بسم رب العشق
#قسمت_سی_هفتم -
😍 #علمـــدارعشــــق😍#
تا همه بچه ها جمع بشند و سوار اتوبوس بشیم ساعت ۸ صبح شد
منو زهرا کنارهم نشسته ایم هم ردیف ما همسر و برادر زهرا نشستن
برای ناهار و نماز یه جا توقف کردیم
بعداز اقامه نماز با بچه ها به سمت رستوران حرکت کردیم
بچه ها داخل رستوران همهمه ای ایجاد کرده بودن
زهرا با برادر و همسرش دور یه میز نشستن
منم ترجیح دادم تنها باشم
استادمرعشی داشت بایکی از آقایون حرف میزد
تا حرفشون تمام شد اومد سمت من
استاد: چرا تنها نشستید خانم موسوی
- خانم کرمی با برادر و همسرش نشسته
منم دیگه مزاحمشون نشدم
استاد: اجازه هست من هم میزتون بشم
- بله بفرمایید
استاد: حقیقتا خانم موسوی خیلی وقته میخام باهتون صحبت کنم
اما نمیشه
- من درخدمتم استاد
تا استاد اومد حرف بزنه
یهو سر وکله زهرا پیداشد
زهرا: استاد ببخشید با نرگس سادات کار دارم
استاد : ☹️☹️خواهش میکنم بفرمایید
زهرا منو برد سمت میزشون و گفت پیش خودم باش
- زهرا تو چته
بعداز خوردن ناهار به سمت اصفهان حرکت کردیم ساعت ۶ غروب بود که رسیدیم محل اسکانمون
یه هتل خیلی شیک که از قبل رزو شده بود
منو زهرا تو یه اتاق بودیم
مرتضی و صبوری و استاد مرعشی هم یه اتاق دیگه
با صدای اذان صبح گوشیم از جا بلندشدم
روسریمو مدل لبنانی بستم چادرلبنانیم سر کردم و به سمت حسینه هتل رفتم
بعداز اقامه نماز
استاد مرعشی تو سالن دیدم
با چشمای خواب آلود بهش سلام دادم
- سلام استاد
•• سلام قبول باشه
خانم موسوی چقدر چادر بهتون میاد
- ممنونم استاد 😅😅
بعداز صرف صبحونه با اعلام استاد سوار اتوبوس شدیم و به سمت نیروگاه هسته ای نطنز حرکت کردیم
یاد یه خاطره از کیک زرد افتادم
برای زهرا که تعریف کردم
با صدای بلند خندید
•• خانم کرمی به چی میخندید
زهرا : استاد خانم موسوی یه خاطره خیلی جالب گفتن
•• میشه برای منم تعریف کنید
- بله
حدود ۱۵ سالم بود که برای اولین بار اسم کیک زرد از صدا وسیما شنیدم
پیش خودم فکرمیکردم واقعا یه کیک خوردنیه که تقسیمش میکنن و به هر بیماری یه مقداری میدن
استاد : چه برداشت جالبی
بعداز ۲ ساعت به نیروگاه نطنز رسیدیم
بازرسی های ویژه انجام شد و حالا باید خودمون استریل شدیم که مبادا میکروبی و ویروسی و چه چیزهای ازاین دست با خودمون وارد سایت ها بشه
منو زهرا و آقای صبوری فقط مجاز به مشاهده بودیم
من شروع کردم به غرغر کردن
- خوب چرا ماآورده وقتی حتی اجازه حتی لمس چیزی نداریم
استاد از پشت سرم گفت
استاد: خانم موسوی خسته شدید
- خیلی استاد
چرا ما اومدیم
خوب همین فیلمش بعدا سر کلاس میدیم
استاد : چون تو سفر میشه طرف مقابل شناخت
نویسنده بانـــــــو .....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قدر آدمهایی که زود عصبی میشوند را بدانید.
اینها همان لحظه داد میزنند،
قلبشان درد میگیرد،
دستانشان میلرزد،
ولی؛
برای زمین زدنتان هیچ نقشهای نمیکشند!
آنها تمام نقشهشان همان عصبانیتشان بوده،
اکثر آدمهایی که زود عصبانی میشوند، آدمهایی هستند که رقیقترین و صافترین قلبها را دارند...
