eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی ❤️
روزی یکی از نیروهای شیطان رو به شیطان کرد و گفت: فرمانده چرا اینقدر خوشحالی، مگر گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟ شیطان جواب داد:امام اینها که بیاید ،عمر ما تمام میشود. اینها را که غافل کنیم، امامشان دیرتر می آید دوباره پرسید: آیا ما موفق بوده ایم؟ شیطان خنده ای کرد و گفت: مگر صدای گریه امامشان را نمیشنوی مگر صدای طلب استغفار او را نمیشنوی!؟! "اللهم عجل لولیک الفرج"
دست به دست می شود پیاله ها و باده ها مستِ اَلَست می شود با نظرت اراده ها نشسته بر سرِ گدا گرد و غبارِ جاده ها آمده اربابِ کرم امامِ فوق العاده ها خدا به حرمتش نظر به نوکرِ حرم کند گدا امیر می شود شاه اگر کرم کند خیره به گاهواره اَش نگاهِ جبرئیل ها در به درِ اشاره اش مسیح ها... خلیل ها چشمه یِ چشمِ نوکرانش پُرِ سَلسبیل ها گِره به هر مُشَبَّکِ ضریحِ او دخیل ها رشته یِ دلها گِره بر ضریحِ عشق خورده است دلبرِ ما نیامده دل از عشیره برده است نگاهِ دلربایِ او برده دلِ عشیره را گفته اذان به گوشِ او حضرتِ ختمُ الانبیاء آمده تا لال شود قال و مقالِ طعنه ها خدا دوباره گُل پسر داده به شاهِ لافَتی زبان گرفته مادرم نادِ علی نادِ علی تمامِ خانواده ام فدایِ اولادِ علی فدایِ اولادِ علی فدایِ سردارِ حُنین فدایِ حیدر و تبارِ او تمامِ عالمین امشب و فرداست دلم کوچه یِ بین الحرمین ضربه یِ قلبِ عاشقم ذکرِ اباالفضل و حسین آمده تا بهار را هدیه به نوکرش کند بهشتِ قُربِ یار را در به درِ سرش کند اهلِ بهشتِ قُربِ حق در به درِ سرِ شما حاجتِ کعبه تحتِ قُبُّه یِ حرم شده روا رازِ "مَنِ اسمُهُ دَواء" رمزِ "وَ ذِکرُهُ شِفاء" وَجهِ خداست مُنجلی هر شبِ جمعه کربلا هر شبِ جمعه می شود یاسِ حرم مرثیه خوان اَینَ مُعِزُّالاولیاء بیا نگارِ روضه خوان بیا خودت بگو چه ها بر سرِ یار آمده سر از بدن جدا شده نیزه سوار آمده شعله به سویِ خیمه با گرد و غبار آمده چنگِ کسی برایِ غارتِ قرار آمده چنگ به گوشِ غنچه یِ سه ساله یِ حرم زدند طناب رویِ بازویِ سَیّدةُ الکرم زدند
چه نسيمى ست كه امشب همه جا آكندست چه هوايى ست كه از شوق پر از لبخند است وه كه خورشيد على در همه جا تابندست بنويسيد زمين از قدمش در بند است شبِ جبريل درِ خانه ى مولا سر شد و خبر داد،على!"فاطمه ات"مادر شد اين پسر قامت مولاست قيامت كرده دل مارا به خدا يكسره غارت كرده عشق او بر همه افلاك سرايت كرده او به فطرس كمى اعجاز عنايت كرده مژه اش سرو بلنديست به طوبى رفته جمع خوبيست يقيناً كه به مولا رفته مُرده نامش ببرد يكسره رو مى آيد تا كه نامش ببرم بغض گلو مى آيد او شراب است به ما نيز سبو مى آيد چِقَدَر واژه ى ارباب به او مى آيد بى جهت نيست كه او خونِ خداوند شده نام او ذكر جلالهَ ست و سوگند شده چه كسى پر كند اين ساغر مينايى را "در تو ديديم مسيحايى و موسايى را" چشم من خيره شده اين همه زيبايى را برده اى ارث ز كه اين همه آقايى را حرمت عرش معلاى خدا نيست كه هست بحث تو از همه افلاك جدا نيست كه هست چِقَدَر فاصله را