eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا: چشم به راه دوختن و دل به اندیشه تباه فروختن، راه و رسم انتظار نیست. به ما راه و رسم انتظار بیاموز! 🌱🌱🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 با شهید حاج محسن دین شعاری 🌱 از ولادت در درخونگاه تا شهادت در 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همین چند جمله اشک آقا را درآورد! 🔹روضه‌خوانیِ مهدی سلحشور در حسینی در حسینیهٔ امام خمینی ۱۴۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ غیرت یزید نسبت به ناموسش از برخی عزادار نماهای علیه السلام بیشتره...
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخه دونات به این خوشگلی و خوشمزگی دیدید😍😍 بدون فر و هم زن و قالب آرد ۲ونیم پیمانه نمک نصف قاشق چایخوری شکر ۳ قاشق خمیر مایه ۱قاشق عسل ۱ قاشق روغن ۳قاشق شیر ۱ لیوان تخم‌مرغ ۲ عدد استراحت اول ۱ساعت استراحت دوم ۲۰دقیقه
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه‌ها عاشق این کتلت میشن😍 حتی اگه بد غذاترین باشن مواد لازم : پنیر پیتزا سیر ۱ عدد مایونز ۱ ق غ خردل ½ ق غ فلفل دلمه قرمز ¼ نخود فرنگی ۳ ق غ سینه مرغ خرد شده ۵۰۰ گرم پیاز کوچک ۱ عدد نمک و فلفل سیاه تخم مرغ ۱ عدد ذرت ۳ ق غ شوید تازه آرد ۲ ق غ ⤹༢➥ ❤️ فوروارد یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند مهم در نگهداری برنج و حبوبات🌸👌 فوروارد یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سس مایونز پروتئینی و سالم🏋️‍♀️ مواد لازم : سرکه ۱ ق چ تخم مرغ آب‌پز ۳ عدد روغن زیتون ۵۰ میلی لیتر آب ۱۰۰ میلی لیتر نمک ½ ق چ ⤹༢➥ ❤️ فوروارد یادتون نره
17.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ساندویچ مرغ سرد فوری🌯 خیلی خوشمزه میشه یکبار امتحانش کن مواد لازم : سینه مرغ ۱ عدد هویج رنده شده ۱ عدد کنسرو ذرت نصف قوطی نمک، فلفل سیاه قارچ نیم کیلو چیپس خلالی سس مایونز کمی آویشن ⤹༢➥ ❤️ فوروارد یادتون نره
مدح و متن اهل بیت
#راز _پیراهن قسمت سیزدهم: حلما بدون اینکه فکر خاصی کند سریع گردنبند را به گردن خودش انداخت ، کیف را
قسمت چهاردهم: که ناگهان خنجر از دست زری افتاد، با یک دست گلویش را فشار میداد و با دست دیگرش به سمت حلما اشاره می کرد که نه.... حلما متوجه شده ، هرچه هست ،زری از او می ترسد ، بنابراین با اعتماد به نفسی بیشتر به طرف زری قدم برمی داشت ،که ناگهان ژینوس با صدایی لرزان گفت : ح..ح...حلما این زری واقعی نیست ، به خدا زری تبدیل شده به یه حیوان خطرناک ، حالا که ازت میترسه ، بیا فرار کنیم وگرنه معلوم نیست که چه بلایی سرمون بیاد. حلما با این حرف ، به خود آمد و همانطور که به سمت در اتاق می‌رفت گفت : پس زود باش بیا دیگه چرا ماتت برده... ژینوس که پشت سر حلما بود آهسته گفت : اما در اصلی ساختمان قفله که... در همین حین صدای خرخری از پشت سر حلما بلند شد. حلما به پشت سر برگشت و تازه متوجه شد زری یقه گردن ژینوس را گرفته و همانطور که اونو به طرف خودش می کشید ،خنجر دستش را روی پوست گردن ژینوس طوری فشار میداد که بیننده فکر میکرد الان رگ گردن ژینوس را میزند. زری خرناسی کشید و همانطور که دندان های ردیف سفیدش را نشان میداد گفت: اگر به جون و زندگی دوستت علاقه داری از این اتاق برو بیرون ، وگرنه میکشمش، اگر رفتی خیالت راحت کاریش ندارم ،یه جلسه کوچولو باهم داریم و خیلی زود میفرستمش پیشت... حلما فکری کرد و قدمی به سمت زری برداشت تا شاید مثل قبل بترسد ، اما زری سر خنجر را روی گردن ژینوس فشار داد به طوری که قطره ای خون بیرون جهید ‌و سوزشی که در بدن ژینوس پیچیده بود باعث شد فریاد بزند: برررررو بیرون حلما...این گرگ وحشی تعارف نداره ، برو بیرون تا منو به کشتن ندادی.... حلما همانطور که رویش به طرف ژینوس بود عقب عقب گام به می داشت. نگاه زری خیره به قطره خون روی گردن ژینوس بود ، که ناگهان انگار که طاقتش را از دست داده ، شروع کرد به لیس زدن جای زخم گردن....حلما باورش نمیشد ،زری درستی داشت خون می خورد ..ادامه دارد.... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
قسمت پانزدهم: با جیغ بعدی زری ، حلما سراسیمه از اتاق بیرون آمد و درب پشت سرش محکم بسته شد و صدای چرخش کلید در قفل درب به صدا در آمد. حلما گلویش می‌سوخت ، انگار آتشی درونش شعله میکشید و هرم آن تا دهانش ادامه داشت. حلما همانطور که سرتاسر بدنش را رعشه گرفته بود به سمت صندلی رفت که کیفش روی آن بود. زیپ کیف را باز کرد و مشغول گشتن شد : اَه این گوشیه کجاست ... لرزش دستانش نمی گذاشت کارش را درست انجام بدهد ، بالاخره برداشت. روی صندلی نشست، کیفش بر زمین افتاد. حلما که دختر منظمی بود ،بی توجه به افتادن کیف ، صفحه گوشی اش روشن کرد و همانطور که با خودش حرف میزد وارد مخاطبین گوشی شد : خدای من!! به کی زنگ بزنم؟! پلیس؟! نه نه...این گرگ وحشی ممکنه به ژینوس صدمه ای بزنه ، این...این زری یه طوریش شد...به نظرم ...به نظرم... ناخودآگاه انگشتش روی اسم استاد اخلاقشان ،استاد رحیمی ایستاد و ضربه زد... صدای بوق گوشی بلند شد... حلما نفسش را محکم بیرون داد و گفت : بردارررر دیگه...وای الان برداره چی بهش بگم؟! کسی جواب نداد... گوشی رفت روی منشی.... حلما اوفی کرد، از جا بلند شد به سمت درب اتاق رفت ، گوشش را به در چسپاند ، اما صدایی از داخل اتاق نمی آمد. حلما خیلی ترسیده بود ،یعنی تو اتاق چه خبره؟ یعنی الان ژینوس چی شده؟! رعشهٔ بدنش بیشتر شد. دوباره صفحه گوشی را روشن کرد و پیام داد ،استاد تورو خدا جواب بدین ، به کمکتون احتیاج دارم ،من فکر میکنم یه اتفاق بدی برای دوستم که داخل اتاق کناری هست نیافته ، یه اتفاق خارق العاده... اما بد ... دکمه ارسال را زد ،و دوباره شماره را گرفت، اینبار صدایی در گوشی پیچید ،مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد. استرسی عجیب بر وجودش افتاده بود،به سمت در ورودی رفت اما هر چه کرد باز نشد.قفل بود و قفلش هم از اونا نبود که به این راحتیا باز بشه...حلما باید کاری می کرد... سر جایش نشست و گوشی را در دست گرفت و ناخودآگاه انگشتش روی اسم وحید بود و وقتی به خود آمد که گوشی در حال زنگ خوردن بود... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌿
قسمت شانزدهم: سومین زنگ صدای متعجب وحید پشت گوشی پیچید : سلام خانم خانما ، فکر کردم کلا همه چی را بهم زدین و تمااام ، چی شده یاد ما کردین؟ افتخار دادین؟ حلما همانطور صداش میلرزید گفت :چی میگی تو؟ تو همه چیز را بهم زدی و الاااان....ناگهان انگار یه چیزی یادش افتاده باشه با استرس گفت : حالا اینا را ولش کن ، وقت این چیزا نیست... فک کنم جون ژینوس در خطره؟! وحید که تعجب از صداش میبارید گفت : چی؟؟‌جون ژینوس در خطره؟ مگه کجاست؟ حلما با عجله گفت : ما خونه یه رمال هستیم... وحید پرید وسط حرف حلما و گفت : بالاخره این دخترهٔ بیچاره را همراه خودت وارد این محافل کثیف کردی؟ تو ...تو خجالت... حلما با عصبانیت حرف وحید را قطع کرد و گفت :حرف الکی نزن ، من این جاها را بلد نبودم ، ژینوس منو با زری آشنا کرد و الانم....وای وحید الان تو اتاق با زری تنهان ،زری مثل یه گرگ زخمی شده بود ، باورت میشه...باورت میشه با یه خنجر به من حمله کرد که بیام از اتاق بیرون و بعدم دید من مقاومت میکنم ژینوس را گرو برداشت ،گردن ژینوس را زخمی کرد و‌خون گردن را لیس زد... وحید با عجله پرید وسط حرف حلما و گفت : الان دقیقا کجایین؟ تو سریع از اون خونه لعنتی بیا بیرون ، آدرسش هم فکر کنم بلد باشم ، من فوری خودم را میرسونم اونجا... حلما آه بلندی کشید و گفت در قفله.....من نمی تونم بیام...که صدای بوق آزاد تو گوشی بلند شد. حلما به پشتی صندلی تکیه داد و همانطور که خیره به میز روبه رویش بود به حرفهای وحید فکر می کرد... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