❄️❄️⛄️⛄️❄️❄️
بسم رب العشق
#قسمت_سی_نهم -
😍 #علمـــــدارعشــــق 😍#
وارد خونه شدم
عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری
رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی
روم نمیشود به آقاجون بگم
آقاجون : نرگس جان بابا چیزی میخای به من بگی؟
- آقاجون میخام یه چیزی بهتون و باهتون حرف بزنم
آقاجون : باشه بابا بریم حیاط
رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید
آقاجون : گل ناز بابا این چه حرفیه
چی شده باباجان
- آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید
آقاجون - چشم بابا
بگو چی شده
- حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد
آقاجون : خب باباجان این اون مقدمه چینی نمیخاستم دخترم
وقتی یه دختر بزرگ میشه
هزارتا خواستگار داره
توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده
اما نرگس سادات
تا نگفتی بله
من پشتم
اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی
- آقاجون اجازه میدید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم
آقاجون : آره بابا برو
نویسنده : بانـــــو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق
#قسمت_چهلم -
😍 #علمـــدارعشــــق😍#
وارد اتاقم شدم
گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری گرفتم
تو دیدار از خانواده شهدا باهش آشناشدم
مسئول جمع آوری آثار شهدای استان قزوین بود
بعداز چندتا بوق جواب داد
خانم قاجاری : الو سلام موسوی جان خوبی خواهر؟
- ممنونم شماخوبی ؟
پسر کوچولتون خوبه ؟
خانم قاجاری : ممنون اونم خوبه
جانم کاری داشتی عزیزم
- خانم قاجاری من قصد دارم یک دو روزه برم شلمچه
کاروانی هست تو این مدت اعزام بشه
خانم قاجاری : آره عزیزم
ما خودمون فرداشب میریم
یه دونه هم جای خالی داریم
شهدا طلبیدنت
- پس اسم منو بنویسید
خانم قاجاری : باشه حتما
- ممنونم یاعلی
یاعلی
رفتم تو پذیرایی
- آقاجون فرداشب میرم شلمچه
آقاجون : به سلامتی
ان شاالله بهترین تصمیم بگیری
- ان شاالله
ساکم بستم و گذاشتم گوشه اتاقم
صبح پاشدم رفتم دانشگاه
تا از زهرا خداحافظی کنم
به استاد مرعشی بگم فعلا سر کلاسش نمیرم
استاد مرعشی تو سالن سایت هسته ای دیدم رفتم سمتش
استاد
- سلام استاد خوب هستید
•• ممنونم
شما خوبید؟
- ممنون
استاد یک هفته ای سرکلاستون نمیام
•• چرا
- میخام برم راهیان نور
•• ان شاالله خیره التماس دعا
- ان شاالله
استجابت دعا
رفتم دفتر بسیج
- سلام زهرا
زهرا: سلام خوبی ؟
-ممنون توخوبی؟
اومدم خداحافظی
زهرا :کجا ان شاالله
- دارم میرم راهیان نور
تا به پیشنهاد خواستگاری استاد مرعشی فکرکنم
زهرا : ان شاالله موفق باشی
التماس دعا
- استجابت دعا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ساعت ۱۰ شب راه افتادیم به سمت اهواز
تقریبا ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم مدرسه ای که محل اسکان بود
زنگ زدم خونه گفتم رسیدم
اونروز هیچ جا نرفتیم
اما روز بعد راهی شلمچه شدیم
کفشام ورودی شلمچه درآوردم و قدم به خاک مقدس شلمچه گذاشتم
یه قسمت کاملا خالی از سکنه را انتخاب کردم
اول دو رکعت نماز زیارت خوندم
بعد نشستم رو خاک و شروع کردم به درد دل کردن
شهدا من این چادر از شما دارم خودتون هم کمکم کنید درمورد ازدواج یه تصمیم عالی بگیرم
یا شهید ململی تو منو تو مسیر عفت -حجاب قرار دادی خودتم کمکم کن تا تو امر ازدواج هم یه تصمیم عالی بگیرم
بعداز روزاول رفتیم هویزه ، سوسنگرد و دهلاویه
روزدوم صبح رفتیم طلائیه
وای واقعا عجب طلای طلائیه
بعدازظهر دوم منطقه فتح المبین
و چاذبه
فتح المبین خیلی منطقه سرسبزی بود
اما وقتی نماز مغرب و عشا خوندیم به غربت منطقه پی بردم
برنامه روز سوم خیلی خاص بود
دیدار از مسجدجامع خرمشهر و جزایر مجنون
شب سوم وقتی خواب دیدم تو شلمچه ام شب ململی یه سری از رزمنده ها دارن عزاداری میکنن
منتظر موندم مراسم تموم بشه رفتم سمتش
احوال پرسی کردیم
بهم گفت خواهرموسوی به این بگو نه بهتر از اینو سرراهت میذارم
مسافرت تموم شد و من تصمیم گرفتم جواب منفی بدم
وارد دانشگاه شد استاد مرعشی پیدا کردم
- استاد شرمنده جواب من منفی
•• چرا
- جریان خوابمو کاملش براش گفتم
•• خانم موسوی پیش شهیدتون برای بنده خیلی دعا کنید
نویسنده بانــــــو......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق
#قسمت_سی_هشت -
😍 #علمــــدار عشــــق😍 #
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای
غمناک ترین قسمت حضورمون تو نیروگاه
حضور درسایت شهید احمدی روشن
روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم
لب پل نشسته بودم
زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن
استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست
•• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم
یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد
مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری
استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم
فعلا بااجازه
- بفرمایید
اردو تموم شد ما برگشتیم خونه
سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون
امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم
وارد کلاس شدیم
استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن
تااومدم بشینم
•• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید
باشما یه کار شخصی دارم
- بله چشم استاد
کلاس تموم شد
همه بچه ها از کلاس خارج شدن
منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم
استاد رفتن سمت در کلاس
ودر باز گذاشتن
•• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم
تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم
اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن
- بله حق باشماست من الان در خدمتم
بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت
•• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم
- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم
اجازه بدید من فکر کنم
•• بله حتما
رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه
باید با آقاجون مشورت کنم
تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم
زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!
- ازم خواستگاری کرد
زهرا : چییییییییی
- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت
زهرا : تو جوابت چیه ؟
- پسر خوبیه
شاید جواب مثبت دادم
زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر
تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری
- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا
من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم
فعلا یاعلی
نویسنده بانو.......
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#تلنگر 🔔
🔸پنج چيز است كه
پنج چيز از آن نزايد:
♦️دلي كه خانه ي غرور است
كانون محبت نشود.
♦️ياران دوران فرومايگي،
نكوخويي ندانند و
♦️تنگ نظران ره به بزرگي نبرند.
♦️حسودان بر جمال و كمال جز به
چشم كينه ننگرند و
♦️دروغگويان
از كسي وفا و اعتماد نبينند.
❄️❄️⛄️⛄️❄️❄️
🚨فوری
با نزدیکی به سالگرد شهیدحاج قاسم سلیمانی اینستاگرام هشتگهای رهبر و رهبری را نیز مسدود کرد #مرد_میدان #حاج_قاسم #قهرمان
Mehdi Rasooli - Sobhe Rooze 3shanbe (128).mp3
3.21M
_ صبح روز سه شنبه من...!(انگارنهانگار)🥀
#فاطمیه💔
#پیشنهاددانلـــــــــود👌
🌷۵ تذکرمهم خداوند:
🌷۱.یَا بَنِيٓ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا٢٦اعراف
ای فرزندان آدم،براتون لباس نازل کردیم تابدن رابپوشانیدولباس تقوابراتون بهتراست
🌷۲.یَا بَنِيٓ آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا(٢٧)اعراف
شیطان لباستان رانگیرد.اهمیت پوشش
🌷۳.يَا بَنِيٓ آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدَ٣١اعراف
بانظافت وفرزندان به مسجدبروید
🌷۴.يَا بَنِيٓ آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَىٰ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ یحزنون۳۵اعراف
تقوا وعمل صالح،ترس وغم رامیبرد
🌷۵.اَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِيٓ آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ (٦٠)یس
مطیع شیطان نباشید،
مطیع خداباشیدکه این،صراط مستقیم است
❄️⛄️🌨🌨☃❄️
❖
ﮔﺎﻫﯽ «ﺧﺪﺍوند»
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ «ﺩﺳﺖ ﺗﻮ»🌱🌷
«ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ»
ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ
«ﺩﺳﺘﯽ»ﺭﺍ
ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽﮔﯿﺮﯼ
ﺑﺪﺍﻥ که
ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺕ
دﺭ «ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ»....🌱🌷
❄️⛄️🌨🌨⛄️❄️