تا به خدا كم كردى شاخه ى خشك درختم كه تو تاكم كردى محملت رد شده از جاده خاكم كردى اى دمت گرم كه از عشق هلاكم كردى اين چه سِرّيست كه از دم همه دل ها بردى نه فقط ما كه دل حضرت زهرا بردى تو شدى آينه اى از گِلِ سلطان نجف در جمالت شده پيدا رخ جانان نجف تو اميرى و وليعهد سليمان نجف اى فداى سر تو جان مريدان نجف حق بده شوكت تو سير تماشا دارد و اگر كعبه درد سينه ى خود جا دارد تو كه زيرِ قدمت عرش معلى دارى جَدّ و آباء چنين مرتبه والا دارى به نظر جلوه ا ى از شخص خدارا دارى آنچه خوبان همه دارند تو يك جا دارى پس بگو از چه سرت را سر نى ها بستند؟ پيش چشمان تر زينب كبرى بستند مادرت آمد و در گودى گودال حسين تن تو ديد شده زخمى و بدحال حسين بدن غرق به خونت شده پامال حسين الف قامت تو نيست به جز دال حسين ساربان رحم نكرد از بدنت غارت كرد گر عقب ماند كسى پيرهنت غارت كرد
مارا نوشتند از ازل ديوانه ى عشق ديوانه ها جمع اند گرد خانه ى عشق درمان نداردعشق جز پيمانه ى عشق پرواز كردم با جنون تا لانه ى عشق - زنجيرى ام...زنجيرىِ موى حسينم من تا قيامت بنده ى روى حسينم - عمريست درگير ابوسجاد هستم دلداده ى هركه به او دل داد هستم در بند عشقش هستم و آزاد هستم خانه خرابِ او شدم...آباد هستم - ارباب من عشق است...عشق عالمين است ذكر تمام انبيا هم يا حسين است... - بالاترين نقطه درعالم زير پايش اعجاز كرده نخ نمايى از عبايش من را جلا دادند بين روضه هايش ديوانه ام...ديوانه ى كرب و بلايش - آرى حساب عاشقانش بى حسابيست لبهام از بس دم زده از او شرابيست - كار تمام ما قيامت با حسين است كار دلم هرگز نماند تا حسين است بوى خدا آكنده است هرجا حسين است ماندم خداوند حق تعالى يا حسين است؟ - سر ميگذارم زير پايش روزى آخر جان مى دهم در كربلايش روزى آخر - در دلبرى اسطوره ى ليلا تو هستى خورشيد هستى قبله ى بالا تو هستى فكر و خيال و نان و آب ما تو هستى لب تشنه اى هرچند كه دريا تو هستى - اى حا و سين و يا و نون جانم فدايت اى عين و شين و قاف مى ميرم برايت - فطرس از اعجاز نگاهت پر گرفته يك زندگى تازه را از سر گرفته دامانتان را بعد محكم تر گرفته جبريل از خاكت گل قمصر گرفته - درمان هر دردى و تو آب حياتى آب حياتى بعداز آن باب نجاتى - بالانشين!جاى سرت بر نيزه ها نيست جاى تنت والله زير دست و پا نيست اى بى كفن!حق شما كه بوريا نيست خون خدا كه جاش در تشت طلا نيست - انگشرت را كاش ميدادى حسين جان روى زمين لب تشنه جان دادى حسين جان
اگر پنج نوبت اذانم علی است اگر خاکم و آسمانم علی است اگر قبله‌ی آستانم علی است اگر روز و شب بر زبانم علی است علی دردِ عشق است و درمان حسین علی گفت و گفتیم ای جان حسین مرا آفریدی که حیران شوم مرا چشم کردی که باران شوم مرا جذبه دادی غزل خوان شوم مرا آینه کردی ایوان شوم زدم نعره در زیرِ ایوان حسین که ای جانِ من جانم ای جان حسین همانکه دلم شعله‌ور آفرید همانکه مرا در به در آفرید همانکه به شوقِ تو پَر آفرید به عشقت برایم جگر آفرید کسی نیست ما را به قرآن حسین خدا گفت و گفتیم ای جان حسین تو هستی محمد محمد تویی