شکوه کنم؟ یا سپاه، یا هر دو؟ ز پرده پردۀ اشکم، کنم تماشایت به گریه گرم شود؟ یا نگاه، یا هر دو؟ ببین چه با ادب آید به همرهت عبّاس هلال را نگرم؟ یا که ماه، یا هر دو؟ بیا به شام و سر طفل نی‌سوار ببین به صبح خنده زند؟ یا پگاه، یا هر دو؟ ز نازدانۀ خود کن سوال، پیکر او سیه به ره شده؟ یا قتلگاه، یا هر دو؟ امام دید ز نیزه، سه ساله سیلی خورد رمق نداشت گلش؟ یا پناه، یا هر دو؟ ز تازیانه و کعب‌نیِ عدو، در راه کبود گشته تنش؟ یا سیاه، یا هر دو؟
YEKNET.IR - monajat - shabe 7 moharram1399 - narimani.mp3
9.34M
🔳 مناجات زمزمه محرم 🌴هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد 🌴روز محشر به جز این حسرت دیگر نخورد 🎤 سید_رضا_نریمانی