کاربرگ محرم.rar
972.4K
🔖 مجموعه شش کاربرگ نقاشی ماه محرم 🏴
#کاربرگ #ویژه_محرم
#امام_زمان_علیه_السلام
#طلیعه_محرم
#مناجات
#غزل
آقا غريب هستي و اصلا عجيب نيست
از غربت علي دل تو بي نصيب نيست
بس نامه ها شبانه نوشتي من الغريب
اي آخرين حسين ...خبر از حبيب نيست!
هل من معين غربت تو مي رسد به گوش
مردي براي پاسخ (هَل مِن مُجيب) نيست
اين روزها که فتنه فراگير گشته است
دیگر کسی به فکر دوا و طبيب نيست
آهسته تر به گوش تو مي گويم اي عزيز
در انتظار روي تو يک بي شکيب نيست
دکان زدند پاي شما خود پرستها
آقا نيا دعاي فرجها نجيب نيست
#طلیعه_محرم
#غزل
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم، در نزنم میمیرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط
حُرّم و چکمه سر شانهام انداختهام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم امّا
پیش انظار، گنهکار نخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشهای دامن ما را بتکانید فقط
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید امّا
دست ما را به مُحرّم برسانید فقط
#محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل
بـه فــرات و لـب عطشـان اباعبدالله
بـه شهــادت بـه شهیــدان اباعبدالله
پیش از آنی که خدا روح دمد در بدنم
دست مـن بـود بــه دامـان اباعبدالله
دوست دارم همه اعضام شود مهر نماز
خــاک گــردم بـه بیـابـان اباعبدالله
سـر من خاک قدمهای حسینبنعلی
جـان مـن بـاد بـه قــربـان اباعبدالله
جگرم تشنـۀ آب است ولی میگـویم
بـه فـدای لـب عطشــان ابـاعبـدالله
نور مصباح هـدی گشته چـراغ راهم
بنـویسید کـه مـن کشتـۀ ثــاراللهم
#طلیعه_محرم
#غزل
تن که بیمار طبیبان شد دچارش بهتر است
دل که نذر کربلا شد بی قرارش بهتر است
بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست
سائل آقا شدن اصلا ندارش بهتر است
ما چرا ؟ بیچاره ، آن ها که حسینی نیستند
هر که شد وقف محرم روزگارش بهتر است
فاطمه با گریه اش ما را اسیر خود نمود
آری آری گریه اصلا گریه دارش بهتر است
نوکری آسوده می میرد که بیند بعد او
در غلامی از خودش ایل و تبارش بهتر است
سن پیری بیشتر از هر چه باید گریه کرد
میوه ی فصل زمستان آبدارش بهتر است
روز روشن بود آقا کشته شد پس بعد از این
گریه ی ماه محرّم آشکارش بهتر است
دارد از خیمه می آید خواهرش ؛ شمر لعین
صبر کن گر خواهرش باشد کنارش بهتر است
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۵)
#قسمت_پنج
◾️عجب پروندهای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر میدیدم... 💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویختهاند. 💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.
گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟
گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن میآیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. 🍀رومان این را گفت و رفت.. ✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ترس و وحشت من بیشتر... 🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. ☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا میشنیدند، میمردند. ✨ لحظهای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ ⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمیآمدند. ⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. 💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده میدانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایستهترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. 💠و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، 🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبلهام کعبه میباشد... 🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر میرسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمیدادی جایگاهت اینجا بود، 💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند...
ادامه دارد...
1_739415.mp3
2.45M
🎵آموزش نماز
🔸چگونه فرزندانی نمازخوان تربیت کنیم؟
👶مجموعه کلیپهای تربیت فرزند (قسمت ۴)
#کلیپ_صوتی #تربیت_فرزند #برنامه_سمت_خدا
🌷🍃🌷🍃🌷
🌺🧚♀️"اجر بوسیدن پدر و مادر"
مردی به حضور پیامبر اکرم
(صلی الله علیه و آله و سلم)
رسید و پرسید:🌷🍃
«ای رسول خدا! من سوگند خورده ام
که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟»
🌷🍃
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،
🌷🍃
یعنی اگر چنین کنی،
به آرزوی خود در مورد بوسیدن
آستانه ی در بهشت می رسی
او پرسید:
اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟
🌷🍃
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
قبر آنها را ببوس...🌷🍃
🍃🌼
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
روایت خواندنی حضرت آیتالله خامنهای از روز انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت آقایان رجایی و باهنر
در شب قبل از حادثه، من در جلسهای با حضور #شهید_رجائی شرکت کردم و در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبتهایی شد. بنابراین، از محل حادثه دور بودم، بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمههائی را شنیدم. گفتم چه شده است. گفتند یک بمب در نخستوزیری منفجر شده. من فوقالعاده نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آنجا بوده، گفتند آقایان رجائی و #باهنر هم بودند. خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود. یکی میگفت حالشان خوب است و دیگری میگفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی میگفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوقالعاده بد و نگرانی به سر بردم؛ تا بالاخره، مطلب برای من روشن شد.
فکر میکنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد آقای خمینی صحبت کردم. آنها جریان را تعریف کردند. احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم، و از طرفی، احساس خشم داشتم نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند؛ و لذا روز بعد، صبح زود با اینکه خیلی بیحال بودم، سوار اتومبیل شدم، آمدم برای تشییع جنازه. با اینکه اطباء همه من را منع میکردند که من شرکت و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمیآورم که شرکت در مراسم نکنم. آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم. به هر حال، بسیار حادثه تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سختترین حادثهای که تا آن روز من دیده بودم، زیرا حادثه هفتم تیر که میتوانست از این تلختر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمیفهمیدم. بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثه ناگهانی، بعد از حادثه هفت تیر، شاید تلخترین حادثهای بود که تا آن روز برای من پیش آمد.
گفتگو با روزنامه کیهان در سال ۱۳۶۱
#سلامتی_فرمانده_صلوات