وَ حَی و علی هم به اَبجَد تویی براتِ نجف لطفِ مشهد تویی فقط آرزویِ مجدد تویی مدینه شد امشب چراغان حسین نبی گفت با تو که ای جان حسین اگر لطف زهرا مسلمان شدیم اگر ما سلیمان و سلمان  شدیم اگر در حسینیه درمان شدیم اگر عاشقیم از حسن جان شدیم حسن جان نوشتیم و جانان حسین حسن گفت و گفتیم ای جان حسین نشسته است موسی عصایش دهی رسیده است یوسف که جایش دهی دویده است یحیی عطایش دهی به خاک است عیسی عبایش دهی حرم شد قُرقُ از گدایان حسین حرم پُر شد از ذکر ای جان حسین شبی که حرم مادرم رفته بود پُر از یادِ تو هر قدم رفته بود شبی که پُر آه و غم رفته بود شبی که برایم حرم رفته بود مرا نذر او کرد گریان ، حسین که قربان سَنَ طفلیم ای جان حسین اگر رود یا که کویرت شدم جوانم ولی زود پیرت شدم اگر کنج شش گوشه گیرت شدم من از نانِ بابا اسیرت شدم تو آبی تو نانی تو سامان حسین تویی برکتِ خانه ای جان حسین اگر آمدم عشق یادم دهید اگر خواستم کم ، زیاد دهید مرا منصبِ خانه زادم دهید به بادم دهید و به بادم دهید منم کاهِ ناچیز و طوفان حسین مرا می‌کُشی آخر ای جان حسین سه شب آمدم تا که چیزی بَرَم بهاری پیِ برگ ریزی بَرَم دعایی برای عزیزی بَرَم شفایی برای مریضی بَرَم سه شب آمدم زیر باران حسین که هرشب بگویم که ای جان حسین تو بی‌انتها‌... نقطه چین میدهی که از پشتِ در بیش از این میدهی چنان میدهی و چنین میدهی که حتی به قاتل نگین میدهی نگینت چه شد ای سلیمان حسین که نالید زینب  که ای جان حسین رسید و صدا زد پَرَش را مَبَر زِره را که بُردی سرش را مَبَر از انگشتش انگشترش را مَبَر براین ناقه‌ها دخترش را مَبَر صدا زد به لبهای سوزان حسین که عریان حسین و که ای جان حسین
: نیش زن شیرین است : چون تو را ستودند ، بهتر از آنان ستایش کن ، و چون به تو احسان کردند ، بیشتر از آن ببخش . به هر حال پاداش بیشتر ، از آن آغاز کننده است : شفاعت کننده چونان پر و بال درخواست کننده است : اهل دنیا سوارانی در خواب مانده اند که آنان را می رانند : از دست دادن دوستان ، غربت است 💕💕💕
صبــــر✅ نخ تسبیــحِ شخصیت مؤمن است!📿 اگـر مؤمن صبـور نباشہ؛ همہ‌ے کارهاے خیرش نابود میشہ!😐 🌸انسانیت ما زمانے کامل میشہ؛ کہ در شرایط عصبانیت و تندخویے صبور باشیم و عصبانے نشیم.😉 ‌ ❤️ 🙃 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الفَرَج🤲 💕💕💕
و رسیدن به قسمت 46 💠🌸💠🌺✅ 13 "ترک تکبر" 🔴بسیاری از رفتار های ما بوی تکبر میده مثلا تا یه نفر از ما انتقاد کنه سریع میخوایم از خودمون "دفاع" کنیم! 👈🏼این یعنی تکبر🔥 🔹یه بنده خدایی ظاهرا خیلی متواضع و خاکی بود 🔴 اما مشکلات زیادی توی زندگیش داشت. یه روز اومد بهم گفت حاج آقا من مشکلات زیادی دارم. 😔 ➖بهش گفتم علتش اینه که خیلی متکبری! سریع گفت: من؟؟؟؟؟😳 من متکبرم؟! 😒 😳 من که این همه متواضعم تو به من میگی متکبر؟!!!😳 گفتم ببین👀 دو تا جمله گفتی چند بار توش 👈مَن👈 مَن کردی! 🔴 این یعنی تکبر! فکر کردی تکبر شاخ و دم داره؟! ❌⛔️ 🚫همین که زود از خودت دفاع کردی یعنی تکبر داری♨ 😥ببخشید ما ها هم انگاری این خصوصیت رو داریم 🤔 نه؟!
