نمازشو ثانیه هاۍ آخر میخونه
آنقدر تند میخونه که نصف کلمات هم
دُرُست ادا نمیکنه
بعد انتظار داره رحمت الهی
مثل سیل سرازیر بشه تو زندگیش!
اینو بدون تا نمازت درست نشه
هیچی تو زندگیت درست نمیشه..
#تلنگر
#بخواهیمآمدنشرا
🍂گفتن که عاشقی جگر می خواهد
جان برکف و مشتاق خطر می خواهد...
🍂هرچند صف مدعیان بسیار است
او سیصد و سیزده نفر می خواهد...
#امام_زمان
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیا ای عزیز دل فاطمه ... 🖤
#سلامتی آقا صلوات🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان علی نرو. .
-من بی تو تنهاترینم❤️🩹. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشورفیقنیمهراه
جونعليتوجونبخواه❤️🩹. .
424.2K
# فاطمیه # شهادت
السلام علي فاطمة الزهرا
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
می روم زين جهان ، دل نگران یا علی
می سپارم به تو این کودکان یا علی
حسنین کودکند ، زینبین در غم اند
کودکانم همه ، در غم مادرند
شه مردان علی ، خسرو خوبان علی
یا علی جان علی یا علی جان علی
یا علی جان یا علی جان (۲)
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
گله از کس ندارم ، پسر عم من
بجز از آنکه کشت طفل منو جان من
شب کفن کن مرا ، شب تو دفن کن مرا
غسل و تنها بده ، یا علی عفو کن مرا
شه مردان علی ، خسرو خوبان علی
یا علی جان علی ، یا علی جان علی
یا علی جان یا علی جان ( ۲)
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
طفل من شد فدا ، طفل حسین نیز شود
طفل من در بدن ، طفل حسین پاره تن
اصغر است سر جدا ، محسن است جان فدا
رحم بکن بر حسین ، ای خدا ای خدا
شه مردان علی ، خسرو خوبان علی
یا علی جان علی ، یا علی جان علی
یا علی جان یا علی جان (۲)
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
# شهادت # فاطمه #
السلام علیک یا فاطمة الزهرا
امشب است آنشب که زهرا از جهان کوچید و رفت
کودکانش را برای مرتضی بخشید و رفت
امشب است آنشب که اسما ریخت بر او آب روان
مرتضی هم جسم او را در کفن پیچید و رفت
امشب است آنشب که حیدر یاورش از دست داد
یاوری که با پیمبر هم نشین گردید و رفت
امشب است آنشب که زینب دید بی مادر شده
اولین اشک از دو چشمانش برو پاشید و رفت
امشب است آنشب حسن خواب از دو چشمانش پرید
چونکه او در کوچه ها بامادرش ترسید و رفت
چهل نفر گرد آمدند تا خانه ای آتش زنند
اهلبیت از آنزمان اینجور ستمها دید و رفت
چونکه دید مولی حسین مادر ندارد هیچ تکان
کف پای مادرش را آنزمان بوسید و رفت
میبرند چندین نفر جسم نحیفی را به دوش
بو تراب تنها لحد بر جسم زهرا چید و رفت
امشب است آنشب که طفلان علی تنها شدند
جسم پاک مادری در خاک قبر خوابید و رفت
#⃣ #زمینه
#⃣ #زمزمه
#⃣ #سبک_شهادت_حضرت_زهرا
#⃣ #حضرت_زهرا
#⃣ #فاطمیه
سادات ببخشن، شد فاطمه نقش زمین
سادات ببخشن، پیش امیر المومنین...
سادات ببخشن، خورد تازیانه بر جبین
آتیش به در زَد، اون که به مادر سیلی زَد
آتیش به در زَد، میزد به مادر با لگد...
آتیش به در زَد، تو خونه با قنفذ اومَد
در رو شکستن، مادر تو آتیش زَد صدا
در رو شکستن، میزد مغیره بی هوا..
در رو شکستن، زَد تازیونه بی حیا..
جای غلافه، رو بازوی یاس کبود...
جای غلافه، میزد تو رو در بین دود
جای غلافه، یا جای سیلیِ حسود
ردِ طنابه، رو دستای شیر خدا
ردِ طنابه، دستاش شده بسته چرا؟!
ردِ طنابه، شد فاطمه غرقِ نوا...
مادر رو کُشته، اون که میخندید به علی
مادر رو کُشته، اون غاصبِ حق ولی...
مادر رو کُشته، دشمن به امر اوَلی...
وای مادر من، وای مادرم وای مادرم.....
#⃣ #زمینه
#⃣ #سبک_شهادت_حضرت_زهرا
#⃣ #حضرت_زهرا
#⃣ #فاطمیه
یازهرا یازهرا...
ای قدر و، ای کوثر ای جانِ، پیغمبر
رفتی با، قدی خم از خونه،یِ حیدر
بعد از تو حیدرت تنها وُ بی کِسه
بر هر سلامشم.. پاسخ نمیرِسه
ای یاسِ نیلیِ... باغِ علی مرو...
ای تنها حامیِ... جانِ ولی مرو...
یافاطمه مرو...
پاشو ای، دلبندم بانویِ، خوشخندم
تو رفتی، از خونه بی تابه، فرزندم..
آرامشِ دلم... اون خنده ی تو بود
حالا تو رفتی با یک صورت کبود
حتی فرشته ها گریونتن همه
شد نوحهی دلم مظلومه فاطمه
مظلومه فاطمه...
وای از اون، حرفایی که گفتی، تنهایی
آخر وا،سه محسن.. نَخوندی، لالایی
وای از وصیتات... که قلبمو شکست
تا گفتی از حسین غم رو دلم نشست
هی خوندی روضهشو..با ترس و اضطراب
گفتی میره سرش... تا مجلس شراب...
ای بی کفن حسین... عریان بدن حسین
ای رأس غرق خون.. خونین دهن حسین
مظلوم حسینِ من...
💢بسیار آموزنده
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم اره دخترم میبرم
وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد
دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه
و اصلا معلومه بلد نیست
خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی
یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش
خيلى شُسته رُفته جواب داد:
«سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. »
از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد:
« من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيز پدرم
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه.
هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
*چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود*.
*استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش*.
*بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد*.
*قدر باباتم بدون*.
*خيلى آدم درست و مهربونیه*..
#تلنگر
💠از عالِمی پرسیدند :
بالاترین وزنه چند کیلو است که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان⁉️...🏋🏻♂
عالم در جواب گفت : سنگین ترین وزنه یه #پتوی نیم کیلویی است که یه نفر بتونه هنگام #نمازصــبح از روی خودش بلند کنه🛌
هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت پهلوان..👏🏻