✍🌹شهــید هــادی: باران شدیدی در تهران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کـول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خـیابان بُرد از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن نفـس خودش نداشت مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه‌ها مطرح بود! 📚🌹🌹🌹 الهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ 💕💕💕
کلید رو توی قفل چرخوندم. ‍ ‌ ‌ صحنه ای که دیدم باور کردنی نبود! نسیم ومسعود به همراه کامران مقابلم ایستاده بودند! کامران یک سبد بزرگ گل در دستش بود و با چشمانی زلال و پر جنب و جوش نگاهم میکرد. از فرط حیرت دهانم وا مونده بود. مسعود با کنایه خطاب به چادر سرم گفت:تعارفمون نمیکنی بیایم داخل خاله سوسکه؟ کم کم حیرت جای خودش رو به عصبانیت داد. نگاه سرد و تندی به مسعود ونسیم کردم و گفتم: فکر نمیکنید باید از قبل خبرم میکردید؟ نسیم با لحن لوسی گفت: _عزیزم باور کن ما هم به اصولات و مبانی اخلاق وفاداریم ولی وقتی تلفنت خاموشه وهیچ راه ارتباطی وجود نداره مجبور شدیم به درخواست آقا کامران بی خبر مزاحمت بشیم. خواستم جواب نسیم رو بدم که کامران با صدایی محجوب گفت: تقصیر من شد عزیزم.ببخش اگه بی خبر اومدیم. ظاهرا اونها اومده بودند که میهمانم باشند ولی من دلم نمیخواست اونها از پاگردم جلوتر بیان! هرآن احتمال میرفت فاطمه از راه برسه و ممکن بود هزار و یکی فکر ناجور درموردم کنه!ولی آخه چطور میتونستم اینها رو از در خونم دک کنم؟! مسعود باز با کنایه به چادرم گفت:خاله سوسکه برید کنار ما بیایم تو!! نسیم در حالیکه در رو هل میداد و داخل میومد گفت : واای اون چیه حالا سرت انداختی؟! نکنه موهات بهم ریختست میترسی کامران فرار کنه؟ با حرص دندونهامو روی هم فشار دادم.و از کنار در عقب رفتم.کامران تردید داشت که داخل بیاد. بازهم صدرحمت به شعور وادب او! او حسابی به خودش رسیده بود یک کت اسپرت آبی تنش بود و شلوار سورمه ای.موهای خوش حالتش رو کمی کوتاه تر کرده و همه رو به سمت بالا سشوار کشیده بود.با این طرز  پوشش و آرایش خیلی شباهت به دامادها پیدا کرده بود.مسعود دست او رو گرفت وگفت بیا دیگه داداش!! کامران با دلخوری گفت:فکر نمیکنم صاحبخونه رغبتی داشته باشه به دعوتمون! مسعود نگاهی معنی دار بهم کرد. من روم رو ازشون برگردوندم وبا حالت تشویش وناراحتی دور تر از نسیم روی مبل تک نفره نشستم. مسعود دست کامران رو گرفت و داخل آورد. کامران سبد گل رو در حالیکه روی میز میگذاشت در مبل همجوارم نشست.بینمون سکوت سردی حاکم شد.دلم شور میزد.اگر الان فاطمه می اومد و اینها رو میدید چه فکری درموردم میکرد؟ اصلا باور میکرد که اینها خودشون، بی اجازه ی من وارد این خونه شدند؟ از جا بلند شدم ودر حالیکه به سمت آشپزخونه  میرفتم نسیم رو صدا کردم. اونها حق نداشتند که آدرس منو به کامران بدن! این کار اونها کاملا نشون میداد که اونها شمشیرشون رو از رو بستند! چند لحظه ی بعد نسیم در آشپزخونه ظاهر شد.و در حالیکه با چادرم ور میرفت گفت:بله خان جووون؟ چادرم رو از زیر دستش کشیدم  وبا غیض گفتم: _به چه حقی آدرس منو به کامران دادید؟ مگه از همون اول قرار براین نبودکه هیچ کس آدرس منو نداشته باشه؟ او خیلی خونسرد گفت:همیشه که شرایط یک جور نیست! با عصبانیت گفتم:یعنی چی؟ پس این یک جنگه آره؟اونشب که از در خونه رفتی میدونستم دیر یا زود زهرتو میریزی.خیلی زود از خونه ی من گم شید بیرون.از همون اولشم اشتباه کردم راتون دادم. او باز هم با خونسردی لج در بیاری جای جواب دادن در یخچالم رو باز کرد و در حالیکه داخلش رو نگاه میکرد با تمسخر گفت:یخچالتم که خالیه! فک کردم یک کیس بهتر پیدا کردی! با این وضعیت قراره دست از شغلت برداری؟ از شدت ناراحتی و عصبانیت داشت منفجر میشدم. دریخچال رو بستم و در حالیکه او را هل میدادم گفتم:بهت گفتم از خونه ی من برید بیرون! او با خنده ای عصبی لپم رو کشید و گفت:جوووون!! نازی!! ببین چقدر عصبانیه! بعد چهره ی اصلیش رو نشون داد و در اوج بدجنسی تو صورتم اومد که :چرا خودت بیرونمون نمیکنی؟! وبعد با خنده ی حرص دربیاری به سمت پذیرایی رفت وخطاب به اونها گفت:هیچ وقت یخچال عسل خالی نبوده! ولی طفلی از وقتی که بیکار شده واقعا به مشکل برخورده!! حیوونی بخاطر همین ناراحته!!دوس نداره پیش مهمون به این عزیزی شرمنده شه!! کامران گفت:پذیرایی احتیاجی نیست. من برای دیدن خود عسل اومدم. نسیم گفت:منم بهش گفتم! ولی عسله دیگه.. کنار کابینتها روی زمین نشستم و سرم رو محکم توی دستم بردم. خدایا چرا باهام اینطوری میکنی؟ هنوز بسم نیست؟ من که توبه کردم.!! هر سختی ای هم به جون میخرم ولی دیگه قرار نشد آبرو و امنیتم رو وسیله ی آزمایشات کنی..حالا چیکار کنم؟ اگه الان فاطمه بیاد چه خاکی به سرم بریزم!!؟؟؟ تو خبرداری که اونها سرخود اومدن داخل فاطمه که خبر نداره!! اشکهام یکی پس از دیگری از روی گونه هام پایین میریخت و چادرم رو خیس کرد.احساس کردم کسی کنارم نشست.با وحشت صورتم رو بالا بردم.کامران با مهربانی ونگرانی نگاهم  میکرد.. ادامه دارد… نویسنده: